زادمیعاد خزان شهرِ سراسر خواری شهرِ این آمد و آن رفت و دریغ از کاری شهرِ در نقشه نبینند نشانی از تو جز همان نعش ورم کرده ی از بیکاری درد تو درد بزرگی است خدا می داند مادری هستی و از زایش خود بیزاری! من همان لحظه که نام تو به گوشم برخورد […]
مرتضا خدایگان