تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
5

می سوزم

  • کد خبر : 12299
  • 22 آبان 1391 - 22:55

درونی در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم        می سوزم کی تکرار می کنی؟ میپرسم                    می پرسم کی تکرار می کنی؟    می سوزم بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟          می سوزم انگار […]

درونی

در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم        می سوزم

کی تکرار می کنی؟ میپرسم                    می پرسم کی تکرار می کنی؟    می سوزم

بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند

آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟          می سوزم

انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد

در آرزوی خفتن                      پهلو به پهلوی تو                     بر روی آن گلیم رنگی کهنه      می سوزم

آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت

من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم             می سوزم

افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست

غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را                                می سوزم

مردم چه سر به زیر روان اند                 از کوچه های خاکی خون آلود

دیدم دوروی سکه عالم را ، آن “مهدی” مکرر دوران را

دستش “کتیبه” بود و مکرر بود ، می سوزم               می سوزم

از این جهان نمک نشناس ، یک نیم گز سپیده و آزادی ، خواست

با هر قدم هزار گز از نیم گز مهجور ماند             حالا منم که دراین سودا          می سوزم

آیینه ای شدم به کوچه ی دنیاکه بگذرند ، آن عکس های رنگ به رنگ از برابرم

رفت آن دفیله ی مفتونی ،تاریک ماندم و خالی           می سوزم

فال ورق درخت جدیدی را در شیب باغچه ها می کاشت

بادی وزید و نظم ورق ها را ، آشفته کرد  ،  ویرانه ای برجای مانده ام        می سوزم

می بینی ام طناب به گردن ، در باغ چشم های تو می گردم

در حسرت یک حلقه ی نفسگیر ،  از تنگ بازوان تو            می سوزم

هرگز خیال خواستنم پایان نیافت          وقت جداشدنم گفتم:

این وصل ها همه ناقص بود ، در انتظار وصلت کامل               می سوزم

پرده تکان نمی خورد اکنون ، همسایه رفته ، جهان خفته

با آرزوی یک شب یکه ، در زیر چلچراغ چرخ زدن در تو      می سوزم

پولاد آبدیده می گذرد از خلال گوی تو ، ماه         آه می کشد

خورشید تب زده ام آن زیر ، بر روی آن گلیم رنگی کهنه       می سوزم

رضا براهنی

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=12299

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 3در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۳
  1. خورشید یک تب کرده ای مادر زاد است.

  2. شعری گرم و گیرا از قماش همان شعر های ” دف” . شعری پر از ارجاع ، پر از صدای بال راوی و صدای بال عشق . پوشاندن نوعی قالب مستزاد گونه بر قامت شعر مدرن .
    اما نمی دانم که می توان فصلی هم نوشت از سیلان و تراکم خفه کننده ی تصاویر و حشو و تکرار و ریز بارش همان حرف های همیشه یا نه !
    البته خود دکتر براهنی لا اقل در یکی از شعر های معروفش به تلویح اشاره می کند که می توان همان ” حرف ناگفته ی همیشه ” همان حرف ” نگفتنی ” همیشه را گفت . اما گفتن چنین حرفی گاه الفبایی از سکوت و ایجاز و البته تنفس و درنگ و خلوتی به وسعت عشق می خواهد .

  3. در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.