- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

غزل امروز – وحید برزگر قهفرخی

vahid1 [1]

گرچه در هم میکشد اخم تو ابروی مرا

کم نخواهد کرد از این بیشتر روی مرا

 پادشاهم گرچه وقتی که نگاهم می کنی

می کنی با خاک یکسان برج و باروی مرا

 درد من عشق است دردی که نبیند دشمنت

تلخ تر از این مکن ای دوست، داروی مرا

 ریخت موهای تورا بر شانه بادو بعد از آن

ای پریشانی چه آسان ریختی موی مرا

 دست و پای خویش را گم میکند این روزها

گر ببیند شیر هم چشمان آهوی مرا

 بعد از این بی شور شیرین بیستون را می کنم

عشق بخشیده است جانی تازه بازوی مرا

 وحید برزگر قهفرخی