- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

گزارش تصویری – تشریحی / خندقی در خیابان!

 DSC05133 [1]

 

 

1 (11) [2]

 

به گزارش میرملاس نیوز؛ اینجا بخشی از شهر پر زخم کوهدشت. گذرگاهی که روزانه تن های رنجور و خسته ی وسایل نقلیه ی بی شماری را روی دوشش “از غربتی به غربت دیگر” ترابری می کند.

 

1 [3]

 

اشتباه نمی کنید. اینجا سی متری دوم شهرک شهید رجایی ست. خیابان شهید اله رحم مردانی.

اگر فکر می کنید این تصاویر از کره ای دیگر یا جهانی دیگرند، در اشتباهید.

اشتباه از ماست اگر فکر کنیم این خندق خندان خفته در خراش، جایی دورتر از مسیرهای عبور و مرور هر روزه ی ماست.

این تصاویر مربوط به خیابانی ست که شبیه خیلی دیگر از گذرگاه های این شهر شاد(!) اسیر حکاکی های عمرانی(!) شده است.

خیابانی که بیشتر از ۷ ماه آزگار است، به هر بهانه ای جراحی شده است تا دردش درمان شود و نه تنها نشده، بلکه خودش دردی و زخمی شده که روز به روز سرش باز تر از دیروز می شود.

اینجا کمربندی شهر است که کانالی دراز و دریده در سینه اش کشیده اند. تصویر ، گویی “شاخه ای ایست که به سوی نور فریاد می کشد”. شاخه ای که روی زمین کشیده شده است و چون رگی متورم از دردهای پیاپی حرف ها با ما دارد.

خطی گود که خیابان تازه ساز مذکور را به دو نیمه ی موازی دور از هم تقسیم می کند.

 

1 (1) [4]

 

اینجا درست سه راهی دوم این خیابان است. نبش خیابان نبوت و روبروی بوستان اندهگین شادی. عمق عجیب این چاله در این قسمت، بارها و بارها زبان لال ماشین های مشغله دار را به لعن و نفرین وا داشته است و گاهی منجر به جراحات جسته گریخته ای شده. سنگ سیاه بخت نبش بولوار، گواه هراس رانندگان رد شونده ی روزمره است. رانندگانی که از ترس “مبادا در چاله افتادن” رخش های رخ رفته شان را به پیشانی پریشان این دیواره ساییده و با درد و آه و اخم، از آن گذشته اند.

 

1 (2) [5]

 

1 (3) [6]

 

DSC05100 [7]

 

DSC05105 [8]

 

DSC05133 [1]

 

DSC05143 [9]

 

اینجا “چال اسکندرون” شهیر نیست. چاله ای که ما با این نام می شناختیم به مراتب ، مرتب تر و کم حجم تر از این هجوم عمیق است. بلکه بخشی از همین خیابان خاموش است که از درد دریدگی، دامنش دیوانه و شکمش سفره شده است.جدا از حواشی، در متن آن نیز می توان انواع هستنده ها را یافت که برای پر کردنش، کمر به قتل خود بسته اند. از سنگ و خاک و برگ و باد گرفته تا اجتماع عصبی آب باران.

 

1 (4) [10]

 

1 (5) [11]

 

این سوختگی های عفونت زده تنها چند متر با چاله ی قبلی فاصله دارند. انگار تلاش بی وقفه ای برای رسیدن شانه شان به شانه ی هم دارند. شبیه گندیدگی میوه های کمیاب و ویروس های فراوانی که هی تکثیر می شوند و گسترده تر از دقایق گذشته. به نظر می رسد که “ما می توانیم” در چنین زمینه ای رکوردهای جهانی را جابجا کنیم و ناممان را ثبت کنیم، که تنها اینجا می توان خیابانی یافت که با وجود نه چندان درازی خود، انواع چاله ها و چوله ها را در خود داشته باشد.

 

1 (6) [12]

 

1 (7) [13]

 

1 (12) [14]

 

1 (17) [15]

 

اینجا که رودخانه ی ردا دریده ی کشکان یا سیمره نیست. اینجا همان خیابان است . کافی ست آسمان لبی تر کند و به جای خودمان اشکی برایمان بریزد. خواهیم دید که در جای جای این خیابان، تالاب های طلایی زیبایی(!) زاییده خواهد شد و روی زاینده رود را کم خواهد کرد. کنار دریایی و سنگلاخی و آیینه ای برای تماشای تشکیل تصویر آسمان و چراغ های “دراز و لاغر کم خون”. ما که به ماهی گیری در آینده ای نزدیک در آن امیدواریم و از ندیم و قدیم گفته اند:”امیدواری چیز خوبی ست”.

 

1 (8) [16]

 

1 (9) [17]

 

1 (11) [18]

 

اشتباه نکنید . اصلن بد نیست. می توان دعا کرد و گفت : خدایا این شادی را از کودکان ما نگیر و این شسته شدن را از چرخ های دوچرخه ی کودکان ما.

