تاریخ : پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
12

حکمرانی وکیلان (بخش سوم)

  • کد خبر : 16374
  • 14 دی 1391 - 20:33

  علیرضا آزادبخت/میرملاس نیوز: حکمرانی وکیلان (بخش سوم) به انتظار شنیدن صدای مرغ یاحق نباش!   ۶- دوره ی سکوت نماینده: هرکس یک بار بر مبل های نرم، راحت، خیال انگیز، خلسه بخش ،خمارین و خواب آور مجلس نشسته باشد، تصدیق می کند برای مردمی که بیشتر تاریخشان، بالا کشیدن رنج آور از انبوه کوه […]

48225645186887193151

 

علیرضا آزادبخت/میرملاس نیوز:

حکمرانی وکیلان (بخش سوم)

به انتظار شنیدن صدای مرغ یاحق نباش!

 

۶- دوره ی سکوت نماینده:

هرکس یک بار بر مبل های نرم، راحت، خیال انگیز، خلسه بخش ،خمارین و خواب آور مجلس نشسته باشد، تصدیق می کند برای مردمی که بیشتر تاریخشان، بالا کشیدن رنج آور از انبوه کوه های زرد و سفید و سیاه وکوچ کشنده از گردنه ها و راه های سخت و ناهموار و داد و فریاد غلبه بر باد و بلوط و بیداد طبیعت بوده است، چهار سال سکوت و یک جا نشینی بر مخملی سبز ، چقدر مناسب و عالی است . برای مردانی که پوشه ی پتی سابقه ی نمایندگی شان، خالی از موافقت یا مخالفت و پرسش و پاسخ در صحن علنی، از احدی از وزرا است و در برنامه های مختلف صدا و سیما، سیمایی نا مرئی و صدایی نا شنیدنی دارند و در مسائل پیش آمده ی روز، نه نظری دارند، نه خبرنگاری نظرشان را می پرسد و نه خود به فراست اظهار نظر می افتند! و نتیجه ی سکوت های دوره ای چهار ساله شان، کسب مقام اول بیکاری لرستان در بین همه ی استان های سی گانه ی ایران بوده است و جز سکوت صدا و خاموشی خیال ،هیچ نظر صائب دیگری ندارند،چه چیزشان را می خواهی نقد کنی؟ مگر می شود، نظر اظهار نشده ، ذهنیت به زبان نیامده و کلام به لب نرسیده ی کسی را به نقد کشید؟! 

۷- سابقه ی تاریخی:

سابقه ی تاریخی و تاریخ سیاسی  مردم این دیار، از زمان حاکمان و والیان و ملوکِ محلی، تا حکمرانان بر دود رفته ی دودمان پهلوی، به خاطر فعال مایشاء  و مبسوط الید بودن عوامل دولت و انجام اعمالی فراتر از حدود وظایف قانونی و عدم پاسخگویی خاطیان یا پی گیری مردمی، باعث شده است تا این تفکر، که« آدم های دولت» یا همان مصادر امور حکومتی، قدرتی مافوق دارند و هر وقت بخواهند می توانند مخالفان خود را از راه به در برند، به غل و زنجیر کشند و دود از دودمان و دمار از روزگارشان بر آورند، به باوری یقینی و قطعی تبدیل شود. در چنین گوشه ی پرتی از دنیا که بهشت دست اندر کاران و حاکمان و اشتغال یافتگان به امور سیاسی است ،هیچ کس نمی خواهد اولین مسافری  باشد که  پیشقدم رفتن به قصر قجر است! طبیعی است، کسی که با دامن زدن به چنین توهم تاریخی ای، برای خود از کوه یخ ،هیبتی خیالی ساخته است، به هیچ قیمتی آن را به برآمدن آفتاب نقد ، ذوب نخواهد کرد.

