امیرهوشنگ گراوند/ میرملاس نیوز :
آنسوی میلهها -نقدی بر مجموعه شعر پشت میلههای دندان
اشاره: خبر درآمدن مجموعه شعر «پشت میلههای دندان» سرودهی دکتر بهروز مهدیزاده را در نشریهی سیمره خواندم. عنوانش را یادداشت کردم که سرفرصت برایم تهیه کنند. اصل کتاب را نخریده و نخوانده، همان عنوانش به فکرم واداشت تا بالاخره با لطف امضای اهدایی شاعر به دستم رسید…
قبل از هر چیز این عنوان شاعرانه و رسا و زیبای این مجموعه شعر است که ما را به تأمل برانگیخته و میخواند. عنوانی که قبل از ورود به متن و ورقزدن اشعار، حاشیهامان میبرد و به ملاقات گفتهها یا ناگفتهها در زندان خودساختهی « پشت میلههای دندان»! هموزنی دندان با زندان با میلههایشان هر دو یک چیز را به ذهن متبادر میکند: زندان؛ با این تفاوت که یکی « بیان» را درون خود حبس میکند و یکی دیگر « بیانکننده» را. وقتی ناخواسته حرفهایمان را میخوریم و یا وقتی نتوانی سرراست حرفت را مثل آدمیزاد بزنی، یا باید پشت میلههای دندان قورتش دهی و سلولیاش کنی یا باید با زبان کنایه و ایهام و ابهام شعر به قلم و زبانش بیاوری مبادا یک راست خودت را به …
اما قید و بند زندان به موارد درونی و بیرونی که اشاره کردم منحصر و محدود نمیشود. قالب کلاسیک شعر و پایبندی به حفظ اوزان عروضی آن، خود زندانی دیگر است بر دست و پای شاعر و کلمه و بیان آزاد آن. زندانی هموزن زندان «باستیل» که نیما به زمانهی خود در آن رخنه ایجاد کرد و بخش اعظم دیوارهای بلندش را فروریخت و برخی هنوز میکوشند « نونوار»ش کنند، اما…
مجموعهی « پشت میلههای دندان» مهدیزاده ترکیبیست از غزل، رباعی و نوسرودهها. به عبارتی کتاب را میشود به دو بخش کلاسیک و معاصر تقسیم کرد. در بخش کلاسیک، این انتخاب قالب کهن شعر است که دایرهی آزاد شاعر را محدود کرده است نه فضای « درون » یا « بیرون » شاعر. به عبارتی اِشکال و کنکش کار از قالب تنگ شعر میآید نه شاعر و محیط بسته و زیستهی او. ایرادی بیشتر شکلی و فنی تا چیز دیگر. رعایت وزن در این بحور و قالبها، شاعر را خواهناخواه تابع خود کرده و به سمتی میکشد که بر حسب نیاز، گاهوبیگاه سیلابها و هجاهای کوتاه و بلند اما هم وزن را اینجا و آنجا در مصرعهایی از غزلهایش تعبیه کند که هیچ ضرورت معنایی و ساختاری و خوانشی آنرا ایجاب نکرده جز پرکردن خلأ وزنی. نه تنها آن، وزن را که مثلاً باید سازندهی آهنگ شعر باشد به این ترتیب در ریتمش اختلال ایجاد کرده و به گوش و خوانش آهنگین و موزون نمیآیند و ناخواسته زیبا را نازیبا جلوه میدهد. اینجاها شاعر میتوانست از همان اختیارات شاعری خود و قدما استفاده کند و قید سکتههای ملیح و غیرملیح وزنی را بزند وکمتر مثلاً « واو » عطف را که کارکرد ربطی و عطفی در شعر نو دارد و از این نظر و به این شکلش به تن و قالب شعر کلاسیک زاید و زار میزند به کار ببرد. تکرار و بسامد این تکواژ« واو » که کار جبران وزنی را برعهده دارد نه چیز دیگری، در خیلی از غزلها که باعلامت هجای کوتاه شروع میشوند زیادند و محض اطلاع چند نمونه را میآورم: بیا ببین که شمارش به سهم ما معکوس است / « و » مشقهای سپیدم سیاه از آب درآمد (صفحهی ۹مجموعه)، «و» آرزوی من همین که باتمام نقشهات / زلابلای تاروپود سادهام درآرمت ( ص ۱۱)، خلاصه اینکه در من آن شکل شما گم شده است / « و» با تمام خوب و بد کنار میگذارمت (ص ۱۲ )، « و » اینکه سادهی ساده به بازیام میداد / در آن حوالی غربت بهانهای ناجور ( ص ۱۳)، ببین که بغض چگونه گرفته تازگیام را / « و » بسته مانده دهانم در آستانهی انگور ( ص۱۴ )