 

1 (10) [19]

 

1 (13) [20]

 

1 (14) [21]

 

جغرافیای زیبایی(!) ساخته ایم با این کچلی های کور خیابان. نقشه هایی که از بالا اگر نگاهشان کنیم، طرحی شکیل و بکر، ایستگاهی از طراحی های خیابانی و کانسپتی نو را به ثبت می رساند. جدای از این، شادابی و رضایت دست های شهروندان شاداب را به دنبال دارد که از من در حین تصویربردای خواسته اند مراتب تشکر و امتنان آنها را به عرض عریض مسئولین پاسخگو! برسانم. (مسئولین پاسخگو عرض تشکر و امتنان)

و البته شادابی رانندگانی که خرسند و لبخندناک، از اینکه این خندق هنوز آنقدر دندان گرد و خسیس و عمیق نشده که نتوان از این سمت خیابان به آن سمتش پرید.

 

1 (15) [22]

 

1 (16) [23]

 

شاید هیچ جای دنیا این همه صحنه ی سفید و سبکبال در یک مکان نبینی. حالا مگر جایی شبیه دیوار دراز چین یا اهرام ثلاثه مصر. این شاهکارها ، کار دست است و کاملن بدون دخالت تکنولوژی روز چیدمان شده است. باور کنید بسیار شگفت انگیز است وقتی می بینی وسیله ای بی آنکه واژگون شود یا دنده و دستک و دندانش بشکند از این گردنه های گردن فراز گوارا به سلامت می گذرد.

 

1 (18) [24]

 

اینجا کمی مانده به انتهای این ابژه ی آوانگارد است. ماکتی گویا و گمنام، که شاید گذر هیچ پاسخگویی به گذرگاهش نیفتاده. (مگر زمانی که می خواستند خلقش کنند).

 

1 (19) [25]

 

شاید تصور شما این است که این باتلاقی شبیه گاوخونی یا اسب خونی یا زرافه خونی باشد. باز هم به سختی در اشتباهید. (البته با عرض پوزش) . چون اینجا همان انتهای محور مذکور است و حد فاصل بین پایان بولوار و دبیرستان پسرانه ی امام جعفر صادق (ع). تازه مقادیری پس از قامت قلمبه ی دبیرستان کاشانه های مردم است و خانه های سازمانی میانسال شهر. تا اینجا “یک خیابان دراز بود که هر روز زنی با زنبیلی” در گودی چاله های آن سرنگون می شد و از اینجا به بعد، دریاچه ای بی دریچه است که هر روز،چند وعده، دانش آموزان آینده ساز، بدون هیچ قایق و لنج و کلکی و تنها با پای پیاده از آن می گذرند و باورتان نمی شود اگر بگویم، همان دانش آموزان فردا و فرداهای دیگر سالم و صحیح باز از آن می گذرند و می گذرند.

 

1 (20) [26]

 

1 (21) [27]

 

1 (22) [28]

 

1 (23) [29]

 

1 (24) [30]

 

حسن ختام این شادی نامه چندان نیازی به توضیح ندارد. نیزار و خارزاری که از آب و زباله تغذیه می کند و حجم وسیعی از سرانه ی فضای سبز را به اتفاق جاهای مشابه در دیگر نقاط شهر به خود اختصاص داده است. رستنگاه بیماری های بیدار و خراب آباد خانه های خفته ی در آسودگی.

و زباله هایی که به بهانه ی جمع شدن، تجمیع شده اند و از رایحه و رنگ و روی آنها می توان تشخیص داد که چون کودهای کهنه چه زمانی در این کرانه مانده اند و چه موجوداتی را خوش نمی آید که از اینجا بر چیده شوند.

و اما “خندقی” که از خیابان شهید مردانی جدا می شود و در بستر خیابان یادگار امام می افتد تا وقتی که “به سمت هرگز و به سوی هیچ” برود و در ترمینالی که بیرون شهر است اندوهش را با مسافران مسیرهای میسر تقسیم کند. شاید روزی این اندوه آنقدر تقسیم شود که وقتی مسافری می آید و مسافری می رود، برای بچه هایش داستانی بگوید و بگوید که روزی اینجا مسیری بود با خندقی در خیابانی نو نوار و ما بدون هیچ مشکلی از این گذرگاه چون روزهای رفته ی و مانده ی عمر می گذشتیم، بی آنکه کسی بداند ما چه می کشیم و چه ما را می کشد.

اینجا خیابان شگفتی ساز قرن های دور و نزدیک است با خندقی به عمق عاقبت به خیری و به درازای ریاضت زنگ های ریاضی. اینجا کوهدشت است . سی متری دوم شهرک شهید رجایی.

 

گزارش و عکس : مرتضا خدایگان