۸- خوف کاذب:

ترسیم چهره ای ترسناک و غیر واقعی از نیروهای امنیتی، انتظامی و قضایی، که به کوچک ترین انتقادی از مدیران و منسوبان ، شدیدترین عکس العمل را نشان می دهند و با توجه به نفوذ مدیران و به اشاره ی آنان، هرکس را بخواهند کت می بندند، دلیل دیگر نفوذ ناپذیری دیوار نقد است. شاید ترسیم چنین چهره ای از مراکز فوق، که به خاطر استقلال قانونی اشان، از تیول عزل و نصب نمایندگان خارج اند ومدیران آنان، برای مدیریتشان، وام دار نمایندگان نیستند و نمی توانند با سفارش شخصی ، اقدام نمایند و حکم گشتاپو و دادگاه صحرایی آنان را داشته باشند، بدین خاطر بوده است که دست اندرکاران، خود را مقابل آینه ای قرار داده اند که تصویر درونی اش، عین نظام اسلامی است!  باوری که عده ای از  مردم آن را پذیرفته اند و  به این خاطر، بسیاری ازمردم، بعد از نوشتن کمترین مطلبِ معمولی ِمتداول ِانتقادی در مطبوعات محلی ،که بسیار غلیظ تر از آن، به طرفیت ِمقامات ِبلند مرتبه ی دولتی، هر روز، در هزاران سطر و دو چندان تیراژ، در همه ی مطبوعات کشور، نوشته و توزیع می شود و حتی در صدا و سیما  بازتاب می یابد، شک می کنند که هنوز زنده مانده ای!!

لذا مخدوش ، مضطرب و نا امن نشان دادن  زمینه ی نقد، باعث شده است کسی به سوی جامی که معلوم نیست زهر است یا خوشاب دست نبرد. 

۹-ناآگاهی از حق و حقوق خود:

جسارت و گستاخی، که دکتر شریعتی، در نیایش خود آن را برای ما از خدا می خواست، در دل هیچ انسانی نمی افتد مگر آن که، حق خویش را بشناسد. شناخت حق و یقین به داشتن آن، آدم ها را جسور و گستاخ و بی پروا می سازد .آن گونه که برای رسیدن به حق خود، هر بهایی را می پردازند . وقتی به این یقین رسیدی که «من حقم را می خواهم پس هستم» دیگر نمی توانی گستاخ تر از کودکی نباشی که برای گرفتن حقش، از یقه ی مردی چند ده برابر خود آویزان می شود. در دیاری که بسیاری، حق و حقوق مسلم قانونی خود را نمی شناسند و رسیدن به کوچک ترین ِآن را، از الطاف ِکریمانه و عنایات ِویژه ی مقامِ بلندی می دانند که با رای مستقیم خود، او را قدرت بخشیده اند و نام ور ساخته اند، به انتظار شنیدن صدای مرغ یا حق نباش!

۱۰-و…:

نه تنها بسیاری از انقلابیون جهان، وقتی دوران سخت مبارزه شان به سپیده ی پیروزی می رسد و بر سریرهای قدرت، خستگی سالها مجاهدتشان را در می کنند، بلکه مومنان و موحدانی که از گرُده ی عرق کرده ی آرای برزگران و دهقانان و فقیران بالا می آیند تا عطش درد و داس و دروشان را، به دادخواهی حق و عدالت و انصاف فرو نشانند، اما در خستگی سفرهای خارجی و لمیدن بر ساحل ویلاهای داخلی، همه ی آن اهداف فریبا را به «گر گراو»(۱) آب معدنی ِخنک ِگوارایی قورت می دهند. نیز، اندک اندک چاق ، فربه و گوشت آلود می شوند ، رویاهای جامعه ی  بی طبقه و مدینه ی فاضله شان از آخرین طبقه ی گردان ِآسمان خراش های به عرش رسیده ای که در کنارِ جاده ی مخصوص رانت خواری ساخته اند، پایین می افتد ، پیکر های لاغر دیروز، از پیله ی پیرهن های سپید بلندی،که دیگر زیر یا روی شلوار بودنش تناسبی به طول تقوای آدم ندارد، بیرون می آیند و دگردیسی ریش های کلنگی به ته ریش های پروفسوری، و اورکت های ایرانی به کت و شلوار های هاکوپیان، کامل می شود . دیگر، آدم های چاق، مظهر امپریالیسم نیستند و لاغری آدم ها ،نه به خاطر شدت زهد و نماز شب خوانی و روزه داری، که به علت رژیم های لاغری و خلسه در سونا و جکوزی و شنای در استخر های اختصاصی است. اگر چه سال هاست، برای نمایندگان مستضعفان و محرومان، که از اسب صدارت پایین می افتند، دیگر، بازگشت به زادگاه، یا زیستن در میان مردمی که بالایشان کشیده اند و قدرتشان بخشیده اند، کلاس پایینی دارد! و در سایه ی خود بزرگ بینی شان، مردمِ ماهِ سابق! به محاق افتاده اند ، اما برهمه ی اهل قلم و دردمندان و نخبگان و مطبوعات محلی ست تا به میدان دیگری از خدمت به مردم در آیند و با تداوم ِنوشتن و وارد شدن به نقد ِجسورانه، بی باج دادن به جریانات سیاسی و بی شباهت پذیری از شب نامه های موهن ِمستهجن و رعایت حدود قانونی، به همه ی کسانی که می خواهند در این گوشه ی کشور مسولیتی بپذیرند یا مسولیتی دارند، نشان دهند که در این بخش از کشور نیز، دیگر قبول مسولیت، پوشیدن ردای حکومت، راندن بی رعایت در بزرگ راه حکمرانی و رفتن به حیاط خلوت و ماه عسل نیست. 

