حشمتاله آزادبخت / سیمره:
کمپهای ترک یا کتک؟!
چندسال پیش بود به همت چند تن از کتک خوردههای جلاد بیرحم اعتیاد که خود در کمپی در پایتخت بندِ ابتلا از پا گشوده بودند، محلی در کوههای اطراف کوهدشت افتتاح شد تا دست دیگرانی را که منجلاب از سرشان گذشته بود بگیرند و صدای زنگ بیداریاش در گوش خرابههای شهر پیچید و دستهدسته با پای شوق و رغبت به سوی جایگاه امنش شتافتند و بسیاری موفق شدند زیر سقف آرامشش از تیر تیز کشندهی اعتیاد دور بمانند و افراد زیادی را میشناسم که سالهاست به زندگی عادی خود بازگشتهاند و دیگر به سمت این بلای خانمانسوز نرفتند و در حال حاضر زندگی آبرومندی دارند. کمکم کمپهای دیگری در حومهی شهر تأسیس شد و تا جایی پیش رفت که کمپهای ترک اعتیاد به مکانهایی برای درآمد تبدیل شد و در حال حاضر نمونههای بسیاری حتا در بخشها و روستاها دایرشد.
چند سال پیش به یکی از کمپهای ترک اعتیاد کوهدشت رفتم تا سروگوش گزارشی به آب دهم و از جوانهایی نوشتم که پس از چند ماه شانهی افتاده راست کرده و نشاطی دوباره در صورت زندگیشان پیدابود. جوانهایی که هرکدام
قرار بوده امیدهای خانوادههایی باشند اما بیراههی اعتیاد، به ناکجا ویرانهاشان کشانده بود و حالا با پای خود به کمپها پناه آورده بودند تا گل امید باد بردهی خود را دوباره به مشام اشتیاق خانوادههایشان باز گردانند. با هرکدامشان حرف میزدم خدا را شکر میگفتند که جایگاهی یافتهاند تا زیر سقف آرامشش به دنیایی تازه و پراز امید رسیده برسند.
حالا چند سالی از فعالیت کمپها میگذرد اما عدمنظارت قانون و مراکز قانونی و حتا بهداشتی، برخی از آنها را به اردوگاههایی پراز رعب و وحشت تبدیل کرده است. برخی از کمپهای ترک اعتیاد با اجیر کردن عدهای که از توانایی جسمی خوبی برخورداهستند، به سراغ بیماران اعتیاد رفته و کَتبسته به کمپ تحویل میدهند و در بسیاری موارد با کتککاری و بیحرمتی فرد دستگیر شده را زندانی…
یکی از معتادان که برای ترک به یکی از مراکز مراجعه کرده بود میگوید: « وقتی به کمپ رفتم از درد نبود مواد به خودم میپیچیدم اما چند نفر از مسئولان کمپ که با نامهای مستعارِ چنگیزخان، آقامحمد خان و… همدیگر را صدا میزدند به مشت و لگد و چوب به جانم افتادند و آن قدر کتکم زدند تا بیهوش شدم. او در حالی که گریه میکند و ساق پای کبودش را نشان میدهد، ادامه میدهد: « از غذایی که از بازماندههای تالارهای عروسی تهیه میشود به خوردمان دادند و اگر نمیخوردیم به جانمان میافتادند.» سرش را برمیدارد و درحالی که آهی کشیده از سینه رها میکند می گوید: «وقتی اعتراض کردم، گفتند از دولت دستور داریم که برای ترک به کتک متوسل شویم.»
یکی دیگر از کسانی که از یکی از کمپها گریخته است، میگوید: « من یک فرهنگی هستم. خانوادهام به من شک کرده بودند که مواد مصرف میکنم. با تماس تلفنی یکی از اعضای خانواده با کمپ، توسط چهار نفرکه شبانه وارد خانهام شدند دستگیر شدم وغل و زنجیر کرده و چشم و دهان بسته، روانهی کمپ شدم.» او ادامه میدهد: «مرا برزمین انداختند و سرم را در خاک فروکردند و سبابهی رنگ کردهام را پای ورقهی رضایت گذاشتند. بعد لباسهایم را درآوردند و مرا در آب فاضلابی یخ بسته به نام « جردن» انداختند و با شلاق به جانم افتادند. منتظر بودم پس از دستگیری با مصرف دارو و با روشهای روان درمانی کمکم آثار اعتیاد را از قامتم بزدایند اما با انواع شکنجهها و توهینها مواجه شدم. «او درحالی که میلرزد میگوید: «هروقت نام کمپ را میشنوم خود به خود بدنم میلرزد و حاضرم سالها در زندان ابوغریب حبس شوم اما یک ساعت کمپ ترک اعتیاد را به چشم نبینم.»
یکی دیگر از کسانی که با گزارش تلفنی خانواده به یکی از این مراکز منتقل شده است شکایت بلند بالایی را که به مراجع قضایی و شرعی کوهدشت نوشته است را نشان میدهد و میگوید: «شب بود و یکی با صدای بلند درخواست چایی کرد. چند نفر از مدیران کمپ آمدند و پنجاه و دونفرمان را به صف کردند و پس از کندن لباسهایمان به چوب کتکمان بستند و با چوب بلندی که در دست «آقامحمدخان» بود…
یکی از مسئولان کمپ، ضمن کذب شمردن این حرفها میگوید: «اینطور نیست و ما باکمال مهربانی و باروشهای کاملاً مدرن پزشکی و رواندرمانی بیماران مبتلا را تحت درمان قرار داده و بسیاری از افراد تحت درمان را از چنگ اعتیاد رها کردهایم.»
دوربین این گزارش دور ایستاده و درد دلها و حرفهای دو طرف ماجرا یا فاجعه را به دهان قلم سپرده است اما تا روشن شدن قضیه و سرکشی و بررسی مسئولان امر، کنار دیوار همین نوشته صبر میکنیم و چشم به راه اقدام مدبرانه و مسئولانهی مسئولان میمانیم تا اصل واقعیت در شمارههای بعدی همین نشریه نگاشته شود.