کتاب نوادر ترجمه کتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانی ست. اصل کتاب در قرن چهارم هجری به زبان عربی نوشته شده و ترجمه آن در قرن دوازدهم هجری به دست محمد صالح قزوینی صورت گرفته است. این کتاب را احمد مجاهد تصحیح کرده و انتشارات سروش آن را در سال ۱۳۷۱ منتشر کرده، اما بعداً از کار خود پشیمان شده است! نسخههای این کتاب در بازار اندک است و به چند برابر قیمت پشت جلد به فروش میرسد. حکایات این کتاب در عین اینکه تبسمی بر لب مینشاند، غمی هم در دل ایجاد میکند از تلخی آنچه در باطن ماجرا میگذرد. این چند حکایت را تیمناً برای شما ازین کتاب برگزیدیم و ربطی به هیچ موضوعی ندارد و شباهت آن با اشخاص واقعی تصادفی است!
آٰفت خشکسالی
اصفهانییی پیش خلیفه شکایت خشکسالی میکرد.
بادی ازو بجَست.
به دل قوی و بی هیچ تشویر گفت:
یا امیرالمؤمنین! این نیز از آفت خشکسالی است!
انتظار مرگ فرزند
حکیمی را خبر موت فرزند گفتند.
گفت: میدانستم.
گفتند: از کجا دانستی؟
گفت: آن روز که متولّد شد، این دانستم!
منافع ضرر!
صالح بن قدوس گفت:
هیچ حال نیست که درو امید نفعی نباشد.
شخصی گفت: اگر مردی را به یک دست بیاویزند، در آن چه حال باشد؟
گفت: زیر بغلش عرق نکند!
حکمت بعضی چیزها
شخصی گفت: موی سر من سفید شدهست و موی محاسنم سیاه است.
شفایی گفت: سبب این ظاهر است!
موی سر از موی ریش قریب به بیست سال بزرگتر است!
دعاگو
عابدی پیش امیری رفت. گفت: برای من دعا کن!
گفت: یا امیر! خلقی کثیر بر در هستند که تو را نفرین میکنند!
از فواید زندان
کسی از زندان به رشید نوشت:
هر روز که از خوشیهای تو میگذرد،
روزی هم از بدبختیهای من کم میشود.
خواهر زاده
از نسب مردی پُرسیدند.
گفت: من پسر خواهر فلانم!
اعرابیی بشنید و گفت:
همه مردم به طول انتساب کنند، تو به عرض!
(منبع: نوادر، ترجمه محاضرات راغب اصفهانی)
انتخاب های خوب و آموزنده ای بودند . مقسی