«تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی»*
تویی که حرف دلم را نگفته می دانی
شب سکوت تو هر شب شکسته می شود از
طنین بغض من و گریه های پنهانی
ازین معادله باید به کی شکایت کرد؟
ازین همه دل بی درد و چشم بارانی
ازین بشر، بشر بی اراده ی مغرور
ازین خلیفه ی یک لا قبای زندانی
خدای خوب خودم را به خواب می بینم
که گریه می کند از شدت پشیمانی
دلم گرفته بیا گریه کن برایم باز
« تو ای سپرده دلم را به دست ویرانی»
…
* فریدون مشیری
سیده کلثوم حسینی
…