هنوز چند نفری مقابل دفتر ایستادهاند و صدای چند نفری هم از داخل اتاق به گوش می رسد، مدیر دفتر مدام از مقابلمان رد میشود و هربار که داخل اتاق میرود وقت جلسه را متذکر می شود.
تردد افراد به اتاق تمامی ندارد و بالاخره مدیردفتر بعد از تردد چند باره افراد مختلف می گوید که میتوانیم داخل اتاق شویم…
میز بزرگ انتهای اتاق رانگاه می کنم، اما آنجا نیست. خیلی راحت یک گوشه اتاق پشت میزی که چند صندلی دورش چیده شده نشسته و تلی از برگه ها جلوی دستش است و گوشی به دست برگه ها را مدام بالا و پایین می کند. چند لحظه ای منتظر میمانم تا کارش با برگه ها و این گوشی که لحظه ای از دستش جدا نمی شود تمام شود.
گوشی را که قطع میکند، با کشیدن نفسی عمیق سریع می گوید: “خب، من در خدمتم”
هنوز صحبت را شروع نکرده مدیر دفتر وارد میشود و وقت جلسه بعد را متذکر می شود که ۱۵ دقیقه بیشتر فرصت نیست و جلسه بعدی شروع میشود.
این کوتاهی وقت مجابم میکند بی مقدمه سر اصل مطلب بروم، حالا ۱۰۰ روزی میشود که به کرمانشاه آمده و برای همین بی مقدمه می پرسم، چرا کرمانشاه آمدید؟
نگاهش که سنگین می شود، میگویم: وزیر کشور گفت که سه استان را به شما پیشنهاد داده اند، چرا از این میان، کرمانشاه را انتخاب کردید؟
با خودش سوال مرا بلند بلند تکرار میکند:” چرا کرمانشاه را انتخاب کردید؟” و با چشمانش دوردست اتاق را نگاه میکند و میگوید:
“دیپلم که گرفتم رفتم دانش سرا، مدتی آنجا ماندم که بعدها معلم شوم، اما دیدم با روحیه من نمیخواند. ۱۷ اسفند ماه سال ۶۱ بود که همراه دوستانم راهی کردستان شدم، آن زمان «کوموله و دموکرات» در کردستان بود و شرایط سخت بود. دوستانم برگشتند اما من ماندم و علی رغم همه سختی ها ۴۸ ماهی را در کردستان سپری کردم. مبارزه با شرایط سخت را همیشه دوست داشتم بعدها این روحیه را در سمت های اجرایی مختلف هم داشتم.
زمان شروع دولت یازدهم سه استان مرکزی، همدان و لرستان را به من پیشنهاد دادند که من لرستان را انتخاب کردم. آن زمان لرستان بیشترین نرخ بیکاری را داشت و برای همین فکر میکردم میتوانم آنجا قدری از مشکلات را حل کنم و خداروشکر اتفاقات خوبی هم افتاد.
شروع دولت دوازدهم هم سه استان مازندران، گلستان و مرکزی پیشنهاد شد و برای من واقعا فرقی نداشت که کدام استان بروم، اما مدتی بعد کرمانشاه هم پیشنهاد شد و وزیر کشور گفت: کرمانشاه می روی. من هم گفتم میروم و با توجه به شناخت حدودی که از مشکلات اینجا به ویژه بیکاری داشتم گفتم که حتما کرمانشاه میروم.”