و همین الزام به رعایت و حفظ وزن با هجای کوتاه، از آغاز تا پایان شعر، شاعر را واداشته به جای جستوجو در ذخایر اندوختههای ذهنیاش و استخدام واژههای دیگر با واج و صدای کوتاه پارهی نخستشان و به اصطلاح، هموزن با دیگر هجاها و مصرعها همینطور به صورتی ملالآور « واو » مصرف کند که ذکر یکایک آنها در بیتهای پراکندهی غزلها مثال و مقال را به درازا میکشاند. فقط میتوان خواننده را مستقیماً ارجاع داد به متن اصلی و صفحات و سطرهایی چون: ص ۱۹مصرع ۳- ص ۲۱ مصرع ۲- ص ۲۲ مصرع ۵ و ۱۱ (یعنی در یک غزل سه بار تکرار شده است) – ص ۳۲ مصرع ۶ و ۸ – ص ۳۵ مصرع ۳ و…
اما در غزلهایی که با هجای بلند و کشیده (ـ)سروده شدهاند، شاعرکمتر دچار از این دست، دستانداز و گرفتاری فنیای شده است و با داشتن دایرهی واژگانی بیشتر و با دست بازتر غزلهایی زیباتر آفریده است. غزلهایی که در آنها خوشبختانه دیگر خبری از تشبیهات و تصاویر مستعمل و بیمزه و معمول چون « گل و بلبل » و « شمع و پروانه» و ترکیبات کلیشه شده نیست و تصاویر و تعبیرات، به روز و نوترکیبند. هرچند باز با نوآوریهای مثلاً شاعر و غزلبانوی شعر معاصر ایران، خانم سیمین بهبهانی، چه از نظر غنای زبان و چه به لحاظ سبک کار شعری فاصلهی بسیار دارند.
اما آنگاه که از بخش غزل میگذریم، و ذهن و زبان شاعر از بند قالبهای بستهی شعری باز و آزاد میشود و به نوسرایی روی میآورد و میپردازد… خیالش رنگین میشود و پرواز میگیرد و تصاویر و ترکیبها و اشکال بازیگر معانی زیبایی خلق میکند که با یکبار خواندن نقطهی پایان نمیگیرند بلکه هر بار از زاویهای دیگر خواننده را نزد خود به برداشت و خوانش میخوانند. چون شعر « نشانی از تو نیست » صفحهی ۳۷ کتاب که به لحاظ فورمیک « دوطرف » دارد و از این طرف و آن طرفش که وارد میشوی طرفهای سومی و چندمی نیز در خود پیدا میکند که به مثابهی خروجی آن عمل کرده و با کنارزدن مالفش و با اجازهی ساختار منعطف و شکلپذیر شعر, خود دست به بازآفرینی و خوانش خلاق آن میزند. شاعر برای رسیدن به این دقایق، هیچ تکنیک خاص نحوشکنی واژگانی و یا دستوری را هم در دستور کار خود قرار نداده بلکه به سادگی با کشف رابطههای پنهان زبانی که در خود زبان قرار دارند و با احضار واژگانی و مزینه شده که میتوانند بهعنوان کد واژه عمل کنند و با چیدمان و کارگذاری هوشمندانه گزارهها و رمزگان اجتماعی و مفهموی آنها در ساختاری نو و شکستنشان در چهاربند، پیامهایی را میفرستد و معناهایی چند وجهی را میسازد که هر آن میشکنند و از نو در راستایی دیگر ساختار میگیرند… این تکنیک نحوشکنی معنایی که از شگردها و تمهیدات خاص زبانی و شکلی شعر میآید در چرخشی دایرهوار معانی و تصاویر چند لایهای به ذهن خوانندهاش مینشاند و تداعیها با هر خوانش رنگ و