تاریخ : شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
37

قلم بانگ رسایی داشت آن شب/ سروده ی از «سیدابوتراب دولتخواه»

  • کد خبر : 100099
  • 14 مهر 1396 - 23:28

  آن شب باران آمد، احساسم جاری گشت، قلم دوست بی ریای دوران دبستانی ام صدایم کرد و اینچنین دراشک خویش با من همراه و همساز گشت… کرج حال و هوایی داشت آن شب قلم بانگ رسایی داشت آن شب قلم از دوستان کودکی بود که کاسه کوزه اش بامن یکی بود درآن حال و […]

 

آن شب باران آمد، احساسم جاری گشت، قلم دوست بی ریای دوران دبستانی ام صدایم کرد و اینچنین دراشک خویش با من همراه و همساز گشت…

کرج حال و هوایی داشت آن شب

قلم بانگ رسایی داشت آن شب

قلم از دوستان کودکی بود

که کاسه کوزه اش بامن یکی بود

درآن حال و هوا بارانکی خرد

به روی گونه های من همی خورد

ومن چون عاشق سهراب بودم

به عشق قطره ای بی تاب بودم

درآن حال وهوا گفتم قلم را

نگارینا ! بگو حرف دلم را

قلم امشب مرا با خود صدا کن

مرا آنی ز جای خود جدا کن

قلم امشب رفیق لحظه هایم

اگر چه ساکت ومن بی صدایم

قلم یار قدیمی در دبستان

مراچون دیددربرف زمستان

جلو آمدمرا ناگه صدا کرد

مرا یکباره با خود همصدا کرد

به من گفت :بازباران وترانه

همان شعرقشنگ‌ کودکانه

همان زیبا ترین شعر دبستان

که می خواندم همیشه درزمستان

قلم از نو به من گفتا : رفیقم

توخوددانی که ازبهرت شفیقم

قلم از روزهای رفته می گفت

قلم ازشعر وازنی نامه می گفت

قلم ازشعر و عرفان سنایی

قلم از عشق روز آشنایی

قلم ازحافظ ودرس وکلاسم

قلم از واژه و رنگ لباسم

قلم کم کم مرا با خود جلو برد

مرا تا ابتدای شعر نو برد

قلم کم کم مراباخود صدا کرد

مرا با مردی از یوش آشنا کرد

ومن در جاده ی احساس ایلم

گمان‌کردم که غرق رود نیلم

قلم آن شب صریح و صادقانه

و با لحنی قشنگ ‌و عاشقانه

چو گنجشکی دم شب سوی لانه

هدایت کردمن را سوی خانه

عجب شوق عجیبی داشت آن شب

قلم فکر غریبی داشت آن شب

من آن شب با خودم بیگانه گشتم‌

بسان جغد در ویرانه گشتم

من آن شب بهترین ها را شنیدم

ندای (قل هو الله ) را شنیدم

قلم از ( فزت رب الکعبه ) می گفت

مدام از عشق یک اندیشه می گفت

یکی از دوستان آن شب به من گفت

که (دولتخواه) قلم خیلی رسا گفت

قلم از سعدی و از مولوی گفت

قلم از شعر نو تا مثنوی گفت

و من امشب بگویم‌که قلم کیست

بگویم صاحب نغز دلم کیست

شما که داور این شعر هستید

یقین با مولوی همفکر هستید

انیس شمس از نی گفته بسیار

زبان را مشتری گوش است خریدار

همان نی که بیانی گرم می داشت

ودرآن عالم معنا ؛ سری داشت

بلی ! اصل قلم از افلاک است

برای عشق الله سینه چاک‌است

قلم نور ربنا بر زمین است

ندای اقرا روح الامین است

ومن گویم قلم از عرش آمد

برای حرف حق بر فرش آمد
مانا و بانشاط باشید….آبان نود …کرج

 

سیدابوتراب دولتخواه 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=100099

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 11در انتظار بررسی : 4انتشار یافته : ۵
  1. درود بر شما عزیز. ببخشید حیفم اومد ایرادهایی که درشعر خوب شما هست رو نگم.
    مصراع هایی که ایراد وزنی دارند:
    به من گفت :بازباران وترانه
    که (دولتخواه) قلم خیلی رسا گفت
    زبان را مشتری گوش است خریدار
    بلی ! اصل قلم از افلاک است
    قلم نور ربنا بر زمین است
    _______
    ایراد قافیه:
    قلم از روزهای رفته می گفت
    قلم ازشعر وازنی نامه می گفت
    *
    قلم از ( فزت رب الکعبه ) می گفت
    مدام از عشق یک اندیشه می گفت
    *
    شما که داور این شعر هستید
    یقین با مولوی همفکر هستید

  2. آفرین بر برادرم جناب دولت خواه از دیار بزرگمردان کهگیلویه و بویر احمد با این ادبیات و شعر نو گرایانه…

  3. احسنت جناب دولتخواه
    عالی بود

  4. عالی جناب آقای دولتخواه موفق باشید.

  5. آفرین مثل همشه عالی بود احسنت

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.