وقتی از اصرارش برای آمدن به کرمانشاه می گوید، برای پرسیدن سوال بعدی دچار تردید می شوم! آرام میپرسم تا شاید تلخی سوالم آزاردهنده نباشد، یادش می آورم مدیری غیرکرمانشاهی است و به اصطلاح خودمان غیربومی و از این می پرسم که با وجود همه مقاومت هایی که برای آمدنش به کرمانشاه وجود داشت، چرا باز کرمانشاه را انتخاب کرد؟
چندثانیه سکوت می کند و بعد هم با لحنی قاطع میگوید: “خداوکیلی دنبال این بودم که قدری از مشکلات بیکاری کرمانشاه را حل کنم. در لرستان تجربه خوبی داشتم و فکر کردم میتوانم در کرمانشاه از این تجربه استفاده کنم، البته نمیدانم موفق می شوم یا نه، اما همین الان هم خیلی خیلی امیدوارم که این کار را انجام دهم”
صداقت کلامش جسارت پرسیدن سوال بعدی را به من می دهد و از مهمان های لرستانی در روز “معارفهاش” میپرسم که چه کسی از آنها برای حضور در این مراسم دعوت کرده بود؟
“خداوکیلی خودشان آمده بودند و من احدالناسی را دعوت نکردم. در روز معارفه از استانهای همدان و مرکزی هم آمده بودند چون من آنجا هم خدمت کرده بودم و این میهمانان برای بدرقه آمده بودند”
از وقتی به کرمانشاه آمده پُرکاریش حسابی زبان زد شده، اینکه اصلا خواب ندارد و شب و نصفه شب جلسه میگذارد و همه مدیران باید حاضر باشند، برگزاری جلسات در ساعت های غیرمتعارف ۱۲ شب و ۶ صبح. میپرسم روال همیشگی کارش است یا نه فکر می کند کرمانشاه به کار بیشتری نیاز دارد؟
خیلی سریع و بدون لحظه ای درنگ می گوید:” نه، عادت همیشگی من است، از قبل هم بوده، در لرستان هم اینطور بود و هرجا رفتم همین طور بوده و همین طور خواهد بود”
می گویم خیلی ها فکر کردند که اول کارتان برای اینکه نشان دهید پرکار هستید اینگونه کار می کنید و بعدا همه چیز به روال عادی بر میگردد که با قاطعیت می گوید:” سه ماه گذشته و حجم کاری من و مدیران روز به روز بیشتر شده و در روزهای پس از زلزله شدت هم گرفت و اگر عمری باشد و دعا کنید که بیمار نشوم با همین شدت ادامه خواهد داشت”
انگار یاد خاطره ای افتاده باشد کمی مکث می کند و بعد لبخندی می زند و می گوید:” اولین جلسه صبح زود بود که دیدم همه مدیران کرمانشاه حاضر شدند، برای خودم تعجب برانگیز بود و مطمئن شدم اینها از مدیران لرستان همه چیز را درباره من پرسیده اند و میدانند روال کار من چگونه است و همه صبح زود در جلسه حاضر شده اند”
پرسیدن این سوال تکراری برایم ملال آور است که بالاخره این قطار چه شد؟ به بازدیدش از پروژه راه آهن در ۲۵ مهرماه و در روزهای اول کاریاش اشاره میکنم، اینکه تاکید کرده بود تا رسیدن قطار به کرمانشاه کارهای زیادی مانده و قولی برای افتتاح نمی دهد و با این حرفش آب سردی روی تن ما کرمانشاهیان ریخت…
خودش هم انگار مثل ما تلخی این انتظار سخت را چشیده باشد، با کشیدن نفس عمیقی می گوید:” سه پروژه روی ما فشار عجیبی آورده و افکار عمومی به شدت پیگیر آن هستند. یکی پالایشگاه آناهیتا، یکی پتروشیمی اسلام آبادغرب و یکی هم این پروژه قطار کرمانشاه. برخی پروژه های اقتصادی در برخی استان ها هستند که از حالت یک پروژه عادی تبدیل به یک مطالبه اجتماعی می شوند و این سه پروژه چنین وضعیتی دارند”
مدتی مکث می کند و خیلی محکم و با همان تکیه کلام همیشگی اش میگوید: “خداوکیلی مشکل راه آهن کرمانشاه ضعف مدیریتی است که اینقدر طولانی شده. مشکلاتی سر راه افتتاح این پروژه وجود دارد که هفته گذشته با وزیر راه جلسه داشتیم و دو معاون وزارت قول دارند که مشکلات را حل و فصل کنند و پیگیری که کردم قول ۲۲ بهمن را برای افتتاح به من دادند”
با ناباوری میگویم یعنی واقعا ۲۲ بهمن افتتاح میشود؟ زیر لب آرام و متفکرانه و کمی هم با تردید میگوید:” به نظرم بشود. گیرهایی دارد که اگر رفع کنند می شود ۲۲ بهمن پروژه را افتتاح کرد، اما از طرف من هیچ قولی ندهید”
این صحبت را که میکند انگار بخواهد دوباره مطمئن شود وسط مصاحبه شماره یکی از مسئولین وزارت راه را میگیرد و روی بلندگو میگذارد گوشی را که برمیدارد میگوید:” کی این پروژه را آماده میکنید؟” و آن طرف خط قول افتتاح برای ۲۲ بهمن را میدهد، انگار باور نکرده، دوباره میپرسد: “خداوکیلی کی این پروژه آماده میشود” و باز هم همان تاریخ ۲۲ بهمن از آن طرف خط تکرار می شود…
گوشی را که قطع میکند، نگاهش را سمت من میگیرد و میگوید: ” این است، میگویند ۲۲ بهمن، اما من قولی نمیدهم”
از قطار و آرزوی محال رسیدنش میگذرم و روزهای پرهیجان و پُرکار اربعین را برایش یادآوری میکنم، از این که از راه نرسیده راهی قصرشیرین شد تا “خسروی” را پذیرای هزاران زائر اربعین کند…
لحنش مصمم می شود و با جدیت خاصی می گوید “به هر شکل ممکن دنبال این هستم که مرز خسروی را برای عبور و مرور زائران باز کنیم. نیاز به یک سری کارهای دیپلماسی دارد که در جلسه با وزیر امور خارجه قطعا پیگیر آن خواهم بود.
