محمدجعفر محمدزاده :
اسداله امیرپور نادره طنزپرداز لرستان
او نه تنها از محیط کار و زندگی خود متأثر میشده بلکه به محیط کار اطرافیان نیز حساس و توجه داشته است. برادرش اسفندیار در اداره راه لرستان خدمت میکرده و از این رو میگوید: … با تحیر شو دمی خیره به اعمال طرق / هر رئیسی و هر مباشر پولها دزدید و رفت // این مظالم جمله انجام وظیفه نام داشت / هرکه آمد چون کنه بر پای لر چسبید و رفت… زبان انتخابی امیرپور برای ابراز عقیده زبان طنز بوده، در واقع امیرپور با این زبان متولد شده و با این زبان زیسته است.
اسداله امرایی امیرپور شاعر بلندآوازه طرهان است. میتوان امیرپور را برجستهترین شاعر طنزپرداز لرستان دانست. وی به سال ۱۲۸۵ هجری شمسی متولد شد. اسفندیار غضنفری در گلزار ادب لرستان تولد او را به سال ۱۲۸۷ میداند. امیرپور در خانوادهای اشرافی متولد و رشد یافت. پدر او نظرعلیخان امیراشرف حاکم لرستان بود. در خانوادهای که امیرپور در آن متولد و بزرگ شد، در کنار رسوم حکومتداری، شعر و ادبیات جایگاه ویژهای داشت. در خانواده نظرعلیخان شعر و سیاست با هم آمیخته بود.
خود نظرعلیخان با آنکه کمتر اهل شعر گفت بوده وفتی که داغ فرزند رشید خود تشمال را میبیند قصیدهای به زیبایی میسراید با این مطلع که:
فرزند رشید سپهدارم رو
پری نام نیک فداکارم رو
فرد دیگری که در خانوادهی نظرعلیخان به اوج قلههای شعر و ادب لرستان دست یافت مرحوم اسفندیار غضنفری امرایی بود، از وی علاوه بر اشعار، آثار تحقیقی برجستهی دیگری ازجمله گلزار ادب لرستان، فرهنگ لغات لکی و آثاری در زمینهی فرهنگ لرستان برجای مانده است.
به علت مسائل سیاسی و درگیریهای قومی و قبیلهای لرستان، خانوادهی نظرعلیخان علاوه بر حکومتداری و والیگری، طعم تلخ شکست و تبعید را نیز بارها چشیده و مقاطعی از زندگی خود را با سختی و حتا فقر گذراندهاند.
امیرپور در جوانی به استخدام ثبتاحوال درمیآید و در این کسوت روستا به روستای منطقه را میگردد و با احوالات مردم آشنا میشود و از این جهت بخش عمدهای از روحیهی مردمشناختی و آشنایی عمیق وی با تیرهها و طوایف و روحیات محلی لرستان را میتوان نتیجهی این تجربهی او دانست.
طبع نازک این اشعار شیرین سخن از ناملایمات گلهمند و همواره با زبان شعر شکوهگوی آزردگیهای خود بوده است.
امیرپور علیرغم گوشهگیری و انزوای سالیان آخر عمر سخت حساس و متأثر از محیط بود و میتوان از اشعار وی به حساسیتهایش پی برد.
هر رئیسی که به ثبت آمد، دو روزی روی کار
از پی تضییع حق مالکین کوشید و رفت
او نه تنها از محیط کار و زندگی خود متأثر میشده بلکه به محیط کار اطرافیان نیز حساس و توجه داشته است. برادرش اسفندیار در اداره راه لرستان خدمت میکرده و از این رو میگوید:
با تحیر شو دمی خیره به اعمال طرق
هر رئیسی و هر مباشر پولها دزدید و رفت
این مظالم جمله انجام وظیفه نام داشت
هرکه آمد چون کنه بر پای لر چسبید و رفت
زبان انتخابی امیرپور برای ابراز عقیده زبان طنز بوده، در واقع امیرپور با این زبان متولد شده و با این زبان زیسته است. گرچه در سالهای آخر عمر به انزوا کشیده شد اما این انزوا هیچگاه او را از بیان دردها و ناملایمات جامعه دور نکرد. امیرپور بیمحابا بر نادرستیها شوریده است و در شورش خود هیچگاه تعارف روا نداشته، او مردانه سخن رانده و مردانه رو در روی کژیها ایستاده است از برادر تا فامیل و از حاکم تا عالم بیعمل.
او گاه افرادی را انتخاب میکند و اماج حملات خود قرار میدهد و به آن بهانه نوعی سیهی اخلاقی اجتماعی را در بین مردم محکوم مینماید.
