مطلبی که در پی می آید ، به قلم علی رضا آزادبخت گرامی،مربوط به سال ۸۶ است.اما گویا عقربه ی زمان در شهر من هنوز تکان کوچکی نخورده که این مطلب هنوز می تواند دردهای شورایی وشهرداری و…اش را به روز باشد.ورق پاره های نشریات گذشته را مرور می کردم که بادیدن دوباره ی این مطلب حیفم آمدبا خواندنش خود را دوباره در آیینه ی شش سال پیش مرور نکنیم. البته آینه همان شیشه شکسته ی قدیمی ست که امروز هم به آن می نگریم.برتاقچه ی غبار گرفته ی این شهر:
علی رضا آزادبخت :
«در بحبوحهی محاصرهی قسطنطنیه به وسیلهی سلطان محمد فاتح، جاسوسان برای او خبر بردند که در شهر، غوغایی عظیم است. گفت:« چه خبر است؟» گفتند:« کشیشان و عدهی زیادی از مردم در مسئلهی کلامی بر دو دسته تقسیم شدهاند و حکام و سردمداران در کلیسای قدیس ایاصوفیا گرد آمدهاند و بحث میکنند که زخم وارد بر مسیح آیا بر جنبهی لاهوت آن حضرت خورده یا بر جنبهی ناسوت او؟!» محمد فاتح در حال، تیری از توپی سنگی به همان کلیسا گشاد داد و چون اصابت کرد گفت:« هم به لاهوتش خورد، هم به ناسوتش!»
(دهخدا، امثالالحکم، ج۴، ص ۱۹۸۷)
و باز هم انسان عجیبترین موجود و به قولی ناشناختهترین مخلوق است. جریان سیال منجمد مرموزی! که به موهبت عقل و هوشش همهی آنچه را که نیست، نشان و حقیقتبودش را پنهان میدارد. صندوقچهی بستهی ناگشودهای که شاید تنها بتوان از طریق کلماتش که بیرون میآیند به دنیای اندرون این بستهی نامشکوف پی برد. اما مشکل، همین کلماتند! چرا که حرفها و شعارها و سخنها و گفتنها که در قامت کلمات، قوام یافتهاند و قیام و قعود گرفتهاند همانهایی نیستند که میبایست بیرون بیایند! به اتفاق، بیشتر آن حرفهایی که رمزگشای این رازِ مگویند همچنان در صندوقچهی سینه میمانند و آنچه بیرون میجهد نه واپاش و بازگوی حقیقت موجود که سرپوش و راهزن و حجاب آن سِرّ درونند. درست گفتهاند که آنکه راست میگوید، نیازی به سوگند خوردن نمیبیند اما آنکه برای صدق گفتارش مدام به سوگندهای کلان! متوسل میشود ریگی به کفش دارد! خلاصه آنکه گاهی کلماتی که شعارهای ما را میسازند چون سنگهای مرمرین زیبا، پوشش دیوارهای خشتی و خاکی درونمان میشوند. به لطف این نماهای زیبا، نمود آدمها با بودنشان یکی نمیشود. به خاطر همین ویژگی منحصربهفرد آدمی است که گاهی مجبور میشوی از دموکراسی هم با همهی شیوایی، شیدایی و شهلاییاش دست امید بشویی.
از این که گاهی در کنجی از این شیوههای شیرین سیاستورزی و حکومتداری و مدیریت جامعه، تلخزهر تندی به کمین کام ما مینشیند و چون تخمهی تلخی لذت یک کاسه کِیف ما را به هم میریزد مأیوس میشوی و قید دموکراسی را میزنی به واسطهی این میوههای کال ناجورِ ناشورش و مجبوری فقط نگاه کنی به درختی که به آرامش در سایهاش و به بسیاریِ برگ و برش امیدهای روشن داشتی…
این که میگویم، حکایت ما و بعضی از منتخبین ماست. منتخبینی که با کلماتی کلیمی، اهدافی آرمانی، شعارهایی شورانگیز و خلاصه انبانی انباشته از خدمت و مجاهدت و معرفت! برای پاسخگویی به خواستها و نیازهای مردم، بالا میآیند اما اندکی بعد که گرمای صندلیهای صدارت، چهارچوب تنشان را نرم کرد، راهشان را از خیابانهای خدمت به کوچههای کج سیاست میکشند. از این منتخبین، گروهی اندک در سودای خدمت میسوزند، فریاد دردمندیشان را در گلوی گرهخوردهی مصلحت، خاموش میکنند، بالا میروند، پایین میآیند، غصه میخورند و عاقبت، همین یکبار امتحان را برای هفتجدشان کافی میدانند. دستهای دیگر اما در وزنکشیهای سیاسی به لطف و اعتماد مردم! وزنهای میشوند، همهی همتشان را صرف ساختن هیبتی میکنند در کاروانهای شاخ وشانهکشی؛ علم برمیدارند، نیرو به رخ میکشند و در سورهای سیاسی، فربه میشوند. معدودی دیگر به رتق و فتق امور اداری و بانکی دوستان و خویشان مشغولند، اشتغال کسی از مریدان به کاری، حل و عقد مناقشهی معدودی، شرکت در ختم و ختنهسورانی و خلاصه دلمشغولی به اینگونه امور خنزر پنزری!…
اما اگر همهی مردم، آنهایی نباشند که آب از کوزهی سیاست میخورند و نانی در سفرهی صدارت دارند یا صفیر سفارشی از دالانهای دراز امور اداری عبورشان میدهد یا معادلات معیشتیشان را بر معاملات گروهی و باندی بنا کردهاند و خلاصه اکثر قریب به اتفاق، همین مردمی باشند که نان از دسترنج خویش میخورند و سرمست از بازی بقا، راه خمخمانهی شورا را گم کردهاند، تکلیفشان چیست؟ چرا باید آنان که برای درمانگری انتخاب کردهاند، خود به تداوم دردشان دعا کنند؟!