من اعتقاد دارم که محور اصلی توسعه کرمانشاه “توریسم گردشگری” است و باید تا میتوانیم در این حوزه سرمایه گذاری کنیم و اگر بخواهیم این محور توسعه شکل بگیرد، هنر ما این است که از مرزهای استان استفاده کنیم.
الحمدالله در حال حاضر مرز پرویزخان باز شده و مرز سومار هم احتمالا تا یک ماه آینده تبدیل به مرز رسمی شود و باید از این مرزها به عنوان یک فرصت خوب برای توسعه استان استفاده کنیم. ”
از قاطعیت روزهای اولش در اعلام خبر بازگشایی مرز “خسروی” برای عبور زائران میپرسم و اینکه چرا دست آخر این اتفاق که کلی مردم کرمانشاه و مرزنشینان برایش ذوق کرده بودند نیفتاد که می گوید:” یک سری کارها و اقدامات دیپلماسی نیاز است که دست ما نیست و از روز اول قرار بود این مرز باز شود و ما قطعا پیگیر بازگشایی آن خواهیم بود”
سراغ زخم عمیق و قدیمی کرمانشاه میروم و از بیکاری کرمانشاه میپرسم و برای استانداری که خودش بهتر میداند بیکاری کرمانشاه در چه رتبه و جایگاهی است و چه تعداد بیکار داریم وضعیت حاد و بحرانی “بیکاری” استان را شرح میدهم…
یادش می آورم که در شورای اشتغال استان به مدیران تاکید کرده بود عددی برای ایجاد اشتغال در سال جاری بدهند و از آنها تعهد گرفته که عدد اعلام شده را محقق کنند.
با لحنی ناباورانه میپرسم این وعده عملی میشود؟
“با مدیران استان میثاق نامه ای امضا کردیم که باید تعداد شغلی که برای امسال پیش بینی شده محقق شود و قطعا در صورت کم کاری هر مدیر باید پاسخگوی ما و مردم باشد.
کار سختی نیست تحقق این تعداد شغل و ظرفیت ما واقعا بیشتر از اینهاست و همه مدیران میدانند تحقق ۱۷ هزار شغلی که برای امسال پیش بینی شده کار چندان سختی نیست”
نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد: “میدانی، مشکل ما این است که دپوی بیکاری داریم و همین حالا حدود ۱۴۵ هزار نفر در استان بیکارند و مثل یک سیل سالی ۷۵۰۰ نفر به آنها اضافه میشود. مدیران ما هم باید جلوی سیل را بگیرند و برای آنها اشتغال ایجاد کنند و هم باید فکری به حال این دپوی بیکاری کرده و برای آنها اشتغال ایجاد کنند.”
بعد جوری که خودش هم ابراز شگفتی میکند با تاکید میگوید: ” ۱۴۵ هزار نفر بیکار، شوخی نیست، این یعنی ۱۰ لشگر آدم بیکار”
در فکر فرو میرود، برای تغییر موضوع سراغ “بودجه” را میگیرم و از گله مندی اش از بودجه امسال استان و کم کاری مدیران برای گرفتن بودجه بیشتر میپرسم و تاکید میکنم که واقعا کم کاری مدیران کاهش بودجه استان را رقم زده؟
فکرش بیشتر میشود و بعد از مدتی میگوید:” نه، البته یک مقداری کم کاری بوده ولی یک مقدار دیگر هم برمیگردد به درگیری مدیران در بحث زلزله و از طرف دیگر یک مقداری بودجه کشور هم در مجموع کاهش پیدا کرده”
اسم مدیران که وسط می آید، سراغ برنامه کلیاش برای تغییر مدیران و فرمانداران استان را میگیرم و اینکه تاحالا فقط یک معاونت استانداری تغییر کرده….
با لبخندی از من و افکار عمومی فرصت میخواهد و میگوید:” شما و افکار عمومی باید به ما فرصت بدهید چون حداقل شش ماه لازم است تا یک مدیر سایر مدیران را شناخته و بخواهد تغییراتی اعمال کند. یکی از تغییرات مهم تغییر معاون سیاسی بود که انجام شد و مشغول ارزیابی های لازم در این مسیر هستیم.
