تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
7

برشی از یک شاهکار

  • کد خبر : 16906
  • 21 دی 1391 - 12:03

-مسافر کوچولو: سلام .روباه:سلام.من اینجام.زیر درخت سیب. -کی هستی تو؟عجب خوشگلی! .من یه روباهم -مسافر کوچولو:بیا با من بازی کن.خدا میدونه چه قد دلم گرفته. .روباه:نمیتونم باهات بازی کنم.آخه هنوز اهلیم نکردن. -معذرت میخوام.اهلی کردن یعنی چی؟ .تو اهل اینجا نیستی.پی چی میگردی؟ -پی آدما میگردم.اهلی کردن یعنی چی؟ .آدما تفنگ دارن و شکار میکنن […]

21_1

-مسافر کوچولو: سلام
.روباه:سلام.من اینجام.زیر درخت سیب.
-کی هستی تو؟عجب خوشگلی!
.من یه روباهم
-مسافر کوچولو:بیا با من بازی کن.خدا میدونه چه قد دلم گرفته.
.روباه:نمیتونم باهات بازی کنم.آخه هنوز اهلیم نکردن.
-معذرت میخوام.اهلی کردن یعنی چی؟
.تو اهل اینجا نیستی.پی چی میگردی؟
-پی آدما میگردم.اهلی کردن یعنی چی؟
.آدما تفنگ دارن و شکار میکنن اینش اسباب دلخوریه.مرغ و ماکیون هم پرورش میدن خیرشون فقط همینه.تو پی مرغ میگردی؟
-نه.پی دوست می گردم.اهلی کردن یعنی چی؟
.اووم…. یه چیزیه که پاک فراموش شده.معنیش ایجاد علاقه کردنه.
-ایجاد علاقه کردن؟؟
.آره تو الان واسه من یه پسر بچه ای مثله صد هزار تا پسر بچه دیگه, نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من، منم برای تو یه روباهم مثه صد هزار تاروباه دیگه اما اگه برداشتی منو اهلی کردی اونوقت هر دو تا مون به هم احتیاج پیدا میکنیم.میون همه ی عالم تو برای من موجود یگانه ای میشی من برای تو.
-کم کم داره دستگیرم میشه.یه گلی هست گمونم منو اهلی کرده باشه.
.بعید نیست رو این کره ی زمین هزار جور چیز میشه دید.
-اوه نه اون رو زمین نیست.
.رو یه سیاره دیگست؟
_آره
.تو اون سیاره شکارچی هم هست؟
-نه
.محشره !!مرغ و ماکیون چطور؟!
-نه
.همیشه ی خدا یه پای بساط لنگه.هووووم… زندگی یکنواختی دارم.من مرغا رو شکار میکنم آدما هم منو.همه ی مرغا عین همن همه ی آدما هم عین هم.اینه که یه خورده خلقمو تنگ میکنه. اما اگه تو برداری منو اهلی کنی،انگار که زندگیمو چراغون کرده باشی.اونوقت صدای پایی رو میشناسم که با هر صدای پایی فرق میکنه.صدای پای دیگرون منو وادار میکنه تو هفتا سوراخ قایم بشم اما صدای پای تو عین موسیقی منو از سوراخم میییییییکشه بیرون،تازه نیگاه کن اونجااون گندم زارو میبینی؟
-آها
.برا من که نون بخور نیستم گندم چیز بی فایده ایه پس گندم زار هم منو به یاد چیزی نمیندازه،اسباب تأسفه..اما، تو موهات رنگ طلاست پس وقتی اهلیم کردی محشر میشه، گندم که طلایی رنگه منو به یاد تو میندازه.صدای باد هم که تو گندم زار میپیچه دوست خواهم داشت.(با کمی مکث گفت:)اووووم.. اگه دوست دلت میخواد منو اهلی کن.
-دلم میخواد اما وقت چندانی ندارم.باید برم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزا سر در بیارم.