قیافه عوض کرده و به رنگ و قیافهای دگر در میآید: یک طرف باوری را به ذهن متبادر میکند، طرف دیگر آنرا از سطح ذهن میتکاند! آفرینشی که بیشتر میتواند کار بخش ناخودآگاه و سیالت ذهن باشد تا خودآگاه و کارکرد خودکارش. خاصیتی که خاص شعریت یک شعر است. اینکه این چه جور باوریست و خودآگاه شاعر از آن افاده دارد برای من خواننده در درجات بعدی قرار دارد و آنچه مهم و قابل تأمل و تأویل است متن پیشرو و سیگنالها و نگفتههای آن در خط سپید و نانوشتههایش است که خوانش فعالم آنرا خوانا و برجسته کرده و خود شعری دیگر از آن معنا و برساخته.کم نیستند شعرهایی از این دست در دفتر پشت میلههای دندان که ظرفیت خوانش مجدد و چند بعدی را به خوانندهی خود میدهند و اجزای ترکیبی و عناصرشان در یک چفت و بست درونی و شکلی به اصطلاح « محفل تفسیر » زاویههای خوانش نبوده بلکه ابعاد و فضاهای دیگری را به روی نگاهها و برداشتهای متفاوت میگشاید؛ پایان شعر آغاز دیگریست. باز مثل شعر دوبندی صفحهی ۴۵ که با ارجاع بینامتنی خواننده را درگیر ارجاعات و فلاشبکها و تداعیهای ذهنی متعدد میکند و « ایمان»ش را « معلق»، وقتی با هر فشار انگشتِ « نشانه»، گناه تنها نشانهای میشود که « دست تمام وسوسهها را میفشارد» و باید از این جهات «برای روزنامههای عصر تسلیتی بنویسم»؛ تکنیکی گسیخته در ساختار و مفردات اما پیوسته و ارگانیک از منظر پیام و معنا که در شعرهای صفحات ۴۹, ۵۱ و ۵۵ کتاب نیز نمود و نمونه داشته و خوانش خواننده را به چالش و بازی میگیرد و او را به میدانهای باز تصویری و تفسیری و متنها و پیشامتنهای خیالانگیز دیگر میکشاند. متنها و وادیهایی که گاه سوزان و مثل کشتزار نیما « خشک آمده »اند و گاه چون شراب خیام تلخ و ناامید کنندهاند. به این ترتیب که میسراید: « حالا دستکم / جهنم را بگو: / شلوارهای تاخورده در راهند » (ص ۲۵) و آنجا که گریزی بینامتنی زده و میگوید: « سنگی بر گورم بچرخان » (ص۵۰) و در شعر دیگر باز هم باگریز و ارجاعی بینامتنی مینویسد: « به سالروز شقایق / برای روزنامههای عصر تسلیتی بنویسم » (ص۴۶) با چرخشی بینامتنی و قلمی و در سه اجرای شعری متفاوت و جدا از هم و در یک ارجاع درونمتنی و تصویری و چرخان و با به کارگیری استعاری واژگان و ترکیبات « جهنم » و وام گرفته از متون پیشاخود یعنی « سنگگور » و « تسلیت …» در بدنهی آنها پیوندی ساختاری – معنایی برقرار میکند و از جمع آنها موتیف و پازلی میچیند که هر چند قطعاتش درهم ریخته و ظاهراً به لحاظ کتابت مستقل از همند اما رابطههای ذهنی و مفهومی و درونیشان باهم و در کلیت یک شعر مرکب و بلند و واحد میسازند. و با تصاویر چندلایه و سویههای تفسیرپذیر.
در شعر سهبندی صفحهی ۵۵ که عنوان کتاب نیز از یکی از سطرهای آن برگرفته شده، آنجا که شاعر به جای آنکه چراغ زندگیاش روشن باشد، بیستوچهار ساعت آن خاموش است و بر چشمانش قفلهای بیکلید آویخته و برپاهایش کنده و زنجیر است و « پشت میلههای دندان »اش حتا زبان به دشنامی نمیچرخد دلش خنک شود و هندسه زبان بدون زوربازو و اسلحه با اشارت یک انگشت ( همان انگشت اشارهی معناآفرین) از چوبدستی موسی یک معجزه آفریده و رسم میکند.
