- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شعرهایی از اکبر اکسیر

اکبر-اکسیر [1]

 

شعرهایی از اکبر اکسیر

 

آخر شاهنامه

 

رخش،گاری کشی می کند
رستم ،کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ،ته جوب به خود می پیچید
گردآفرید،از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه ،سریال جنگی می سازد
وای …
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!

 

فوبیا

 

در خانه از لولو مرا ترساندند

در کوچه از جهود

در مدرسه از آقا ناظم ترسیدم

در اداره از پاکسازی

حالا هم که بازنشسته شده ام

از فشار قبر می ترسم

با این حال حدیث می گوید:

من از اچبل اچسیل می تلسم!

و ملیحه غش غش می خندد و می گوید:

نترس عزیزم

بابابزرگ که دم نداره!

 

انحصار وراثت

 

عرفان پدر شد به خانه اش رفت

ایثار هم به خانه اش رفت تا پدر شود

– پدرمان در آمد-

حالا نشسته ایم و منتظریم

تا نوه های عزیز

با کالسکه بیایند

و من و ملیحه را

به سالمندان برسانند!

 

اشارات

 

شیر نخوردم ترسیدم تب مالت بگیرم

سبزی نخوردم ترسیدم وبا بگیرم

از ترس گرگ به قصاب پناه بردم

قصاب دستی به پهلویم زد و گفت:

چقدر لاغر شده ای بوعلی؟

ترسم ریخت خدا را شکر

حالا روز به روز گاو می شوم!

 

کروکودیل

 

شب امتحان جانورشناسی

از ترس خوابم نمی برد

مادر کنارم خوابید، پدر غرید

انواع جانور از لابلای کتاب

بیرون می پریدند:

پستانداران، درندگان، نرم تنان، بندپایان

نزدیکی های صبح صدایی آمد

خیلی ترسیدم

پدر از خزندگان شده بود!

 

شیشلیک

 

منقل دوره سینده

ای لش موشوک

ددم کاباب دوغری

قارداشم شیشه چکی

من آغلی یم

آنام آغلی!

 

ترجمه: دور اجاق نشسته ایم/ پدرم کباب خورد می کند

برادرم به سیخ می کشد/ برادرم شیشه می کشد

من می گریم/ مادرم می گرید!

 

این روزها

 

در حیاط های قدیمی

جای درخت های قدیمی

دکل های ایرانسل کاشته ایم

جای کلاغ های قدیمی

گوشی های موبایل آویخته ایم

شایعات به طور مستند پخش می شود

و مادربزرگ ها

در بشقاب های عرب ست می زایند!

 

استاد

 

هر چه می دانستم

با افتخار تمام

به شاگردانم یاد دادم

– حتی فوت کاسه را-

حالا من

آدم بزرگی هستم

با دشمنانی بزرگ تر!

 

چیدمان

 

هرچه کتاب می خواندم

جلوی پنجره می چیدم

روز به روز

فکرم روشن می شد

اتاقم تاریک

کاش من

تاجر آجر سه سانتی بودم!

 

انرژی

 

سر صبح نشسته ام برای شعر

ملیحه می گوید: حالا وقت شیر است نه شعر

بدون شعر از خانه خارج می شوم

گاوی می آید صف شیر را به هم می زند

بدون شیر به خانه برمی گردم

ملیحه می گوید: حالا وقت شعر است نه شیر

شیر می شوم

صف گاوهای جهان را بر هم می زنم!

 

شام آخر

 

ملیحه می گوید نگاه کن

شام در رستوران چه شکوهی دارد!

تعظیم گارسون، نور شمع، گل رز

ژله بستنی، آب پرتقال، موزیک ملایم…

می گویم به روی چشم!

شب جمعه، ساعت هشت، رستوران روحی

شب هفت حاج مختار شکوهی!…