 

(۱)-gar gerau-روش آب خوردن درو گران، ریختن آب از ارتفاعی کوتاه به ته حلق.

   

 

 

 

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=16374

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 26در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲۶
  1. بسیار عالی ، کامل ، گویا و به قدر کفایت ادیبانه بود . رنجنامه ای به قلم بی نظیر علیرضای عزیز که قدرت بالای تخیل ، تصویر سازی و تأثیر گذاری را از مهارت منحصر به فردش در داستان نویسی به این متن نیز عاریه داده است .
    ولی رضا جان ، دوست سالهای دور و نزدیک ! نمی دانم قطعه ی موسیقی ” گذر گذر گذر ” نامجو را شنیده ای یا نه ! دوست نازنین من ! وکالت را بگذار برای اهلش … آخر چرا ، چرا ، چرا داستان نمی نویسی ؟ نه واقعن چرا سالهاست داستانی از تو نخوانده ایم ؟
    حیف نیست این زبان گزیده ، این زبان تمثیلی و طناز ، این عبارات کوتاه و رسوخ کننده ، این تخیل ومهارت کم نظیر درتوصیف … ( باز هم بگویم ؟ خُب اینها را گفتم چون می دانم این چیزها غلغلکت نمی دهد ) ، باری آخر چرا سالهاست داستانی از تو نخوانده ایم ؟ در حالی که در کتاب « فهرست داستان های کوتاه جنگ در مطبوعات ایران ـ چاپ دوم ، مهر ماه ۷۴ ) دومین داستان نویس ایرانی ؟ ( حالا از شانس تنظیم این کتاب که بر اساس فهرست الفبایی است . و همین هم باعث شده که آزادبخت ها باز در اول فهرست قرار گیرند ، که بگذریم ) تو قلم منحصر به فردی داری . واقعن حیف نیست ؟

  2. دوست عزیز جتاب اقای لطیف ازادبخت

    خواهشا بگذارید یک نفر داد مردم ما را در قالب این نوشته های زیبا بزند.خواهشا بگذارید این کور سو نیز خاموش نشود.از من بهتر می دانید ایشان به دنبال وکالت نیست که به اهلش بسپارد!!!!! ایشان بغض فرو خردم مردمان این دیار را در قالب ابن رنجنامه بازنویسی می کند خواهشا بگذارید این جرقه در این فضای تیره وتار خاموش نشود.حیف مردمان دیار زخم خورده مایند که برای یک گونی برنج ساعتها در سرما می لرزند.شما و علیرضا و ده ها نفر دیکر اگر آنها را فراموش کنید مروت نیست.

  3. عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
    کین عمر طی نمودیم اند امیدواری…

