تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
4

شعر معاصر ایران – حنیف خورشیدی

  • کد خبر : 12583
  • 28 آبان 1391 - 20:45

  بر مزار تهی  این چندمین شب است که باران گرفته است این چندمین شب است که در خانه نیستم نوبت به من رسیده که خود را تهی کن باید برای جشن ِ وفاتم      بایستم … من بارها  برای خودم گریه کرده ام شاید  برای مرد بزرگی   گریستم… ۰۰۰ در من زبان مادری از یاد رفته […]

  بر مزار تهی 

این چندمین شب است که باران گرفته است

این چندمین شب است که در خانه نیستم

نوبت به من رسیده که خود را تهی کن

باید برای جشن ِ وفاتم      بایستم …

من بارها  برای خودم گریه کرده ام

شاید  برای مرد بزرگی   گریستم…

۰۰۰

در من زبان مادری از یاد رفته است

این روزها  به خون جگر  حرف می زنم

دارم برای مرگ ِ تنم  شیهه می کشم

تنها منم که وقت سفر  حرف می زنم …

عمری به اشتباه  نظرباز بوده ام

این روزها  بدون نظر   حرف می زنم …

۰۰۰

در من پرنده های زیادی شناورند

در من  امید … صبر … تعدّی … نه بیشتر

اجداد من به حضرت آدم نمی رسند

چسبیده ام به آدم بعدی … نه بیشتر

من ریشه ام به سنگ … به دریا … به آفتاب

یا آخرش  به حضرت سعدی … نه بیشتر

۰۰۰

این چندمین شب است که باران گرفته است

دارم برای حال خودم   راه می روم

سیگار می کشم … به زمین خیره می شوم

در چهره ی زلال خودم   راه می روم

در من ستاره ای ست   که دنباله دار نیست

در سوگ ارتحال خودم   راه می روم …

 حنیف خورشیدی

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=12583

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 2در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲
  1. عمری به اشتباه نظرباز بوده ام

    این روزها بدون نظر حرف می زنم …

    ۰۰۰

    جالبه….

  2. متشکرم جناب خدایگان عزیز

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.