- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

مرغ سعادت

dosti

———————–

کرم دوستی  / میرملاس نیوز : 

 به نام آنکه هنر را در سرشت انسان سرشت

“مرغ سعادت”

———————-

در مسیر زندگی انسان گاه افرادی پیدا می شوند که وجودشان یک ” فریاد” است. فریادی که اگر گوشهای شنوایی پذیرایشان باشد و ذهن های جویایی تفسیرشان نماید، نوید امید و سرزندگی سر می دهند. فریادی که سکوت های سهمگین را در هم می شکند و هیبت های کاذب را چون کاخ های شیشه ای در هم می ریزد. گاه این فریادها در کمال سکوت و با هیمنه ای به دور از جنجال و غرور اتفاق می افتند. فقط با ” بودن” و با ” ایستادن”. آنان که کوله باری از معرفت و انسانیت را به دوش می کشند، جز به انسان و به سعادت او نمی اندیشند. خود را برای دیگران فدا می کنند و آرزوها و امیال خود را سه بار طلاق می گویند. بسیارند چنین کسانی که برگ های تاریخ هر کشور با نام و وجودشان می درخشند.
وقتی حلقه های مفقوده ای تاریخ و هویت یک قوم را از هم می پاشد و بین دو نسل متوالی فاصله ای به اندازه ی ” ماه من تا ماه تابان” ایجاد می نماید، وقتی آدم ها به دلیل رفتارهای “روزگارپسند” از اصل و ریشه ی خود فاصله می گیرند و ” خود” را میان هجمه ی فرهنگ های وارداتی گم می کنند، فریادی لازم است تا به همه بگوید: ” به کجای این شب تیره بیاویزند قبای ژنده ی خویش را”. اینان حاملان فرهنگ و راویان هنرند. همان هایی که زندگی شان غزلی ست سرشار از عشق به هم نوع. همان هایی که در حرکت رو به جلوی خود، گاه پشت سرشان را نگاه می کنند تا در حال شتافتن به مقصد، مبدأ را فراموش نکنند. آنهایی که بین دو نسل پل هایی صاف و عریض ایجاد می کنند تا راه گم کردگان را به ” اصل” خویش رهنمون گردند.
برای ایجاد این پل ها، یکی می سراید، یکی می خواند و یکی می نوازد. اما کسی هم پیدا می شود که ” می سازد”. به این معنی که تندیس در هم ریخته و پراکنده ی یک قوم را نه با کلام و شعر و موسیقی، که همچون” چینی بندزن” ماهری با وسایلی از جنس شرف و تعصب و غیرت به هم پیوند می زند و با این “ساختن” تجدید بنایی می کند در مساحتی به ابعاد یک فرهنگ کهن و دیرپا.
عادت کرده ایم که برای یافتن چنین سازندگانی به کتاب ها مراجعه کنیم و یا در دوردست ها در دنیای اروپا پرسه بزنیم و با ژست و پز از پیکرتراشان و مجسمه سازانی نام ببریم که هیچ سنخیتی با فرهنگ و باورهای ما ندارند. عادت کرده ایم در حالی که سبوی پر از آب گوارا را در کنار داریم، تشنه لبان به هر سراب سرک بکشیم و حسرت بخوریم.عادت کرده ایم که به هر دلیل هنرمندان بزرگ را در میان جمع غایب بینگاریم و از ذهن و یاد طالبان هنر و معرفت مهجورشان داریم.
در همین نزدیکی ها ، در همسایگی همین قوم” دهاتی” و در بین همین مردمی که همیشه برای محبت های گم شده و دوست داشتن های فراموش شده افسوس می خورند، یک معمار تجدید بنا ، یک استاد هنرهای تجسمی و یک موزه ساز بزرگ وجود دارد که از بس یکریز بر نفس خود پتک می زند و بر گذشت روزگار لبخند، کسی وجود بزرگش را آنچنان که لازم است، احساس نمی کند جز گروهی اندک که با او مأنوسند و به پندار و رفتارش عشق می ورزند. این مرد بزرگ و ناشناخته کسی نیست جز استاد محمدحسین آزادبخت. استاد آزادبخت هم زیبا می نویسد، هم سفرنامه هایش هر کدام درسی ست به یاد ماندنی و هم مستندساز زبردستی ست.اما بارزترین وجه هنری ایشان مجسمه سازی و تجهیز موزه های مردم شناسی ست. در استان های مختلف کشور با شناختی که از نوع لباس، خوراک، طرز معیشت، فرهنگ و رفتار آنان دارد، موزه هایی ایجاد نموده که هر محقق با کمترین شناخت و در اولین نگاه می تواند بسیاری از حقایق را متوجه شود. در کارش دقتی به حد وسواس دارد. مؤدب است و بی ریا و بی گزاف.