از فشار احزاب سیاسی و اعمال دیدگاه سیاسی در انتخاب مدیران جدید میپرسم که با بالابردن سر نفی میکند و میگوید:” ملاک اصلی من برای انتخاب مدیران قدرت ریسک پذیری است و ضمن بهره گیری از نظرها و مشورت های دلسوزانه واقعا برایم فشار چه از ناحیه احزاب سیاسی و چه از نواحی دیگر مطرح نیست. مدیری که ریسک پذیر نباشد با شرایط کرمانشاه نمیتواند کار کند.
ما نرخ بالای بیکاری بویژه در میان جوانان داریم و عملا در شرایط بحران هستیم و شرایط بحرانی و خروج از آن، مدیر ریسک پذیر میطلبد که تاوان هزینه ها را بدهد”
از اولویت بومی و غیربومی بودن در انتخاب مدیران میپرسم با تردید میگوید:” اولویت با مدیران بومی است، اما اگر این را مدنظر قرار ندهیم ممکن است مدیران قوی تری انتخاب کنیم”
از ضرورت تغییر مدیران میپرسم با نگاه عمیق و لحن تامل برانگیزی میگوید:” همین را بدانید در این زلزله تعداد مدیرانی که خوب کار کردند واقعا کم بودند” و به همین حد بسنده میکند.
سرش را پایین می اندازد و برگه ها را بالا و پایین میکند…خیلی بی مقدمه میپرسم چطور نقدتان کنیم؟
با لبخند سرش را بالا می آورد. میگویم خودتان روی نقد و نقادی تاکید دارید حالا خودتان بگویید چطور نقدتان کنیم؟
با همان لبخند سریع میگوید:” هرجور دوست دارید نقد منصفانه کنید، واقعا از نقد منصفانه لذت می برم.
بعد لبخندش بیشتر می شود و میگوید: ” اما اگر هم از نقد فراتر رفت و به تخریب هم رسید باز هم ایراد ندارد قضاوت را به مردم می سپاریم چون مردم آگاه و هوشیارند. من اصلا نگران نقد نیستم”
از دیدش به کرمانشاه در این ۱۰۰ روز میپرسم، اینکه کرمانشاه را طی این مدت چطور دیده؟
نگاهش را روی برگه ها متمرکز میکند و میگوید: “دارم یک کتاب راجع به خاطرات زلزله مینویسم، فکر کنم کتاب خوبی شود”
سکوت می کند و بعد سریع و محکم میگوید: “یک ذره ای هوایش غبارآلود است و شفافیت های بسیاری پشت پرده این غبار وجود دارد، حیف نمیتوانیم این غبار را کنار بزنیم و شفافیت ها بیرون بیایند، باید برویم جلو تا این شفافیت ها بیرون بیاید. زمان میخواهد.
اگر از من بپرسند کرمانشاه چه سرزمینی است میگویم سرزمینی است که فرصت های بسیاری را سوزانده، کرمانشاه به استانها و منطقه غرب خدمات میدهد و ظرفیت های خوبی دارد که باید از آنها استفاده شود، اما در مجموع میتوانم بگویم کرمانشاه آینده خوبی دارد”
مدیردفتر حالا بعد از چندباری آمدن و رفتن و پنهانی وقت جلسه را متذکر شدن، این بار روی برگه کاغذ باز زمان جلسه بعدی را یادآوری میکند و جلوی ما بلند میگوید: “دیر میشود.”
سوالاتم تقریبا به پایان رسیده، نیم خیز میشود که برود. میپرسم پشیمان نیستید؟
خیلی محکم سمتم نگاه میکند و با لحن جدی میگوید:”اصلا، به هیچ وجه پشیمان نیستم. نه تنها پشیمان نیستم بلکه انگیزه ام در این ۱۰۰ روز ۱۰۰ برابر شده”
باید برویم و بگذاریم “هوشنگ بازوند” استاندار کرمانشاه به جلسه برسد. برگه ها را برمیدارد و سمت میز میرود و آماده رفتن به جلسه بعدی. ساعت از ۷ شب گذشته….
منبع: گفتگو از محبوبه علی آقایی خبرنگار ایسنا
…………… هیچ اقدام وکار اساسی انجام نداد فقط عده ای بادمجان دور قاب چین ایشان را احاطه کرده بودند وبه به چهچه میکردند وبرای خودشان سوء استفاده
اقای بازوند…………لرستان