  4. شاید

    سکوت نمایندگان عزیز
    سرشار از ناگفته ها باشد؟

  5. دوست عزیزم جناب آقای ناشناس
    مردمی که ادبیات و فرهنگ بالا داشته باشند حقوق خود را از مطالبه می کنند . آنها اجازه نمی دهند ساعتها برای افسانه ی برنج در سرما رقصانده شوند . آزمون تاریخی نهضت مشروطه نشان داد که مردمی که ادبیات ، فرهنگ و هنر فاخر نداشته باشند میتوانند قربانی دعواهای حیدری و نعمتی شوند . تا امثال وکلا برای خودشان آروغ نهضت صنعتی بزنند .
    خواهشاً باز برداشت عجیب و غریب از گفته ی من نفرمایید که حتماً خواسته ام به ادبیات و فرهنگ مردم توهین کنم . نه ! علیرضا داستان نویس مستعدی است و اگر هنرمند بزرگی باشد خیلی بهتر از این است که انرژی اش را صرف کارهایی بکند که از هر کسی ساخته است . ایرج اگر آواز بخواند تأثیر گذارتر است یا مثل آن چند ده سال قبلش برود پی مکاره بازار سیاست ؟ می دانی چند سال از عمر ایرج می توانست صرف اعتلای موسیقی ما شود ؟ باور کن هزار سال .
    مهم این است که واقع بین باشیم ، و هر کاری را به اهلش بسپاریم . وانگهی کی گفته است که علیرضا به دنبال وکالت است ؟ تازه فکر می کنید اگر حتی خود ایشان نماینده شود چه اتفاقی می افتد ؟
    دوست خوب من ! گاه یک داستان کوتاه می تواند از صدها مقاله و دهها وکیل خدمت بیشتری به فرهنگ و سرنوشت یک جامعه بکند . تفاوت نگرش شما و من بر سر همین است . وگر نه من هم همچون شما معتقدم که فراموش کردن این مردم مروت نیست . / موفق و پایدار باشید

  6. افسانه برنج؟!
    نوستالوژی بی پایان مشروطه، این توهم دردآور؟!!!!!!!
    برداشت عجیب و غریب ؟توهم توهین به ادبیات و فرهنگ؟؟؟؟؟؟؟؟
    واقعا این جملات پاسخ کامنت بنده بود؟ نمی دانم شاید!!!!!!!
    بنده گفتم در این سرای بی کسی ،یک نفر دارد فریادی می زند،بگذارید فریاد بزند!!!!!!همین.از ایشان اهل تر کسی نیست.مشکل ایرانی ها این هست که صفر یا صدی هستند!!!!!!! کلا سینوسی اند. یا هنرمند یا چریک،یا روشنفکر یا مکانیک.
    به شما یاداوری می کنم اگر این کار از هر کسی ساخته بود تا الان انجام شده بود.

  7. ای مردم باور بفرمایید همه سرکاریم، تا یه ماه بیش همه از مرغ می گفتید نزدیک به دو ماه سرگرم شدید احتمالا برنج هم تا بعد از انتخابات ریاست جمهور ی سرگرممان کند باشد که عزیزان از خواب غفلت بیدار شوند

  8. با سلام وخدا قوت .جناب ازادبخت باید بداند ومی داند که افکار ونظرات دیگران هیچ گونه خدشه ایی در عقیده وایمان یک نویسنده یا یک شخصیت ندارد.
    من عذز خواهی خودم را به شما تقدیم می کنم .شما زحمت می کشید و وقتی دیدگاه ها ونظرات را می بینم به جای تفکر ،دنبال غلط املایی گرفتن و………هستند واز مسیر وهدف اصلی دور می شوند.اری ای چنین است برادر
    برادر ازابخت لطفا در صورت امکان قلمتان را از این سایت بر ندارید .هر چند ماندن سخت است در شهری که چراغ را به دست نابینا بدهی