اگر نتوانست در کلاس درس حاضر شود و دانش آموز ما نتوانست از حضور ایشان بهره جوید، اما کلاس هایی دیگر، با شکل و شمایلی دیگر و با شناسنامه هایی مشخص تر ساخت تا آنچه را قرار بود از او بشنویم با چشمان منتظر ببینیم.شک دارم به این گفته ی سعدی که ” هنرمند هر جا رود قدر بیند و بر صدر نشیند”. این هنرمند پر افتخار در تمام طول عمر نه قدر دید نه بر صدر نشست، نه حتی یک بار در کنگره ای به مردم معرفی شد، نه بزرگداشتی به نام او شکل گرفت و نه از راه هنرش به نوایی رسید. البته استاد با هنرش عشق بازی می کند نه نفس پرستی. نیک می داند که :
هر کسی را نتوان گفت که صاحب هنر است                       عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است
از تفاوت های بارز استاد با دیگر اساتید این فن تا آنجا که بنده ی حقیر می شناسم، افتادگی و ساده زیستی و بی اعتنایی ایشان به اسم و رسم های کاذب و کاغذینی ست که همواره باعث ترجیح عده ای بر عده ی دیگر می شود. بارها شاهد بوده ام که جوان ترها را به مطالعه و کسب شعور و آگاهی ترغیب نموده و اعتقاد دارد که اگر انسان، پیشرفته، مدرن و امروزی نباشد از کاروان شتابنده ی ترقی باز خواهد ماند.
هیچ گاه ” غم نان” او را از ارائه ی خدمت و ارائه ی هنر به مردم باز نمی دارد. تا آنجا که به یاد دارم بدهکاری و کرایه نشینی دو دوست دیرینه ی ایشانند و قناعت و رضایت را در تمام شئون زندگی اش مشاهده کردم. احساس لطیفی دارد و کم ترین غم آدم ها به سختی آزارش می دهد. یک روز وقتی که جمعی از هنرمندان و اهالی قلم برای دانش آموزان عازم یک منطقه ی محروم شدند، به محض ملاقات با پیرزن کپرنشینی که نابینا هم بود تمام پولی را که در جیب داشت به پیرزن داد و آنقدر گریست که اشک همراهان را هم درآورد. عاشق سفر کردن و دیدار با دانشمندان است و سفرنامه هایش را آنچنان می نگارد که خواننده خود را در صحنه های توصیف شده حاضر و ناظر می بیند.
چنین کسانی در تمام دنیا مورد احترامند و در زمان حیاتشان از طریق رسانه های دیداری و شنیداری و نشریات پرطرفدار به عنوان ” الگو” به جامعه شناسانده می شوند. میدان ها و خیابان ها به نامشان نام گذاری می شوند و در مراکز علمی و دانشگاهی با نصب تندیسشان قدرشان را ارج می نهند و دولت ها سعی می کنند به لحاظ مالی بی نیازشان کنند تا بدون دغدغه ، انتقال دهنده ی آموخته ها و هنر خویش به نسل رو به رشد جامعه باشند.
اما اینجا گویی دنیای دیگری ست. آنان که داشته ها و سرمایه های فکری و هنری زمان خویشند، بیگانه و غیر خودی شان می پنداریم و در کنسرت زندگی شان آنقدر سازهای بدآهنگ را به عمد می نوازیم تا روح ظریفشان را برنجانیم و همچون مرغان سعادتی که بر بام فقر فرهنگیمان نشسته اند، از خود برانیم. به امید روزی که بر این رفتارهای ناپسند خط بطلان بکشیم و در برابر افراد هنرمند و خلاق، متواضعانه سر تعظیم فرود آوریم. به امید روزی که ادارات ارشاد در سراسر کشور برای بزرگداشت اساتیدی همچون جناب محمدحسین آزادبخت از هیچ کوشش و برنامه ای دریغ نورزند.
اینجانب به عنوان شهروندی که انرژی جوانی خود را در کلاس های درس مصرف نموده و به عنوان کسی که دستی در شعر و تحقیق و پژوهش دارم، انتظارم از اداره ی ارشاد کوهدشت این است که با همکاری صدا و سیمای استان و در جمع عده ای از ” فهمیدگان و فرهیختگان” استانمان اقدام به شناساندن استاد آزادبخت، این چهره ی محبوب و ماندگار نماید. چنین بادا
کرم دوستی
دی ماه ۹۱

———————————————-