…
به روز واقعه بردار ابروانت را
برای دلبری آماده کن کمانت را
.
نگاه ِ من پــِی معماری ِ نُوین ِ تنت
به کشف آمده تاریخ ِ باستانت را
.
رسیده تا کمرت گیسوان و می ترسم
میان ِ خرمن ِ مو گم کنم میانت را
.
ندیده وصل طلب کردم ! این زمان چه کنم ؟
علی الخصوص که دیدم تن ِ جوانت را
.
من از دهان ِ تو در حیرتم که از تنگی
خدا چگونه میانش دمیده جانت را ؟!
.
به یمن ِ چشم ِ تو شاعر شدن که آسان است
منم پیامبری راستین ، زمانت را
.
دو آیه آئینه بر من بخوان که تذکره ها
رسانده اند به جبریل دودمانت را
.
گرفته ام به غزل پیشی از چکاوک ها
تو نیز در عوضش غنچه کن دهانت را !
…
علیرضا بدیع