حشمت اله آزادبخت
پشت خط انتخابات
– بهبه! دوست عزیزمن! حالت چطوره؟ خانوادهی محترم خوبن انشاالله؟ امسال بازم میخوام زحمتت بدم.
هفت پشت حواسم را چنان به کوچهی علیچپ زده بودم که انگار نه انگار در تمام عمرم او را دیده بودم.
ببخشید اشتباه نگرفتهای؟
ای بابا منم.
کدام منم؟ بدهکار که نیستم آقا؟
ای بابا ما بدهکار جنابعالی هستیم…ام نامزد بودم.
نامزد کی؟
انتخابات دیگه.
چنان مادرانه حرف میزد و پستهی شیرین لبخند میشکست که آب وجد از دهان آدم جاری می شد. اما این همان آقایی بود که دوسال پیش نزدیک بود با سپر بی حواسی کمرم را دو نیم کند اما به جای عذرخواهی، بلندگوی سرش را از ماشین بیرون کشید و داد زد: هی! چته؟ چی خوردی؟…
حالا چه شده است که آنقدر ژستش را با تلمبهی مهربانی باد کرده که بر پافوفهی چین چین پیشانی اش، جای اخم رهگذری هم باقی نمانده است؟ خلاصه بعداز کلی خم و راست کردن نشانیها و…گفتم: متاسفم آقا اشتباه گرفتهای. من نامزد برادرم را هم نمیشناسم و آرام به مسیرم ادامه دادم. برعکس پایین آمدنش که تیر مچالهی بدنش را با شتاب از قلماسنگ صندلی، به سینهی خیابان پرت کرده بود، با نفس بلند تعجب، به دهان نیمه باز ماشین بازگشت.
اینطور مواقعی آدم، چنان در بیهوایی فکر غرق میشود که نمی داند چگونه اتوماتیک پاها را از میان این همه ماشین و آدم بیپیادهرو به چند خیابان آن طرفتر رسانیده است؟
تا حالا کجا بودی مرد حسابی؟ من و تو اگر تمام طنابهای فامیلی شهر و روستا را بههم گره بزنیم باز بههم نمیرسیم. چهطور شد دو سال پیش نزدیک بود غریبهی هیکلم را له کنی و زیر سانسور ساتور زبانت هی! شدم. اما امروزکه برای رسیدن به کرسی بی صدای مجلست، به قطرهی برگهی من نیاز داری، ها! شده ام و با دستهگل رنگارنگ به به و سلام «باطمع» خوش روییات به سمت آشناییام خیز برمیداری؟ بازآمدهای تا طناب مهربانی دستهایت را به گردن این همه جوان در به در که در باتلاق فقر و بیکاری و اعتیاد فرو رفتهاند، دراز کنی و بعد پا بر شانههای لاغرشان بگذاری و بر کرسی سکوت صدارتت خوش بنشینی و ماه روشن شبهای شهنازی شیرین زندگیات شوی و ما چون پلنگهای زخمی تیر محرومیت خورده، از زیر خروارها سنگ و سیمان وآهن،چنگ تقلا به هوای بیهودگی بزنیم؟
شکار کرسی چاق نمایندگی چهقدر میارزد که هر کس پست طلایی خود را رها کرده وبعد از چند سال خوشنشینی و بیدردی و دوری از دردهای این مردم، دندان طمعاش را به سمت میدان بهارستان تهران تیز کرده است؟ ما که چند سال است جمال مبارکت را در خواب هم ندیدهایم، چگونه است حالا که به خط شروع مسابقهی دو انتخابات نزدیک شدهای،حال مردههای هزارسالهام را نیز جویا میشوی و طبیبانه انگشت درست تشخیص، برزخمهای کهنهام میگذاری؟ آیا تا امروز که با پرانتز آغوشت به سمت بلعیدن شرافتم خیزبرداشتهای، دردها و زخمهایم را نمیدانستی؟ آیا بعد از ربودن برگهی پیروزی، واژههای زخمی هوارم را در گوش توجه ات پژواک میکنی و نمایندهی گلوی خفهی محرومیتم میشوی یا نه، بر تخته سیاه حافظهات دستمال فراموشی کشیده و انگشت دلخوشی بر کمبودهای زندگیات میگذاری؟ تو که امروز لیست تمام فاتحهخوانیهای جدید و قدیم را در جیب داری، آیا پس از صعود از ستیغ برفی انتخابات، نگاه گرمی به سمت زندههای چشم به راه پشت سرت سرازیر خواهی کرد؟ آیا حالا که هنوز چند ماه تا شروع تبلیغ فاصله هست و تو بر نقشهی کامل زبانت کارخانهها و پروژههای سر به ابر را به همه نشان میدهی، آیا بعد از عید ۹۱ نقشهی دراز زبانت را برای همیشه تا خواهی کرد و نوک آن را به چشم بهراهی مردم تکان خواهی داد یا نه، شهر شلوغ اعتیاد و بیکاری و خودسوزی و…امان از خواب راحتت خواهد برید؟
سلاااااااااام! آقا ما مخلصیم! تکان محکمی میخورم و زنجیر محکم فکر را پاره میکنم که متوجه فیلمبردار،ببخشید، آقای…میشوم که تا کمر از شیشهی تنگ ماشین بیرون آمده است و فرد ناشناس دیگری که دولول انگشت پیروزیاش را از صندلی عقب ماشین به سمت من تکان میدهد…
ماییم، ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم، ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
درود بر آقای آزادبخت.
راستش شرکت در انتخابات یعنی سهیم شدن در ظلم هایی که شما برشمردید بر مردم مظلوم و محروم کوهدشت
از جناب آقای امین آزادبخت که با نام گذاری این سایت بنام میر ملاس بخشی از هویت مارا وارد دنیای مجازی کرده اند ،صمیمانه سپاسگزارم
اره ولا
درودبرحشمت آزادبخت که قلمش همیشه زیبا و طوفانی ست
زنده باد ازادبخت عزیز