  9. با سلام به همگی . نظر شخصی من هم این است که باید دید چه کسی در چه زمینه ای بازدهی و کارآیی بیشتری دارد. صفر یا صدی اصلن خوب نیست. اما انرژی ی که مطلبی شبیه این مطلب سریالی از نویسنده ی توانایی چون علیرضا می گیرد، احتمالن او را از نوشتن در ژانرهای دیگر تهی می کند(لااقل تا مدتی که پایانش باز است)
    علیرضا و حتا لطیف که بیشتر موافق داستان نویسی علیرضاست، از متن مردمند و بیشتر از بسیاری رنج کشیده ها و خود مردم دغدغه مند مردم هستند. اما دوستان عزیز! آیا شما از علیرضا آزادبخت داستانی خوانده اید؟ آیا “عشق و انار” او را رصد کرده اید؟ آیا داستان دخترک بی نوای علیرضا را که آرزوی داشتن تنها یک گاو از دار دنیا دارد را خوانده اید؟ آیا دیده اید وقتی علیرضا جنگ و فجایع و عواقب و سختی ها و رنج ها و مصائبش را در چارچوب یک داستان به توصیر می کشد؟ داستانهایی که پیامشان و عوارضشان و تاثیرشان در هیچ فیلم چندین قسمتی یا هزار قسمت نوشته ی اینچنینی نیست.
    این حرف ها و اصرار و به نوعی اعتراف به توانا بودن علیرضا آزادبخت در زمینه ی داستان ، وزنی از تناژ این متن قوی و منحصر به فرد کم نمی کند. مطلب علیرضا آزادبخت را تداعی کنید وقتی که جوانان ما زیر آوار “سعادت ویران” تهران دفن در فراموشی شدند ، که پس از چاپ دست به دست ، چون تابوتی حامل جنازه ای مقدس و محبوب ، روی دست مردم می گشت و از دهانی به گوشی دیگر منتقل می شد. اما حس شخصی من این این است که اگر استادم جناب علیرضا آزادبخت ، آن حجم از کلمه و اندیشه و احساس را در داستانی اگر می آورد، شاید در تقویم مملکت من روزی به نام فاجعه ی سعادت آباد ثبت می شد. شاید هم نمی شد. اما حس من این است که کفه ی ” می شد” سنگین تر از “نمی شد” این ترازوی آرزو به دل است.
    امیدوارم حرف های هم را خوب بفهمیم و پیش از پاسخ دادن کمی زیادتر از کمی ، آنها را فکر کنیم.
    من پیش همه ی شما تعظیم می کنم. چون می دانم چقدر از این اوضاع زننده ی زخمی در رنجید . همگی تندرست باشید

    • حضرات!!!!
      جندروزی از دنیای مجازی دور بودم .خیلی شرمنده ی دیر جواب دادن به نظرات همه ام.
      حق را به عزیزدوستانم لطیف و مرتضا می دهم. سیاست عمرش به اندازه ی روزنامه است و ادبیات در هر شقش به ماندگاری کتاب وبین این دو موجود زندگی متفاوت است!
      اما راستش تنبلی و تنبلی و تنبلی سه دشمن هم قسم اند که دست ما را با طناب امروز و فردا سخت بسته اند.
      لطیف عزیز!در قدرت و قوت شعرو نقد شما جای هیچ نقدی نیست اما،رطب خورده !!تو دیگر چرا؟!!!!
      .
      .
      .
      یک داستان کوتاه حداقل ده بار باز نویسی می خواهد و صید این آهوی رمنده از قدرت چشم هایی که هر روز از من دورتر می شوند خارج شده است!
      اما از طرفی بقیه دوستان نیز درست می گویند!وقتی غصه تا بنا گوش گلویت بالا می آید و چهار زانو بر راه نفست می نشیند ،نمی توانی از کلاه گشادی که سیاست بازان بر سرت می گذارند فریاد نزنی . اگر چه می دانی آسیاب همچنان کارخودش را می کند و برای توموی سپیدش می ماند!
      ما ها آدم های شفاهی هستیم ،ادبیات شفاهی ما چند برابر ادبیات مکتوب مان حجیم است .عشق تاریخی به کوه و کمر و کوچ و گذر غالب برنشستن و نوشتن شده است .شاید عیب مهم تاریخ لرها همین باشد.!

      تنبل نباشید!

      • ما مردم تنبلی هستیم غالباً..
        به شدت موافقم با اینکه فقدان ادبیات مکتوب، باعث این همه ویرانی در ادبیات، فرهنگ و هنر این دیار شده است. زندگی شفاهی، فرهنگ شفاهی می سازد. فرهنگ شفاهی، فرهنگی است که پایدار نیست، استخوان ندارد اما مثل شله قلمکار پر از مانوس و نامانوس است. هر کجا دهانی باز شود، قسمتی جدید به آن اضافه و هر کجا چشمی بسته شود قسمتی از آن تخریب می گردد. درست مثل گلهای انار همین سرزمین، با هر باد کمی تند، بخشی از آنها فرو میریزد. و مثل انارهای باقیمانده ازآن گلها، با آفتاب اندکی داغ، صورت سرخشان را سوختگی میبرد.. همچون دلهای این مردم، که در سینه های معلق می تپند..
        ..
        ..
        ..
        دستتان پر مداد..

