تاریخ : پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
7

داستان کوتاه – محمد اسدیان

  • کد خبر : 20931
  • 22 اسفند 1391 - 21:41

… گونی بزرگی به دوش داشت وآرام آرام می لنگید . با چهره ای آفتاب سوخته و پیراهنی گشاد . به سوی خورشید می آمد و خورشید هراسان از او دور می شد. پشت سرش کوه ها در غبار آلودگی غروب محو می شدند و با هر قدمش درخت ها کوتاه تر. عرق پیشانی اش را پاک […]

359

گونی بزرگی به دوش داشت وآرام آرام می لنگید . با چهره ای آفتاب سوخته و پیراهنی گشاد . به سوی خورشید می آمد و خورشید هراسان از او دور می شد.

پشت سرش کوه ها در غبار آلودگی غروب محو می شدند و با هر قدمش درخت ها کوتاه تر.

عرق پیشانی اش را پاک کرد و دوباره محو حرکت زیگزاگی جاده شد . به نفس نفس افتاده بود. باید نفسی تازه می کرد.

دست را سایبان چشم کرد و به راه رفته نگریست . نگرانی به صورتش دوید . جاده آرام می گذشت و زمان با شتاب . باید شتاب کرد . مثل ساعت . مثل آفتاب.

فکری به خاطرش رسید . چطور است همینجا رهایش کند و … ؟

نه ! مگر می شود ؟ مگر می شود آدم … ؟

میخواست بلند شود . با یک دست گونی را گرفته بود و با دست دیگر زانوی لرزانش را.

به هن و هن افتاد و نشست . دور دست افق را نگاه کرد . کلاهش را بالا کشید . یک آن احساس کرد بوته های ذرت به سویش هجوم می آورند . چشم هایش را بست.

افق رو به سیاهی می رفت و خورشید نمی دانم پشت کدام کوه چکار می کرد . وکوه ها را دید

و ذرت های دو طرف جاده را که بلند تر می شدند یا شاید او کوچک می شد .

به کوه ها نگاه کرد که با نوسانی ملایم کوتاه تر می شدند و در دوردست افق گم

و ماه را دید . هلال لاغر پریده رنگی که از زمین گریخته بود و از قعر آسمان با وحشت او را می نگریست و همپایش راه می آمد.

بوته ها دوباره بلند تر می شدند و و جاده به سرعت به سمت صورتش می دوید.

او بود و چند لکه ی قرمز که همراه لبخند و سرفه از دهانش بیرون پریده بودند و او را نگاه می کردند.

چشم هایش را بست . حالا می توانست ترس را در نگاه رهگذران ببیند. رهگذرانی که فردا مردی را می دیدند که جنازه خودش را به دوش می کشیده است.

محمد اسدیان

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=20931

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 18در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱۸
  1. سلام برمحمد عزیزم!
    حداکثر حرف را در حداقل کلمه گنجانده ای و این دقیقا خواسته ی انسان امروز ،وقت کم و حوصله ی اندک اوست .
    این که تا آخر قصه مچت را باز نکنی و در عین حال خواننده را مشتاق گشایش آن نگه داری به واقع کار شاقی است که از عهده بر آمده ای . موفق باشی

    • ممنون از لطف دایی عزیزم
      هنوز تا رسیدن به قله هایی که شما و دیگر بزرگان شهرم سالها پیش از آن گذشته اید راه درازی مانده برای من و دوستان تازه کار

  2. اقای اسدنیا دست مریزاد میگم قشنگ بود، ادمو میبری تو داستان،انشااله کارهای جدیدی ازتون ببینیم موفق باشید

  3. ببخشید اقای اسدیان اشتباها فامیلیتونو اسدنیا ذکر کردم

  4. کار واقعا بزرگیه، البته از آقای اسدیان غیر از این هم انتظار دیگه ای نمی ره…. تک تک جمله ها هر کدوم هزاران هزار صفحه حرف داره….

  5. سلام بر محمد با این چینش کلماتی که به هم آمیخته است. خوشم آمد محمد جان دمت گرم

  6. لذت بردم جناب اسدیان عزیز درود بر شما

  7. با شروع داستان جملات جمع وجور و بدون حاشیه به خوبی تصاویر محیطی را درمخیله خواننده ایجاد می کنند . بایک پایان ناگهانی ودر عین حال شاعرانه قصه واقعا تمام می شود در حالیه احساس وفکر مخاطب را درگیر خود کرده است . به امید خواندن کارهای بهتر از آقای اسدیان موفق باشید

  8. کلمه (در حالیه ) به(درحالی که) تصحیح میشود

  9. نهایت استفاده رو از داستان پربارت بردیم، مایه شادمانی است که پیشرفت دوست و همکلاس نجیب دوران دبیرستانم را می بینم . کاش می دونستیم تحصیلات جناب آقای اسدیان در چه سطحی است و هم اکنون کجا و در چه کاری فعالیت دارند.

  10. خوب بود اینجورداستاهای کوتاه جالب میشن.
    خوشحال شدم از اشناییت.
    موفق باشی.

  11. بازم هروقت وقت کردم میام به سایتت یه نگاهی می اندازم.مطالبش خوبه.نمیدونستم آدرس این سایتو.

    ولی مثل اینکه نوشته این سایت مال استان لرستان ؟
    پس تو لرستانی هستی ولی به من یه چیزدیگه گفته بودی ها…باشه.

    به هرحال …موفق باشی.

  12. انتخاب کننده این اثر جواب بده که ملاکش از انتخاب این کار چی بوده؟ البته من قصد توهین ندارم فقط این که ما هر چند وقت یک بار با دوستان یه کتاب نقد می کنیم و همیشه تو جمع یکی هست که پیشنهاد دهنده ی کتاب را مخاطب قرار دهد که ملاکش از انتخاب کتاب چی بوده
    این کار فواید بسیاری برای ما و هر کس دیگری دارد و خواهد داشت
    و این که من عضو سایت خوب شما و قطعن شهر زیبایتان نیستم. اما دوست دار ادبیات و هر ان کس که پیوندی قلبی با ان دارد هستم
    در اخر، هر شعر،داستان،و مطلبی که در این سایت منتشر میشود نشان از سطح کاری اهالی ان دارد و اثری زیبا مخاطب خوش ذوق را دوباره برمیگرداند.قطعن شما فقط برای شهر خودتان نمینویسید،همه ی ما جهانی شدن را دوست داریم.
    باز هم به سایت خوبتان سر خواهم زد
    جنونمند باشید.

  13. عالی بود، همین که خواننده رو مشتاق به خواندن تا ته داستان میکنه بی نظیره

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.