- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

سیران یگانه را من کشتم!

48225645186887193151

 

علیرضا آزادبخت| میرملاس نیوز:

سیران یگانه را من کشتم!

 

“قبل از هر نوشتن و گفتنی از همکاران راستین فرهنگی زجرکشیده  ی بی ادعایم که از سر شوق و ذوق در عرصه ی آشفته ی امروز آموزش ،جانبازی می کنند، پوزش می خواهم هر چند آنان به صراحت می دانند روی سخن در این نوشته با کدام دسته از معلمان یا به قول ورزشی نویس ها “معلم نما ” هاست!! ….”

باری ،من هم سال ها ی بسیاری معلم بودم  اما معلم نماندم و به نوعی بیرون آمدم و گریختم ،نه از دست دانش آموزانی که شور و شری و طنازی و شوخ طبعی و زبان بازیشان به مذاق معلم های در آه و اخم بزرگ شده ی هم نسل من خوش نمی آید و نیش هر خنده شان را با زهر مار پرمی کنند، بلکه از بعضی همکاران بذله ی بازاری ام .عده ای که معلمی و پته ریسی برایشان فقط درآمد دارد و بس! و  انگار خدا آنها را برای ماندن چهار فصل در صف خلق کرده است ! و فرقی هم نمی کند که صف رای و انتخابات باشد یا صف ۱/۵ کیلو عدس جیره ی غیر نقدی یا وام تعاون و یا عابر بانک!!”

دلخور نشو اگر می گویم تعداد این  پته ریس ها روز به روز بیشتر و بیشتر می شود به حدی که نفس کشیدن در هوایی که از کرک کلام و پشم پیامشان آغشته و آلوده و آشفته است ، همدم مرگ شدن است….

ورود این عالی جاهای یقه چرکین که همه ی  داد سخنشان از حوالی جیب و شکم بالاتر نمی رود، به عرصه ی فرهنگ، زمانی آغاز شد که برای دریافت مزد بی مقدار چند ساعت اضافه تدریس ، ساعت ها و شب ها ی بسیاری خمیر به دست از تیرهای برق و دیوارهای سخت بالا رفتند و شان اجتماعی معلمین را پشت عکس کاندید مورد نظر شان به دار آویختند و به تیر بستند. ..

درست همان روز ها و سال ها بسیاری از دانش آموزان در کلاس های نمور و تاریک بر حلب خالی روغن می نشستند و نماینده منتخب بر آمده از زحمت های خمیری همکاران ،جای آفتابگیری  در بهارستان لم می داد و با آرامش تمام ،همه ی دوره ی نمایندگی ، تسبیح متبرک صدو یک دانه اش را صد و یک هزار بار دوره می کرد تا همه ی جمعیت حوزه انتخابیه اش ثوابی  برده باشند. و صدها تن از آن نهال های نارس  با عوارض شدید انحراف در ستون فقرات، ضعف بینایی و روماتیسم مفصلی تاب تحمل ثقل سنگین زندگی را نداشته باشند و با انتخاب بی بدیل ما ،گزینه ای جز رقصیدن بر شعله های آتش برایشان نباشد.”ماشاالله” سوخته ی جان به در برده ی امروز علیل ، شاکرد کلاس های نمور مدرسه ی من بود و “سمیه”پشت حیاط مدرسه ی من جان به تنگ آمده از زرد رویی اش را به  شعله های سرخ آتش سپرد …هم تو که پیشکسوت خمیر کاری دیوار های گلی و فاتح قله های چسبان اطلاعیه ای و هم من که پیشانی سپید رای را به نام نادرستی آلودم باید به عاملیت مرگ و ضعف صدها ” ماشاالله” و “سمیه” اقرار کنیم .

 من به قتل ناخواسته ی “سمیه”ها  و جراحت جبران ناپذیر “ماشاالله” های بسیاری اعتراف می کنم…

بارها و بارها و سال ها و سال ها این پشمینه پوش های فرهنگی که بی شک از عوامل مهم شقاوت جامعه اند شب های سرد زمستان در ستاد های انتخاباتی لرزیدند و لرزیدند تا عاشقانه نام محبوبشان را بعد از جمله ی ” حائز اکثریت آرای ماخوذه” بشنوند و بی درنگ لذت ابلاغ مدیریت مدرسه ی چند پایه ی ده کوره ای دور را به تیر و تفنگ بیاویزند و به  سینه ی آسمان شهر بدوزند. بی خیال شاگردان بسیاری که در کلاس های کپری از سرما مچاله بودند و بی درد از دود بلوط گریه می کردند و نماینده ماخوذه در تلاش مضاعف اخذ موافقت اصولی طرحی اقتصادی برای برادران عزیزتر بود و سخت مراقب که مویی از محاسن خضاب کرده ی مستحبش آشفته نشود و از حد مشتی که بر  دهان امید  همه ی رای دهنگان اجنبی اش کوبیده بود،  بیرون نزند…

هم تو، غیور همیشه هرجورشده  در صحنه که از سر ایمان انقلابی و تکلیف عجیب شرعی به تن تنهایت ده ها برگ رای را به نام کاندیدی سیاه کردی و سلامت نتیجه ی انتخابات را نگهبان بودی و  هم من که با جان کندنی ده ساعته فقط یک رای بد فرجام نوشتم عامل مرگ بچه هایی هستیم که کلیه های کوچکشان در آن کلاس ها ی سرد ،یخ زد و در بیمارستان فاقد دستگاه دیالیز مشق دردناک “آب ،آب،بابا،آب” را به سرخط مرگ  رساندند.”ابوذر”شاگرد رنگ باخته ی دیالیزی من بود که قیمت تمام شده ی یک کلیه اش از همه ی محاسن و معایب پیدا و پنهان  نماینده منتخبش سرمی زد .