  10. ناشناس عزیز!
    صفر یا صد بودن شباهت کمتری به سینوسی دارد(که یک فرایند آنالوگ است)
    می توانیم آن را به بودن یا نبودن/ قطع و وصل
    روشن یا خاموش
    و یا همان صفر و یک های منطقی بدانیم که اساس دیجیتال است.

  11. سلام علیرضا!
    خواندنِ نوشته های عمیقت نه خوشایند، بلکه رنج آور و دشنه ای بر زخم «توژ نابسته»* است. به این خاطر، به اکراه، نوشته های کم ظهورت را میخوانم.

    حال و وقتش را ندارم که از منظرِ علمی (اگر علمی در کار باشد) عامل دیگری را که عامل عقب افتادن این دیارِ نادیاری است بر شمارم؛ عاملی که سالهاست مرا آزار میدهد و در سال گذشته بیشتر آزارم داد. لذا با اجازه، به بیانی عامیانه اضافه اش میکنم. البته شاید در شماره های آینده یا گذشته آمده باشد و من بی خبر باشم.

    نبودنِ «هویت عام» (هویت قومی یا ملی) و جولانِ «هویت های طایفه ای و دودمانی» در لکستان و لرستان:
    وقتی که یک آدم خود را با دودمان یا طایفه اش تعریف میکند، یعنی ملتش و آرمانش همان دودمان یا حداکثر طایفه است. این انسان طبیعتا حاضر است از بخشی از منافع خویش به خاطرِ ملتش (دودمانش یا طایفه اش) بگذرد اما طیبعتاً کسی به ندرت حاضر است منافع فردیِ خویش هر چند کوچک فدای ملت های رقیب یعنی دودمان ها یا طوایف دیگر (=سایر هم شهریان و هم استانی ها) بکند. اینجاست که درد مشترک وجود ندارد. البته وجود دارد ولی حس نمی شود. چون دردِ مشترک حس نمی شود، کسی هم فریادش نمی کند.
    در نتیجه، حس «دگرخواهی» که حس خودخواهی را تعدیل میکند و منجر به شکل گیریِ رویکرهای عام به نفعِ جامعه میشود، به دودمان و طایفه منحصر گشته و افراد این دیار طبیعتا حاضر نخواهند شد از بخشی از منافع خود برای بهبود اوضاعِ این دیار بگذرند و اگر کسی که از این بی دردی دلش به درد آمده باشد و غمخوارِ مردمان گردد (مثلا چیزهایی بنویسد مثل آنچه شما نوشته ای) و به فکر سودِ خود نباشد مگر سودِ ملت یا قوم (کشور یا استان)، بسیارند کسانی که او را ناخاله(نادان) دانسته و دلسوزانه و از زاویه ی «افقِ دید» حقیرشان واقعا دلِ او را می سوزانند. حتما برای شما هم پیش آمده.
    لذا بخش اعظم این مردمان نه تنها صرفا به فکر خویشند بلکه عرف و هنجاری فراهم کرده اند که آن را که به فکرِ درد دیگران (غیر از طایفه و دودمان) است، محترمانه تخطئه کنند، اکثریت نه همه. خلاصه ی کلام در این کامنت، مردم برای دیارشان دل نمی سوزانند و گرنه صد در صد بی دست و پا نیستند. پس شاید بشود این عامل را هم در کنار عامل های برشمرده ی شما قرار داد.
    با پوزش از این کامنتِ نا روان.

    *فلک چه ته مِ ژِ حال و جه سه
    ناخن داینه بان زامِ توژ بسته

    • پرویز خان!
      درست است ،موارد بسیار دیگر نیزکه قابل گفتن یا نگفتنند !وجود دارد.این مطلب ۵ سال پیش نوشته شده است و جالب است که هنوز هم به اوضاع فعلی و آینده مطابقت دارد!!
      پرویز چه ته مِ ژِ حال و جه سه م
      نمک نای نر بان زامِ توژ بسته م!!!

