- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

جای پای خالی بلوطها بر تن زخمی زاگرس/ دستهای کوچکی که مرهم می شوند

با دستان کوچکش زمین را زخم می زند تا دانه بلوطی بکارد، شاید روزی تنه ای بلند شود و سایه ای دوباره بر زمین پهن شود، این همه درمانی است که به تن زخمی جنگلهای این دیار هدیه می شود.

به گزارش میرملاس نیوز به نقل از مهر؛ روزگاری تا چشم کار می کرد درخت بلوط بود و سایه ساری که جای خواب آرام رهگذران خسته بود، شاخه های ستبری که جای تاب بازی دخترکان روستایی، هیزم های خشکی که گرمی اجاق ایل بود و دانه های بلوطی که نان سال های قحطی….

درختان تنومند بلوطی که شانه به شانه ی هم جنگل های انبوهی بودند و دست های دعایشان همیشه به آسمان بود تا دعای بارانی بخوانند و امروز تنها جای پایی از آنها باقی مانده که حکایت از رد وحشی تیغه های گاوآهن دارد و تیغه ی بی رحم تبرهایی که سالهاست است به جان جمعیت سبز و ستبرشان افتاده است.

 

 

کشاورزان به طمع وسعت دادن زمین هایشان تراکتورها را به سمت نابودی شان راندند و عده ای هم تبر بر تنه شان کوبیدند تا تنها ساعتی زغال کباب خود را گُر کنند. و امروز تا چشم کار

می کند قامت لاغر تک و توک درخت هایی است که از این هجوم چندساله جان به در برده اند و دور از چشم مسئولان مرگ را انتظار می کشند.

سالهاست رسانه های مختلف دهان های انتقادی شده اند تا فریاد استمداد درختان بلوط کوهدشت را هوار بکشند اما از مسئولان تنها سکوتی به گوش می رسد و دست های روی دستی که آستین همتی را بالا نمی زنند.

 

 

برای گردشی چند ساعته به شمال کوهدشت سفر می کنم جایی که پر است از ریشه های کهن به جامانده از درخت های بلوطی که تا همین اواخر جان داشته اند و امروز نه سایه ای از چتر سبزشان برجاست و نه سایه ای تا دل تنگی و خستگی هایت را کنارشان جابگذاری.

نوجوانی را می بینم که با کیسه ای پراز دانه های بلوط و بیلچه ای آمده است تا دانه ها را در زمین بکارد.

محمد ضرونی سال دوم راهنمایی است که می گوید: دیدن وضع اسفناک درختان بلوط دلتنگم می کند. پسر نوجوان حرفهایش را اینگونه ادامه می دهد: جمعه ها باخانواده به کوه می آیم و هر بار صد دانه بلوط را چال می کنم شاید روزگاری از خاک سر در بیاورند و کم کم به درختان بزرگی تبدیل شوند.

 

 

محمد فکرهایش را بلندبلند به ما می گوید، از غمی که با افتادن هر درخت در دلش می نشیند. این نوجوان کوهدشتی ادامه می دهد: بعضی شب ها خواب درخت هایی را می بینم که از دانه های کاشته من بلند شده اند و زمین را سرسبز کرده اند.

آدرس تک تک دانه های بلوط کاشته در دل خاک را می داند و چشم به راه قد کشیدن شان مانده است. می گوید که دلش می خواهد همه دشت های این دیار بازهم پر از بلوط شود. این آرزو را با حسرتی عمیق می گوید، حسرتی که از رفتن بلوطها در عمق وجودش مانده است.

محمد می گوید اگر باران بر تن دانه های بلوطش ببارد روزی این دانه ها جان می گیرند و بر زخم بلوطهای رفته مرهم می گذارند؛ اگر باران ببارد…

 

 

گفتگویمان با پسر نوجوان در حال “گل انداختن” است که صدای تبری در دشت می پیچد که یک ریز بر تنه درخت بلوطی فرود می آید. به سمت صدا می روم، مرد میانسالی را می بینم که باخانواده اش به گردش آمده است.

با نگاهم سوال پیچش می کنم، همین کافیست که به سخن بیاید؛ ولی حرفهایش حسرتی دیگر بر دل این دشت بی رمق است. در حالی که نفس نفس می زند، تبر را برشانه می آویزد و می گوید: هیزمِ خشک نیست پس ما چطور کباب درست کنیم؟!

 

 

محمد نوجوانی است که تلاش می کند جا پای درختان بریده را پر کند اما برخی افراد چشم ها را بر آن همه حسرت بسته و جاپای درخت ها را بی رحمانه شخم می زنند و شاخه هایشان را بر آتش ندانم کاری می اندازند.

چشم امید داریم که روزی همه اعم از مردم و مسئولان دست های مسئولیت را از جیب های بی خیالی درآورده و از قتل عام درختان اندک باقی مانده جلوگیری کنند تا بیش از این شاهد ازبین رفتن جنگل ها این سرمایه خدادادی نباشیم.

 گزارش و عکس: حشمت اله آزادبخت