.آدم فقط از چیزایی که اهلی کنه میتونه سر در بیاره.انسونا دیگه برا سر در آوردن از چیزا وقت ندارن،همه چیزو همین جور حاضر و آماده از دوکّونا میخرن اما چون دکّونی نیست که دوست معامله کنه انسونا موندن بی دوست. تو… هووم… اگه دوست میخوای،خوب منو اهلی کن.
-راهش چیه؟
(روباه نفس راحتی کشید و گفت: باید خیلی خیلی صبور باشی.اولش یه خورده دور تر از من میگیری تو علفها میشینی.من زیر چشمی نگات میکنم و تو لام تا کام هیچی نمیگی چون تقصیر همه ی سوءتفاهما زیر سر زبونه.عوضش هر روز میتونی یه خورده نزدیک تر بنشینی.
(فردای اون روز دوباره مسافر کوچولو آمد پیش روباه)
.کاش سر همون ساعت دیروز اومده بودی.اگه مثلاً سر ساعت ۴ بعد از ظهر بیای من از ساعت ۳ قند تو دلم آب میشه و هر چی هم ساعت جلو تر بره من بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم.ساعت ۴ که شد دلم بنا میکنه شور زدن و از خود بیخود شدن.اونوقته که قدر خوشبختی رو میفهمم.اما اگه وقتو بی وقت بیای من از کجا بدونم کی دلمو واسه دیدنت آماده کنم؟هر چیزی برای خودش رسم و رسومی داره.
-رسم و رسوم یعنی چی؟
.اینم از اون چیزاییه که پاک از خاطره ها رفته.این همون چیزیه که باعث میشه فلان روز با بقیه روزا و فلان ساعت با بقیه ساعت ها فرق کنه….
به این ترتیب مسافر کوچولو روباهو اهلی کرد و موقعی که لحظه ی جدایی نزدیک شد…
.آه..نمیتونم جلو اشکمو بگیرم
-تقصیر خودته من که بدیتو نمیخواستم.خودت خواستی اهلیت کنم.
.همینطوره
-آخه اشکت داره سرازیر میشه
.همینطوره
-پس این ماجرا به حال تو فایده ای نداشته
.چرااا برا خاطر رنگ گندم…(مکث کوتاه)برو…برو یه بار دیگه گلها رو ببین تا بفهمی گل خودت تو عالم تَکه، برگشتنا با هم وداع میکنیم و من به عنوان هدیه یه رازی رو بهت میگم.
او رفت و بعد بر گشت پیش روباه
-خدانگهدار
.خدا نگهدار.اما رازی که گفتم.خیلی ساده ست.جز با دل هیچ چیزی رو اونجوری که باید نمیشه دید،نهاد و گوهر رو چشم سر نمیبینه،ارزش گل تو عمریه که به پاش صرف کردی،انسانها این حقیقتو فراموش کردن اما تو نباید فراموش کنی تو تا زنده ای نسبت به اونی که اهلی کردی مسئولی تو مسئول گلتی.
-و مسافر کوچولو با خودش تکرار کرد:من مسئول گلمم….

برشی از داستان ” شازده کوچولو ” – آنتوان دو سنت اگزوپری 

برگردان: احمد شاملو

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=16906

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 4در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۴
  1. این متن همیشه مورد علاقه و تاکید من بوده.واقعا دوستش دارم. مرسی از انتخابتون

  2. ما بده‌کاریم به آنان که صمیمانه ز ما پرسیدند
    معذرت می‌خواهم چندم مرداد است؟!
    و نگفتیم
    (مرحوم حسین پناهی)

  3. چندین و چند بار این داستانو خوندم و می خونم و همیشه خوندنش برام لذت بخشه…ممنون آقای خدایگان.

  4. اگر دغدغه های روزانه فرصت میداد برمیگشتم و باز هم و باز هم میخواندم…
    اولین باری که این اثر رو خوندم با خودم زمزمه کردم: «قطعا این اثر برای کودکان نیست….!»

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.