تا کجای این دشنه
فرو رفته ای
که پیدات نیست
بر پیراهنم
جز خاکستری از باد
هی روشن می گیرانمت
خاموش
کجای این خیابان فراموشت کردم
نگاهت نمی رسد به دستم
که بگیرم
سرازیر شوم از هرچه خوب
فرو افتم از هرچه سیب
از هرچه سیب / سجاد رضایی
تا کجای این دشنه
فرو رفته ای
که پیدات نیست
بر پیراهنم
جز خاکستری از باد
هی روشن می گیرانمت
خاموش
کجای این خیابان فراموشت کردم
نگاهت نمی رسد به دستم
که بگیرم
سرازیر شوم از هرچه خوب
فرو افتم از هرچه سیب
این مطلب بدون برچسب می باشد.
پشت این پیراهن که پوشیده ای مزرعه ای از مترسک پنهان است..
..
..
..
دست مریزاد
شعر زیبایی است..
کجای این خیابان
خیال تو یکطرفه نیست؟
درود بر سجاد شاعر . تابلویی زیبا از بُهت و سر گردانی کسی که در جست و جوی یک گمشده است . یک سرگیجه ی واقعی . اما من فکر می کنم که سجاد اگر بر روی پایان شعر کمی بیشتر کارکند آن گاه زیبایی این شعر دوچندان می شود .
تیکه ی اخرش خوب بود!
دلنوشته زیبایی بود.دستتون دردنکنه
آقای رضایی جسارتا .. پر از اشکاله اشعارتون . بیشتر دقت کن
دیواری کوتاه تر از شعر نیست …
نه ……… دیواری کوتاه تر از شعر نو نیست ……………..هر کی یه کم دلش مگیره از اون میره بالا
مرسی
اصطلاح عامیانه ی « پیدات نیست» در این کار جالب نبود.
هی روشن و خاموش می شود این درخت
سیب های شعر تو
بر درخت کریسمس سنجاق شده اند
.
.
.
درود به سجاد
احساسات قشنگی در شعر آقای رضایی هست که آدم را به فکر وادار میکند!
متشکرم
اقای رضایی مرحبا ادامه بده
بسیار خوب
قلمتان هماره نویسا…
بسیار زیبا بود