  12. سنگ دلا چرا دگر جور و جفا نمی کنی
    جور و جفا بکن اگر مهر و وفا نمی کنی

    زخم دگر بزن به دل مرهم اگر نمی نهی
    درد دگر بده اگر خسته دوا نمی کنی

    عهد هرآنچه می کنی وعده به هر که می دهی
    عهد زیاد می بری وعده وفا نمی کنی

    تیر غمم زدی به جان تا که به خون نشانی ام
    هرچه کنی بکن بتا زانکه خطا نمی کنی…

    با سلام و درود بر آقای آزاد بخت عزیز و همه دست اندر کاران و فعالان سایت پربار میرمالاس.
    باعث خوشبختی و مباهات است دست نوشته های شما(جناب آقای علیرضا آزاد بخت)ونظر دوستان صاحبنظر جنابعالی از جمله آقایان پرویز گراوند ,مرتضی خدایگان و… باید عرض کنم منظورم از آوردن ابیات بالا تاکید بر بیت آخر است. موفق و پیروز و سربلند و شادکام باشید. ر.کاظمی از کرج

    • نازنینم!!!!
      از دیدن نوشته ات ذوق زده شدم!انگار باز در صندلی های سرد سرویس مدرسه خاتم کرج ،میان دست های سردمان “ها” می کنیم و بخار نفس های نزدیکمان شکل خیال خام می زند!
      ببین!کافری که دنیای مجازی را ساخت چه ثوابی برده است که بعد از سال ها دو باره مارا از فاصله ی ۶۰۰ کیلو متری هم نفس کرد :تو “ها” می کنی حلقه،حلقه،حلقه و من از میان آنها عبور می کنم و گرم می شوم!!!!

      می گفت حالا همه ی آدم های اطرافم شده اند ماهی های چهار راه دانشکده ،در این که با چشم های باز نمی بینند مشکوکم اما به انجماد راکد صدایشان یقین دارم…

      برایت پتویی گرم در این روز های سرد زمستان آرزو دارم
      حتما دوباره سر این استگاه بیا !من دست هایت را ” ها” می کنم!

  13. آره یه داستان کوتاه فارسی!!!!!!!!
    چرا شما ها نمیخواهید بفهمید ما فارس نیستیم!!!!!!!!!!!!!!!
    اگه راست میگین عمرتونو صرف اعتلای فرهنگ خودتون کنید نه فارسا
    ما با یزد و اصفهان وکاشان متفاوت یم اونوخت شما همش آب به آسیاب فارسا میریزین
    ما لک هستیم

    • غریو خراسو!!!!
      درد درد است قوم و طایفه نمی شناسد و ناله ناله است کویش ولهجه نمی داند.
      لطفا بحث را عربی و عجمی نکنید.

  14. فلک چه ته مِ ژِ حال و جه سه
    ناخن داینه بان زامِ توژ بسته

    راسی گه رنگین بی!!!!!!!!!!!

  15. همیشه برای خواندن دست نوشته هاتون پایه ام….استاد
    شَکَت نباشی.

  16. آقای آزادبخت من از مطلب شما راضیم شاگرد سال اول تون.

  17. علیرضا قلمی داره که همیشه در تسخیر عاطفشه. گاهی تو «عشق و انار » اشک بچه های «هوره تاو» رو در میاره، گاهی هم با الامان الامان گفتنش میخواد مسوولین رویین تن رو که کرکره ی پلکهاشونو پایین کشیدن و مردم یارانه ای این شهر رو با هزار بغض نشسته در گلوشون نمیبینن، برای مجال کوتاهی به خودشون بیاره که… من میگم حیف اون روزی که علیرضا این سنگر هوار هوار رو به هم ترک کنه… پس ازش بخوایم تو هر قالب و قواره ای که دوست داره حرف بزنه که حرف نداره!!!

  18. سلام
    کاش قلم هایی مثل قلم شما در این شهر فراوان بودند و اگر هستند می نوشتند و مظلومیت این مردم را هاوااااااااار می زدند و مسئولین نیز می دیدند و می شنیدندشان.

  19. هرچه دغدغه ی آدم باشد به همان می پردازد. با زور و سفارش و نصیحت دغدغه درست نمی شود. علیرضای عزیز و بزرگ هرچه بنویسد دلنشین است . روزگاری دغدغه و انرزی جوانی آن داستان ها را خلق کرد اما امروز چشم به هرسو که می چرخانی زخمی دهان گشوده بر تو می خندد و با تو می خندد و البته قلم علیرضا جا می خورد و برمی خیزد. خلاصه تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.