- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

از خیال باران که بگذرد!

[1]
 
عبدالرضا شهبازی :
 
از خیال باران که بگذرد!
 
 
بیهوده نبود

که در تن تو خوابیدم

پرده را کنار کشیدی

آتش از لبان ات شعله کشید

و ماه در تبسم ات جان گرفت

بی آنکه دست بر خوشه پروین

دانه دانه ستاره ها را

بر سینه ات بیاویزم.

کولی نبودم !

تا در اولین چهار راه

خود را ویران نگاه رهگذرانی کنم

که دست در جیب به دنبال مهربانی می گردند.

تا / دریا / دریا

اشک های دیرسالی ام را

ارزانی ات کنم .

و صبح که از خواب بیدار می شوم

کنار تخت ات خواب های تعبیر نشده

پرنده ای را بازگو کنم

که از یادم برده بوده

این قمری آوازه خوان

از خیال باران هم که بگذرد

به تو نمی رسد.

فریماه !

گردبادی که می آید

تنها نه دل من

بلکه قرار روزهای نیامده را

بر هم می زند.

این رسیمان رها شده از آسمان

مرا به چه چیزی چنگ می زند

تا حلقه حلقه زنجیری که بر گردن آویختی

طناب دار من شود .

بلند که می شوی بالا بلند

پیدایم نمی کنی

من گم شده ام

در میان سطرهایی

که در انتهای این کلمات

کلمه / کلمه

در نگاهت ذوب شده است .

توری را از روی صورت ات بردار

نگذار

این واژه ها پاسوز نگاهت شوند

درست در نیم روزی گرم

در حوالی مرداد

تمام خویش را به آبشار « ولنجک » می بخشم

تا رها شده از تو

تمام من

در تو تمام شود.