- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شعر جهان

garcia-lorca [1]

کودکی می‌میرد
در هر عصر غرناطه
آب با یارانش
به گفت و شنود می‌نشیند
در هر عصر غرناطه

 مردگان، بالهایی خزآلوده بر تن می‌کنند.
باد ابرگرفته، باد ابررُفته
دو قرقاولند که بال سوی برجها کشیده‌اند
و روز، پسرکیست زخم خورده.

 در هوا حتی ردی از چکاوکی نیز ننهاده بودی
آن هنگام که در سرداب شراب به دیدارت در آمدم.
و نه بر زمین حتی، ابرپاره ای
آنگاه که در رودخانه غرقه گشته بودی.

 سیلابی عظیم بر تپه ها فرو آمد
و دره غرقه گشته بود، در میان زنبق ها و سگ ها.
و تنت، در سایه ی کبود دستانم
جان سپرده در کرانه بود، چونان الهه ی سرما

فدریکو گارسیا لورکا – برگردان : آرمین نیکنام