…
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
…
مهدی فرجی
خیلی خیلی زیباست…بسیار لذت بردم…موفق باشید
خوب بود اما نه عالی !!!
از این زاویه هم سرودن این مفهوم بسیار زیباست!
آفرین بر مهدی فرجی
عالی بوددددددددددد………………………………
مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
با سلام و احترام:مصطفی نظریان شریفی هستم گاه گاهی هوای شعرم بارانی می شود شعری سرودم وامیدوارم در سایت خوبتان تایید گردد:کهنه موجی در میان سیل ایهامم هنوز غرق احوال سوال و خیل ابهامم هنوز بی هدف در بند بند آرزو دل بسته ام با همان شوق پریدن مست بر بامم هنوز خفته در آلونک دل پشت صدها آرزو مثل اوصاف گذشته سیل الامم هنوز برگ دست سرنوشتم هرکجابادم برد مست دست آستان شطح الهامم هنوز روبه خاکسترنموده در هیاهوی خیال باهمان آشفتگی ها آتش تامم هنوز.باتشکر۰۹۱۹۸۱۹۳۷۶۰