سخن امیرپور در مقطعی از زمان فراتر از لرستان رفت و در مجلات فکاهی آن زمان از جمله «تهران مصور» به چاپ رسید. امیرپور از این طریق با طنزپردازان بزرگی چون ابوالقاسم حالت و غلامرضا روحانی مراوداتی برقرار نمود و با محمدحسین بهجت تبریزی (شهریار) آشنا و رابطه ایجاد کرد. برجستهترین آثار امیرپور که در سطح ملی گسترش یافت طنز «کشکی» اوست که در آن زمان بسیار مورد توجه قرار گرفت. این شعر تصویری است که امیرپور علیرغم دوری از پایتخت از اوضاع زمان خود داشته است. بیثباتی، فقر طبقاتی، بیاعتباری جامعه آن روز و تعرض به برخی رجال سیاسی آن زمان در شعر طنز کشکی او دیده میشود:
پیپ کشکی نیست دودش کشکیه
آن عصا هم چوب و عودش کشکیه
خوب کاری کرد آنها را فروخت
بهر ما بود و نبودش کشکیه
آنکه در مجلس غم ما میخورد
هم غم او هم وجودش کشکیه
گوش بر لاطائلات اومده
هم قیام و هم قعودش کشکیه
رستم زابل که باشد قهرمان
تیرو زوبین و عمودش کشکیه
من شکستم کله او را به چوب
چونکه فهمیدم که خودش کشکیه
دیگر از قالی کرمانی مگو
بافت کشکی تاروپودش کشکیه
سال نو را گو که برگردد ز راه
بهر بیپولان ورودش کشکیه
گشر شوم فاتح من اندر این نبرد
میخورم افسوس سودش کشکیه
هرکه آمد در جهان بیثبات
واقعاً دیدم خلودش کشکیه
آری این رنگینکمان آسمان
قرمز و سبز و کبودش کشکیه
دود سازید از برای کشکیات
یک سپندی تا حسودش کشکیه
باد بر ایشان ز امرایی درود
گرچه میداند درودش کشکیه
شعر من همچون مواعید رجال
صدق و مفهوم حدودش کشکیه
به یقین میتوان گفت اگر وضعیت فرهنگی لرستان آن زمان، در حد برتری از آنچه بود قرار داشت و خود وی نیز با علوم زمان آشنایی پیدا میکرد و در پی تحصیلات آکادمیک بود میتوانست جایگاه شایسته خود را در شعر و ادب فارسی به ویژه طنز در پهنه ایران زمین پیدا کند.
از اسداله امیرپور آثار و اشعار زیادی بر جای مانده ولی متأسفانه هنوز هم مهجور و ناشناخته مانده است. تلاشهای جمعی از نزدیکان وی نیز برای چاپ آثارش تاکنون نتیجهای نداده است.
داستانی زیبا از اولین شعر امیرپور نقل شده که ذکر آن در این مجال مناسب است، میگویند:
روزی هوا سرد و سوزان بوده برادرش اسفندیار با دستپاچگی از در وارد میشود در آن حال بوی سرخکردنی (پیاز داغ) به مشامش میرسد وی ظاهراً با بیتابی از مادر، درخواست غذا میکند، امیرپور هم شاهد این ماجرا است و فوراً شعری میگوید که خود و ی آنرا اولین شعرش دانسته است:
مه اسفندیارِ پشت مِلْ زوتم
د موقع نهار و ننهام گوتم
بو پیاز داخی آما و پتم
مویم سیخ بیه دِ زیر کوتم
یعنی: من اسفندیار هستم که پشت گردنی برآمده دارم، در موقع نهار به مادرم گفتم که بوی پیاز داغی به مشامم میرسد و موی بدنم ازز زیر کتم مثل سیخ راست شده است.
امیرپور در بداههگویی و حاضرجوابی و لطیفهپرانی بیهمتا بود، شخصی از نزدیکان وی میگفت: روزی یکی از اقوامش که دستی نیز در شعر داشت در حضور وی شعری خواند، امیرپور به شوخی به وی گفت: فلانی از اشعار من ندزدی، آن شخص در جواب گفت: امیر این چه حرفی است، من اگر شعری هم میسرایم همه جا میگویم که از امیرپور است، امیرپور بلافاصله به او میگوید: قربانت هرچه میخواهی از اشعار من بردار فقط بهتان شعر خود بر من مبند.
مرحوم امیرپور در اواخر عمر به شدت انزوا طلب و گفتار و نوشتارش به کلام خیام نزدیک شده بود. و برسنگ مزار او نیز این دو بیت شعر حک شده است:
افسوس کزین دامگه دور و دراز
رفتند و رویم و کس نمیگردد باز
اندیشه درین راه به جایی نرسد
مکشوف به کس نگشت هرگز این راز
امیرپور در سن ۸۰سالگی در زادگاه خود کوهدشت دارفانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت. مزار وی در آرامگاهی خصوصی در ضلع غربی بهشتزهرای کوهدشت قرار دارد.
از جمله غزلیات زیبایی که امیر در آن به درستی خود و رنج و سختی سالیان متمادی خود را بازگو نموده است میتوان به این غزل وی اشاره کرد که در گلزار ادب لرستان آمده است:
کیستم خاکستر از کاروان جاماندهای
کیستم با درد ناکامی برادرخواندهای
کیستم گاهی نمایان گاه پنهان از نظر
همردیف و همعنان کرم شبتابندهای
کیستم از عیش و شادی و مسرت بینصیب
از ازل از مادر رنج و محن زادهای
کیستم من با تهی دستی به بازار عمل
هم ز خود مأیوس و هم از دوستان شرمندهای
کیستم در منجلاب ناامیدی غوطهور
برامور ناصواب هر لحظه افزایندهای
کیستم با چشم یاری داشتن از اقربا
سینه مالامال از حرمان و یأس آکندهای
کیستم لیلاج سان مغلوب و خاکستر نشین
هست و نیست اندر قمار عاشقی بازندهای
کیستم آن شعلهی شمعی به گاه بامداد
لرز لرزان بر مزار خویشتن تابندهای
زان دمی پستان مادر برگرفتم بودهام
بر جدال عمر محنتزای فرسایندهای
کیست امرایی به صحرای جنون مجنون صفت
باددان بگشوده باب الفت پایندهای
برگرفته ازسیمره و از شمارهی ۵۳ فصلانهی گفتار سبز