بیستم مهرماه روز جهانی حافظ است.
روزی که در سال های گذشته، کمتر به چشم آمده و بیشتر به چشم نیامده.خواجه شمس الدین محمد، حافظ شیرازی فرزند بهاءالدین (حدود ۷۲۶ – ۷۹۱ هجری قمری)،شاعر بزرگ سده ی هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند و در قصیده و رباعی نیز مهارت چشم نوازی داشته است.
شهریار مندنی پور، نویسنده ی نام آشنای ایرانی، همشهری لسانالغیب و خالق مجموعه داستان “شرق بنفشه ” درباره ی حافظ حرف هایی دارد :
“بزرگ مردی که نام نیکش در شعر و ادب ایران جایگاه ابدی برای خود سرشت، نامش خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی است. ادبیات بیهمتا و پر افتخارش چون گوهری تابناک بر تارک ادبیات ایران درخشیده و سایه دانش و فهم خویش را به دشت پهناور علم و ادب ایران جاوید ساخت. دیوان او مفهومی عالی از رازهای پنهانی درون انسان را خوب شناخته است. او تمام نالههای عاشقان، فریاد بلبل در آستانه گل، سوزش پروانه در حجله شمع، جلوه معشوق در شادیگاه وصال، دلفریبیهای خوبان روزگار را در مهد حسن و طراوت، تمام در او جمع، با تئوری و ریزهکاریهای بسیار و اشارات و تمثیلات بدیع، هرجا و هرزمان آنها را بازگو کرده است.گرچه این شاعر عالیقدر در خواب ابدی است ولی نامش به صفحه تاریخ همیشه جاوید است.”
بیست ساله بود که دلباخته ی معشوقهای ویژه شد که نامش غیر از شعرهای خواجهی شیراز ، در تاریخ ادبیات دنیا نیز در جریان است. برای رسیدن به وصال معشوق ۴۰ شبانه روز بر مزار “باباکوهی” شب زنده داری کرد و خودش معتقد است که شعرهای شیرینی که از کام ذهن او ترواش میکند نتیجهی این ریاضت میتواند باشد:
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد / اجر صبری ست کزان شاخ نباتم دادند
زندگی پر فراز و فرود شخصی و حتا سیاسی این اعجوبهی ادبی، شاید در حوصله ی این نوشته نگنجد اما بد نیست اشاره ای کنیم به ابعادی دیگر از این شاعر.
گاهی حس میشود برخی های دور، بیشتر از خود ما، شاعران و داشتههای ما را میشناسند و حتا می خواهند. در مورد علاقه و ارادت بزرگان ادبی دنیا و نظریه پردازان غربی به حافظ و دیگر قله های ما، بسیار نوشته اند که گاهی به مرز اغراق میرسد. اما وقتی درکتاب «دیوان شرقی غربی گوته» شاعر آلمانی ،درباره ادبیات فارسی با ترجمه سید محمود حدادی، می خوانیم ، پی می بریم که نه اغراقی در کار است و نه گزافی.
این شاعر آلمانی، آرزویش را در قالب این جمله که : «ای کاش من کوچکترین شاگرد مکتب حافظ میبودم» بیان می کند و ضمن ابراز ارادت چندین و چند باره به حافظ، شعری خالصانه تقدیم خواجهی شیرازی ایران میکند.
این شعر را بخوانیم تا بعد از آن کمی هم از پنجرهی “نیچه” به منظرهی حافظ نگاه کنیم.
حافظا، در غزلهایت میشنوم
که شاعران را بزرگ داشتهای
بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشتِ اوست.
خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
کشتییی پُر شتاب و خروشان
به پهنهٔ پُر موج دریا در میآید،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزابها میزند.
آن و دمی است که اقیانوس درهماش بشکند.
ولی این تختهبند پوده همچنان به پیش میراند.
در غزلهای سبکخیز و تندآهنگِ تو
خنکای سیال دریا است،
و فورانِ کوهوار آتش نیز.
و گدازهها مرا در خود غرق میکنند.
با این همه خیالی نیز درونم را میآکند
و شجاعتام میبخشد.
مگر نه آنکه من نیز در سرزمینِ خورشید
زیسته و عشق ورزیدهام!……..(دیوان شرقی غربی گوته – ترجمه ی سید محمود حدادی)
البته در تایید و تحسین حافظ، شاعران زیادی سخن گفته اند و شعر سروده اند که خودخواهیهای خالی از شکسته نفسی حافظ، در مورد خود را مهر تاییدی عمیق میزنند.