من به قتل غیرمستقیم “ابوذر “های بسیاری اعتراف می کنم….

و چه تابستان های گرمی صف های طولانی حوزه های اخذ رای را در عرق ریزی و جنگاوری و حرمت شکنی و بی ادبی به خویشان و دوستان البته مخالف سر کردیم در حالی که بسیاری از شاگردان نوجوانمان تعطیلات تابستان ،جوانمردانه  کوچه های سعادت آباد را برای پیداکردن آوار به تفریح گرفته بودند  تا تمام نصیبشان از نعمت های دنیا و دولت کریمه سایبان فقیر فلزی باشد که پناه دروگران خسته است و چوپانان یخ بسته وکنج کز کرده ی پنج شنبه ی لای لای  مویه های مادرانه…

هم تو که سینه ی حرمت دوستان را به گلوله بستی و هم من که بعد از آغشته شدن چهار گوشه ی فرمانداری سابق ، از خون کم رنگ  همشهریانم، خبر رد یا تایید نتیجه ی انتخابات  خوشحال یا غمگینم می کرد ، در سرعت  فرو ریختن آن آوار،کلنگ ها  زده ایم.”هوشمند”یکی از آن به سعادت رسیدگان و جان باخته گان شاگرد کلاس های بی حس مدرسه ی من بود .

من به واسطه ی انتخاب های نادرستم به  قتل “هوشمند” های بسیاری اعتراف می کنم….

….پته ریس های یقه چرکین آرام آرام مسئولیت های ریز و درشت اداری را بلعیدند و به پشت میز ها خزیدند و هر آنکه این طرف میز بود را برده و بنده دیدند و سال ها با دست های آردی در پوستین مسئولین اول شهرستان و استان و بالاتر بر صدر و ذیل گزارش های اندک ارسالی به مرکز، جز حمد و سپاس و ثنا و دعا وارادت و غیره و ذالک ننوشتند و نگفتند که الحمدلله ملت طاقت تحمل  بزرگ تر از این را دارند و پرشورتر و با نشاط تر پای برهنه و دست بسته کیلومترها به پیشواز می دوند و می جهند و کل می زنند و پای می کوبند و از سخن های هنگفت وشیرین مدیران اجرایی به فیض می رسند و گهر بار می شوند و ……و چه گونی هایی از نامه ی فدایت شوم و تصدقت روم به هم نوشتند ودل دادند و از لذت ۱۰ هزار تومان صدقه ی  وام بلاعوض قلوه خریدند و فصلی شاهانه سرکردند و نیمه شب وصل یارانه ،در باجه های بانک به ملکوت اعلای خوشبختی رسیدند و تو غافل بودی که همه ی شوکت معلمی ات در گند ته طاق کفش هایی که پیش قدوم میمون نماینده ای جفت می کردی جاماند و حشمت فرهنگی ات دستمال سفره ای شد که برای صدور ابلاغی گسترده بودی و من از سر خوش باوری از شنیدن خبر وزارت نماینده ای که در بین آن همه فرهنگی مودب و خاموش وقت مجلس زبان الکن گویایی برای معلمان بود امید به اصلاح می بندم  غافل از آن که اتاق های مجلل وزارت خانه، حکمت متعالی و مشاییشان تغییر فاحش منش و روش و ذهن و زبان  آدم هاست…

هم تو جناب وزیر که به لطف دکمه های چهار فصل بسته ی یقه ی سفید پیرهنت ،شعله های ایمان و اعتقاد و عشق به خدمتت سربر نمی کشند  و با بی باکی تمام در جمع دختران سوخته و برشته ی شین آباد مزاح می فرمایی و در ساعات رسمی آموزشت سال هاست زنگ بریانی معلم و محصل را اضافه کرده ای و عکس معلم های سوخته افتخار پشت جلد کتاب های درسیت شده است و حتی شبی از کابوس صورت های ذوب شده ی دختران نیم سوز نماز شبت ترک نشد و هنوز به احدی از خلق پاسخ نداده ای ….و هم من که روزی به اثربخشی وزارت توامید بسته بودم و وکلای در مجلس نشسته و خفته ام از صدای شیون مادران شین آباد که دل کافران دنیا را لرزاند بیدار نشدند و جنابت مسولیت حادثه را از گردن گرانتان دور ساختید  همه و همه در سوزاندن معلم ها و دانش آموزان مسولیت مشترک داریم چرا که من با رای خویش این همه آدم ناپخته ی بی دغدغه را بر مسندی بی خاصیت نشاندم تا سیران یگانه، سیرانی که گرسنه بود سیرانی که قطعا برای شما بیگانه بود ، برشعله های آتش کلاس درس قرن بیست و یکمیش به شیون بنشیند و ققنوس گرگرفته ی آموزش و پرورش باشد.

حالا هم اتفاقی نیفتاده است ،فقط تو در پستی که شایسته اش هستی بمان و به طغیان و سر کشی شعله های آتش بیفزای حتی اگر سارینا هم بمیرد ، و بقیه هم تا آخر عمر دشمن آینه باشند و از خود بینی بگریزند  ، توهمچنان  نماد های ایمانت را حفظ کن ،یقه ی پیرهنت را سفت بچسب و مواظب بسته بودن دکمه ی سر آستینت باش و با همان ایمان و اعتقاد به کارت ادامه بده وپته ات را بریس …

اینجا کسی هست که با صدای بلند فریادمی زند: سیران  یگانه را من به آتش کشیدم…