- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

نامه ی سرگشاده

[1]

حشمت‌اله آزادبخت :

تازگی‌ها چه فراگیر شدی
سینه بیرون زدی و شیر شدی
ناگهان پرزدی ای خانه‌نشین
برنگشتی پس از آن سوی زمین
به گمانم که فضایی شده‌ای
ماکجاییم!! کجایی شده‌ای!!
دست از گردن ما واکردی
لال گردم چقدر نامردی!
بین ما سِرَ و سری بود ولی
گفت‌وگوی دگری بود ولی
پیش‌تر یار فقیران بودی
پربها بودی و ارزان بودی
میل من دیدی و پررو گشتی
دم تکان دادی و آهو گشتی
اینک ای بیوه چه خانم شده‌ای!
یکه معشوقه‌ی مردم شده‌ای!
آه ای پیرزن قدقدی‌ام
درپی‌ات سوخت دوپای پتی‌ام
کاشکی با تو عروسی بکنم
قبل مردن ز تو بوسی بکنم
ماجرا کم کن و باز آ خانم
توچه دیدی که درآوردی دم؟!
رقبای تو فراوان شده‌اند
مثل تو قحطی باران شده‌اند
تا تو رفتی همه جا بلوا شد
بند از پای تورم وا شد
هر خسی لولو بی‌همتا شد
گنبد تخم شما مینا شد
روغن و قند و برنج و لیمو
ترُپ و سیب‌زمینی، کاهو
شده‌اند عین تو ماشا الله
همه جن گشته و ما بسم لله
نخود مانده سر هر آشی
رفته چسبیده ته نقاشی
هرالف بچه رقیبت شده است
سرپیری چه نصیبت شده است!
بهتر آن است دگر برگردی
کم کنی دشمنی و نامردی
بهتر آن است دگر لج نکنی
بیش از این خُلق مرا کج نکنی
ورنه تکفیر کنم خوردن تو
همه تحریم کنم بردن تو
تا به بی‌ارزشی‌ات خو بکنی
کنج تنهایی خود بو بکنی
یار بی‌کاری و بیداد شوی
از بد حادثه معتاد شوی
وقت آن است تو هم خوار شوی
بیش از این سیر شوی، هار شوی
به خیالت که دماوند شدی
دیو دیوانه‌ی دربند شدی
این قدر ناز نکن چشم آبی
اجلت آمده و درخوابی
فکر کردی که دلاری شده‌ای
از ته لانه فراری شده‌ای
فکر کردی یل سرمست شدی
رفتی و دست فرادست شدی
فکر کردی که زمین‌گیر شدم
زیر بار ستمت پیر شدم
فکر کردی که هواگیر شدی
نعره بر من زدی و شیر شدی
فکر کردی ابدی آقایی
من دراین چاه، تو آن بالایی
برسد گر به تو دست و دهنم
مگرت کله به دندان نکنم!
گر تو را من نخرم می‌پوسی
آخرش پای مرا می‌بوسی
گر تو را من نخورم، می‌میری
آخرش پای مرا می‌گیری
گر تو را من نبرم می‌مانی
گفتمت! حال، خودت می‌دانی
تو بعید است پشیمان بشوی
مثل من یک شبه انسان بشوی
سال‌ها مونس آدم بودی
دانه‌اش خوردی و هم‌دم بودی
ولی از اصل خودت کم نشدی
این همه دیدی و آدم نشدی
من وصالت به فراقت دادم
اصلاً ای مرغ طلاقت دادم!