قریب شش ماه از آغاز به کار شوراها گذشته است اما در این شش ماه شوراهای بسیاری از شهرها مشغول شناگری در این بحر عمیق بوده و هستند که چه کسی شهردار شود؟ همین روزها یکصدمین سال تدسیس شهرداریها درایران را پشت سر می گذاریم و دومین قرن تولد این نهاد مدنی را آغاز میکنیم، این در حالی است که پیشروی ما پر است از سؤالهای پیر صدسالهای در حدود اختیارات، وظایف و مسؤولیتهای شهرداریها که صد سال تمام موفق به تدوین،شفافیت، چارهجویی و پاسخگویی به آنها نشدهایم. حتی وقتی به کپیبرداری از روشهای دموکراتیک مرسوم در جهان متوسل شدیم کار، بدتر شد. بعد از تولد شوراها میانگین عمر شهرداران به کمتر از یکسال رسید و چالش انتخاب بازیگر نقش شهردار،معادلهای ۵، ۷، ۹ و حتی ۳۰ مجهولی شد!
به این گوشهی جنوبغربی کشور نگاه کنید، شهردار کرمانشاه، مفقود، شهردار ایلام، مستعفی بلاتکلیف و شهردار خرمآباد هم هنوز دستهگلهای پیشوازش در گلفروشیها در حال پیچیدن و شیرینیهای شادباشش در مرحلهی چیدنند! وقتی مراکز استانها چنیناند، دیگر چه توقعی از شهرهای کوچک و پیرامونی میتوان داشت؟! در اکثر آنها مشکل انتخاب شهردار یا حمایت ضعیف اعضا از آن و یا عدم همکاری و هماهنگی شورا با شهردار در عمل، رکود و ایستایی و بیانگیزگی و سردرگمی زیانآوری را در امور شهری سبب شده است. اضافه کنید بعضی تهدیدها و تعیین تکلیفها و سیاستبازیها و دخالتها و… را!
قریب شش ماه از سال که در کشور ما ماههای مفید کار و فعالیت و سازندگیاند گیر یک نشست منصفانه و دلسوزانه و عاقلانهی شورا سوخت و از دست رفت. شش ماه آینده نیز به واسطهی آنکه تنور گرم انتخابات مجلس در انتهای سرد زمستان تعبیه شده است، چشم و دل و دست اعضای شورا به نان مقدسی است که از آن بیرون میآید پس انتخاب شهرداران، بیتأثیر از خروجیهای احتمالی تنور نخواهد بود. معنی این حرف این است که اگر کشمکشهای معمول بعد از انتخاب نمایندگان را نادیده بگیریم، یک سال از عمر شورا به سماع بر گرد یک کلمه گذشت: شهردار، شهردار، شهردار!
و این چنین است که ما مردم غرب کشور همچنان چماقهای خودساخته را بر فرق هم میکوبیم و از اینکه استانهای دیگر در جادهی پیشرفت به پیش میتازند، هوس میکنیم گردنه را بر آنها ببندیم!!!
وقتی روشنترین وظیفهی شورا یعنی انتخاب شهردار تا این اندازه مجادلهآمیز و چالشبرانگیز است و در عمل، سالی از عمر شورا را به خود اختصاص میدهد، تکلیف برنامههای کلان شهری چه خواهد بود؟! سرنوشت، آینده و حقوق شهر و شهروندان در تصمیمگیریهای شورا چه جایگاهی دارد؟ برنامههای مدون شورا برای مدیریت شهر، کِی از چشم نامحرم مردم، نقاب میگیرد؟ و…
شوراییان عزیز! ای حواریونی که در قامت عیسی، خود را نمودید و میخواستید با کلام موسایی و دم مسیحاییتان زخمهای لاهوتی و ناسوتی شهر را التیام بخشید! تمنا دارد اکنون با این تن صحیح و سالمتان از جدل تقدم لاهوت یا ناسوت دست بکشید! بیش از این ما را در انتظار بالا آمدن دودی سفید از دودکشتان نسوزانید! باور کنید ما هم به لاهوتمان خورده است هم به ناسوتمان!!!
منبع:سیمره [1]