آدمی یکبار به دنیا میآید و در این فرصت و بیتوتهی کوتاه و تجربه دنیاییاش باید حق اینرا داشته باشد و خودش را و هرچه از ذهنش میگذرد (حالا خوب یا بد یا درست کاری نداریم) بیفیلترینگ در« فضای واقعی» هم به آزادی و بیقیدوشرط بیان میکند و با دیگران به اشتراک بگذارد. حد و قیدوشرط آزادی آنجا معنا پیدا میکند که این آزادی موجودیت و حیات دیگری را تهدید نکرده باشد. همین! حالا این آزادی بیان جایی به پرقبای کسی بر خورد او هم حق دارد و باید هم به او این فضا داده شود که بتواند از خود دفاع کند و متقابلاً دقدلی زبانی و بیانش را سرآدم و عالم درآورد! اما این گریز را از آنرو زدم که گفته باشم وقتی رسماً جلوی اینگونه بیان صریح به انحا و تفاسیر مختلف گرفته میشود هنر هنرمند وارد میدان میشود و هنر میکند و زندانیان را اگر نشد از پشت میلههای دندان از لای دندان و از زیر زبان بیرون کشیده و آزاد میکند. کارکرد و انرژی اجتماعی آزاد شدهی اینگونه زبان به قول شاملو « نجات است و آزادی» شعر دوبندی صفحهی ۵۸ خوب شروع شده و بایستی در همان سطر: « بالا بیاورند» بسته میشد. اما نمیدانم به چه دلیل بدون ارتباط معنایی و شکلی خاص با دو قسمت بالاییاش چنین ادامه داده است: « و اینگونه است / که نفسهایم / تا درازنای گیسوانت / کوتاه نمیآیند»… اینجا اگر تناسبی دیده میشود آنهم از نوع ایهام تضاد بین واژههای «درازنا» و «کوتاه» است نه بین بخشهای دیگر شعر چه از نوع ایهام تضاد و چه تناسبش! این پاره از شعر میتوانست بیآنکه به کلیت شعر آسیبی وارد کند، برداشته شود و با اندکی دستکاری به صورت یک شعر کوتاه مستقل درآید. شعرهایی کوتاه که جابهجا در کتاب درخشان ظاهر شدهاند و حکایت از تمرین و تجربههای بسیار شاعر در قالبهای غزل و رباعی و شعر نو دارد. از این دست: « به بام هفت سالگیام / هر قلب / آبگینهای بود / که هزار گل اندام / در کبود آن سینه صاف میکردند » (ص ۵۷)؛ «توازن چشمانت بسنده است / تا / طشت این همه پارسنگ / بیفتد از بام » (ص ۶۴ )، «ره آورد میراب / حسرت نینی چشمان توست / بمیرانم از این دست » ( ص ۶۷ )…
و یا شعرهای کوتاه صفحات ۷۱,۷۲,۷۶,۷۷… بماند اینکه جاهایی زبان شعر ناخودآگاهانه «شاملویی» میشود (ص ۸۹ ) و جایی دیگر «ثالثی» (ص ۷۵)؛ شاید بر اثر مانوس بودن با متون و خوانش مکرر این دو شاعر، زبان به صورت خودکار، آغشتهی پیشازبانها و متون خود شده باشد که در خود ایرادی نیست و هیچ از ارزش کار و یکدستی ذهن و زبان شاعر ما نمیکاهد.
در مجموعهی «پشت میلههای دندان» چند رباعی نیز چاشنی کار شده که در مقام مقایسه با غزلهای اول کتاب به خاطر استفاده از واژگان و ترکیبات و تعابیر مستعمل و دستمالیشدهی گذشتگان، یک پله پایینتر قرار میگیرند و خواننده را به دوبارهخوانیشان دعوت نمیکنند.
نگاه ریز و جزیی نگرمان را که از شعرها برمیداریم و در پایان نگاهی کلی به اولین مجموعهی اشعار آقای مهدیزاده میاندازیم از خود میپرسم بهراستی اگر کلام پشت میلههای و زندانهای مختلف مرئی و نامرئی حبس نبود چه حرفهایی برای گفتن به من و تو میتوانست داشته باشد؟! : « هیهات / هیهات اگر دانسته باشی / چقدر نگفتهام هنوز…»
منبع : سیمره
دست مریزاد. نقدی تامل برانگیز و خواندنی بود.
سلام برعموی مهربان که ماروبا این نقدبیشترتشنه خوانش اشعار آقای دکترکردند