صبحدم از عرش میآمد خروشی عقل گفت / قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
یا
بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم / که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمیگیرد؟
و نمونه های فراوان دیگر.
یکی دیگر از بزرگانی که حافظ را بسیار بزرگ میدارد و بزرگ میشمارد، نیچه، فیلسوف، شاعر، آهنگساز و فیلولوژیست کلاسیک بزرگ آلمانی – است.
برشی کوتاه از مقالهی داریوش آشوریبه همراه شعر نیچه برای حافظ بحث را روشنتر میکند.
«نیچه یکی از نمونه های عالی خردمندی بینای دیونوسوسی را در حافظ می یابد.نام حافظ ده بار در مجموعه ی آثار وی آمده است.بی گمان،دل بستگی گوته به حافظ و ستایشی که وی در دیوان غربی و شرقی از حافظ و حکمت “شرقیِ” او کرده،در گرایاندن نیچه به حافظ نقش اساسی داشته است.در نوشته های نیچه نام حافظ در بیشتر موارد در کنار نام گوته می آید و نیچه هر دو را به عنوان قله های خردمندی شادمانی انسانی می ستاید.حافظ نزد او نماینده ی آن آزاده جانی شرقی ست که با وجد دیونوسوسی،با نگاهی تراژیک،زندگی را با شور سرشار می ستاید،به لذّت های آن روی می کند و ،در همان حال به خطرها و بلاهای آن پشت نمی کند(“بلایی کز حبیب آید،هزارش مرحبا گفتیم”)این ها، از دید نیچه،ویژگی های رویکرد مثبت و دلیرانه،با رویکرد”تراژیک” به زندگی ست.»
در میان پاره نوشته های بازمانده از نیچه،از جمله شعری خطاب به حافظ هست:
“به حافظ، پرسش یک آبنوش” “An Hafis. Frage eines Wassertrinkers”
آن میخانهای که تو از بهرِ خویش بنا کردهای
گنجاتر از هر خانه ای ست،
میی که تو در آن پرورده ای
همه عالم آن را سَر کشیدن نتواند.
آن پرنده ای که[نام اش] روزگاری ققنوس بود،
در خانه میهمانِ توست،
آن موش که کوه زاد،
همان، خود تویی!
همه و هیچ تویی،می و میخانه تویی،
ققنوس تویی،موش تویی،کوه تویی،
که هماره در خود فرومی ریزی و
هماره از خود پَر می کشی-
ژرف ترین فرورفتگیِ بلندی ها تویی،
روشن ترین روشنیِ ژرفناها تویی،
مستیِ مستانه ترین مستی ها تویی
تو را
تو را با شراب چه کار؟ ……………( منبع: مقاله ی “نیچه و ایران” – داریوش آشوری)
(شعری از حافظ بر روی دیوار مهد کودکی در اروپا)
به هر تقدیر، این نوشته ی پراکنده و کوتاه، نه در مقام ادای دین به بزرگی و جایگاه حافظ تدوین شده، بلکه تلنگری یادآورانه و خجسته بادی از سر دلتنگی ست. دلتنگی شاعرانی که همیشهی تاریخ،کنجی بیشتر طلب نکرده اند و کتابی. و چه قدر شبیه مردگان زنده یاد حسین پناهی هستند در این عصر اعصاب و روزگار غبار، که از بس بی دردسر و پر سردردند “تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت…
(قدیمی ترین تصویر به جا مانده از حافظ واقع در موزه ی لندن)
«… حالا که دانسته ای رازی پنهان شده در سایه جمله هایی که می خوانی ، حالا که نقطه نقطه این کلام را آشکار می کنی، شهد شراب مینو به کامت باشد ، چرا که اگر در دایره ی قسمت ، سهم تو را هم از جهان دُرد داده اند ، رندی هم به جان شیدایت سپرده اند تا کلمات پیش چشمانت خرقه بسوزانند. پس سبکباری کن و بخوان. در این کتاب رمزی بخوان به غیر این کتاب ، من این رمز را از (ذبیح ) و ( ارغوان) آموختم. به روزی بارانی ، بارانی … نگفته بودیم ببار، اما می بارید. چنان می بارید تا به استخوان های برهنه برسد و جان های لولی را مجموع کند. سرگشته ی حافظیه به سنگ مرمر گور… نگاه نینداختم. گفتم با آن گنبدی که بر تو ساخته اند، دوباره از آسمان و حسرت فرشتگان محرومت کرده اند…»…………..(بخشی از شرق بنفشه – شهریار مندنی پور)
حالا که شما هم، یا دانسته بوده اید و یا دانسته شده اید، رمزی بخوانید ….هر چند :
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست