تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
8

حدیث نفس (قسمت دوم۲)

  • کد خبر : 21076
  • 25 اسفند 1391 - 22:31

ایرج رحمانپور

00110

————————————

حدیث نفس (قسمت دوم۲)

ایرج رحمانپور / میرملاس نیوز :

————————————

سرنوشت چه بازی ها که ندارد،کسی چریک میشود امّا هرگز اسلحه ای بر نمیدارد،هرگز ماشه ای را نمیچکاند،هرگز آتشی نمیگشاید ،اما چنان در جغرافیای خود موثر می افتد که هیچ جا جز حرمت نمیبیند. در مکان های رسمی و غیر رسمی،این یا آن سوی نرده ها،هر جا ،تنها احترام.

چه شده است؟ چه کرده مردی در جغرافیای کوچک که همه انشاء های کودکیش را به یاد دارند. متانت مثال زدنیش را می ستایند. حضورش کافی است تا جمعی احساس امنیت کنند. چه کرده است؟ کم نکرده است. اما دور از چشم تاریخ و دور از دست نوشته ی وقایع نگاران مغرض.

اولین تشکل صنفی معلمین در منطقه کوهدشت به وسیله ی محمد حسین و من و دوستانمان بنا نهاده شد. همه ی تظاهرات ها، اعتصابات، همه ی حرکات اعتراضی توسط محمد حسین آزادبخت، من و دوستانمان هدایت می شد. در سایه ی همان تشکل صنفی اولیه بسیاری از کسانی که در کوهدشت بعد ها به عنوان استاندار، فرماندار و نماینده مجلس انتخاب شدند، مستقیم یا غیر مستقیم تحت تأثیر بچه های دبیرستان ششم بهمن بودند. چه بگویند چه نگویند یکی از تأثیر گذار ترین این مردم محمد حسین آزادبخت بود. اولین نمایشگاه نقاشی در کوهدشت توسط محمد حسین و دوستش برپا شد.اولین اقدام برای داشتن نشریه ای محلی، چه کسی نام مپل را به یاد ندارد؟ بعد آسو و بعد چه کسی به یاد ندارد که چند معلم کتاب هایی را که تازه با مهر یک جوجه کلاغ روانه بازار می شدند، کول می کنند و این طرف و آن طرف می برند؟ چرا کسی بررسی نمی کند توسط چگونه و از طرق چه تفکراتی در کوهدشت هرگز جریانات افراطی شکل نگرفت. علی رغم تفکرات حاکم بر جریانات تند رو سیاسی کشور، چگونه در این شهر از ابتدای انقلاب تا به حال کسی شاهد افراطی گری و هرج و مرج سیاسی در کوهدشت نبوده است؟ چرا دقت نمیشود که  ریشه ی این نگرش عقلایی و این میثاق نانوشته میان همه ی نحله های فکری در همان شب های سرد انقلاب نوشته شد که مردمان سخت کوش و صبور شهر بی هیچ غر و لندی عاشقانه جاده های منتهی به شهر و شهر تازه به هم ریخته ی نا امن را پر از طنین گامهای خود کرده بودند و یک دل و یکزبان تنها به دنبال خوشبختی و روزهای روشن برای همه بودند. همه، محمد حسین ، من و همه ی بچه های دبیرستان ششم بهمن را در همه ی آن شب ها و روزها به یاد دارند و لندرور سبز رنگی را که پست های نگهبانی را تدارک میکرد  .

چه اتفاقی می افتد که نسلی از پس سالیان محرومیت و محدودیت چنان خود را به روز و همراه با قافله نگاه داشته است که در انتقال مفاهیم و مقولات پیچیده به نسل بعد از خود مهارتی بی نظیر پیدا کرده است. به توانایی دست میابد که دیگران اعجاز او را در کلام در حرکت و در انتقال مفاهیم به سرعت در یابند. فرصت می دهد در کوتاه ترین عبارت و حرکت الگویش را بشناسند. سرفصل ها و آدرس ها را می دهد تا جامعه اش بداند، دیوار برلین فرو ریخته، جامعه ی شوروی از بمبی که در دل خود داشت هزار پاره شده، دنیای سرمایه داری تحولات جدیدی را پشت سر گذاشته و پیش رو دارد و جهان از پس تکان های شدید می رود تا دوباره شکل بگیرد.

او درست کاری را کرده که باید می کرد. راهی را رفته که باید می رفت. این حکم به پیش هستی در شتاب بوده که درست یا نادرست صادر می شده و کسانی صادقانه سربازان اجرای این احکام می شدند برای این است که فاتح ورود به هزاره سوم میلادی، دانیل اورتگا است نه هیچ کس دیگر. او محمد حسین آزادبخت سرزمین خود است و همزاد و هم سن اوست. در جغرافیای مختلف دور و دراز هم وی در جهان کوچک هم سرنوشتی که برای او و من نسخه ای که تقریباً یک جور پیچیده است، روا داری برای همه گردن نهادن به ارزش های جهان شمول که خون بهای آدمند و گنج های بی بدیل بشر، تلاش برای رخنه در فرهنگ هایی که به مرور زمان به خار و خارا تبدیل شده اند. باز کردن راه و رفتن از دل سنگ و” هر شهری ماساواش طوری”.

در آن غروب زمستان کوهدشت که بلند گوهای رادیو ماشین پژو جهانشاه خسروی صدای راستین انقلاب ایران را فریاد زد تا امروز محمد حسین و افرادی چون او کوشیده اند که در ساختن دنیایی برای پذیرش ارزش های جهان شمول دوران ساز موثر باشند. چه بیرون گود چه درون آن، چه نوشتن رمان ها و داستان ها و فیلم نامه های نا نوشته چون مریم نخواب، کژدم، قلمرو ممنوع، اسب ها و آدم ها، یک مشت تمشک، ویریا و بعضی ها مثل تا آنسوی پرچین نوشته یا ساختن و پرداختن موزه ای در یکی از شهر های استان، ساختن کلاژی از زیبایی های از دست رفته که از قضا منافاتی با مدرنیسم ندارند. در همه جا از عناصر آگاه و بی بدیل جغرافیای خود بوده اند. مدیریت استان روشنفکران آن اهل هنر همه به یک اندازه در حق آزادبخت قدردانی و احترام به کار می گیرند. هرچند غبار های کینه فرومی نشینند محمد حسین و همه ی همراهان چون جواهری بر تارک فرهنگ جغرافیای خود می درخشند. چرا می گویم جغرافیای خود، چون بر خلاف تصور کسانی که در حوزه ملی قلم می زنند و می سرایند و می نویسند پرداختن به مسئله ی تاریخ و گذشته یک قوم نه تنها قهقرا و گذشته نیست بلکه محصول قرن اخیر است. اساساً تعریف اقوام، حق و حقوق آنها، زبان های مادری آنها پدیده هایی هستند که دنیای مدرن خود را ناگزیر به موضع گیری در مقابل آن می داند. مسائل بالکان دیروز و حالا در فرانسه، انگلیس و اسپانیا قضایای قومی حرکات حتی افراطی و مسلحانه بشریت را در مقابل حل مسئله ای به نام قوم ها موظف به موضع گیری می کند.

این مقولات تنها بخش کوچکی از روشنفکری یکجانبه نگر و مطلق گرای ما بیهوده و عبث خوانده می شوند که حاصل عدم اعتماد به نفس بخشی از باسواد های زاگراس است بر خلاف کسانی که می پندارند، پرداختن به گذشته جغرافیای خاص که درست پژوهش نشده ،کاری غیر هنری، فاقد ارزش و عبث است. دنیایی که دارد کوچک می شود و پروسه ای که ناگزیر و به صورت قاعده مند پیش روی بشر است، در جوامع مختلف یک شکل و یک نسخه ندارد.هر جا هر جغرافیا، مثل خودش و تنها مثل خودش متحول می شود. از دوره ای به دوره ای نقل مکان می کنند.

هرگز عمومی کردن ادبیات آوردن ارزش های ادبی به صحنه عمومی و دخیل کردن لایه های مختلف جامعه در آنچه پیرامونش می گذرد نه تنها نافی مدرنیسم نیست، بلکه درست در طول و عرض آن و در خدمت آن است. ما چه رمان هایمان را از پس به پیش بنویسیم، چه شعرمان را از پایین به بالا، از چپ به راست، از راست به چپ بنویسیم، هیچ چیز عوض نمیشود. گذر جوامع به دنیای نوتر مستلزم جا افتادن بسیاری باور ها در آن جوامع ورد بسیاری باور های دیگر است. در جوامعی با تاریخ استبداد زده هیچ چیز تنها درحوزه یک زبان خاص و آن هم زبان قدرت عوض نمی شود. پذیرش ارزش های جهان شمول که سر فصل بشر دوستانه اش پایبندی به میثاق های جهانی حقوق بشر است،کلید ورود به دنیای نوتر است که بی آنها هیچ جغرافیایی راه به جایی نمی برد. این ها رمز ورود به جوامع پیشرفته تر و پشت سر گذاشتن فرم های فرو دست تر اجتماعی است. بشر باید با شکیبایی بسیار خود را در حرکت از ابتدا تا کنون ببیند و تحلیل کند.

در یک داد و دهش اسفنجی توده های اجتماعی ارزش داده اند و گرفته اند و در طول این حرکت منزل به منزل قابل تعریف و تشخیص هستند. در هر یک از این ایستگهاها هیچ وقت کاملاً سکون به وجود نیامده است. ایستادنی نسبی و حرکتی نسبی پی در پی و پشت سر هم و گرفتن و دادنی اسفنجی ،هرگز نمیشود گفت از کجا تا به کجا تحت تاثیر این یا آن تعریف فلسفی است. هیچ برهه ای نسبت به برهه های قبل یا بعد خود آنقدر بی ارتباط نبوده است که بتوان به راحتی بر آن نام گذاشت. این درک از مدرنیسم درست اشتباهی است که بشریت یک بار با برداشت بدی که از فلسفه کرد مرتکب شد و چوبش را خورد. در سوئد در یک جمع روشنفکری از این بابت پرسیدم به اتفاق گفتند در ایران باز از این صحبت ها هست؟ بابا اینجا بسیاری از آن آدم ها که برای شما معیار شده اند را نمی شناسند. بسیاری اصلاً تفکرات خود را تغییر داده اند. 

———————————-

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=21076

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 3در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۳
  1. به قول دیالوگی از یک فیلم:
    “اگر هدفت رو از دست بدی
    …….مثل اینه که خراب شدی!”

    *****
    این نوشته حس خوبی داشت
    مثل گرگراو بود وسط یک بیابان
    می ترسیدم کارمان به حرف زدن با درختان بلوط بکشد.

  2. بسیار عالی بود استاد رحمانپور عزیز نوشته های شما دلگرم کننده است. از این قسمت بسیار بسیار خوشم آمد:
    “پرداختن به مسئله ی تاریخ و گذشته یک قوم نه تنها قهقرا و گذشته نیست بلکه محصول قرن اخیر است.”

    ——————————–
    من راز گم شده ی تاریخم
    کشفم کن

  3. من زاده دلفانم؛ هرچند جاده مرا از سرزمین طرهان دور کرده اما همواره پیوندها با کیوشت را آنقدر بسیار دیده ام که گسستی از آن نداشته ام. در رؤیایم، از راه مالرو تنگه گاشمار -از همان جا که پدرانم سالیان متمادی از ایلاخ به گرمه سیر کوچیده اند- خود را به کوهدشت رسانده ام.
    اگر سرزمینم کمتر اثری از انسان های پیشرو (آوانگارد) داشته دلخوش و پشتگرم به کوهدشت بوده ام،
    جبر جغرافیا مرا به لکستان گره زده و تنها در کوهدشت است که مردمان، درست به زبان مادرم سخن می گویند(صرف نظر از گویشهای مختلف لکی) محمدحسین آزادبخت و ایرج رحمانپور را خوب می شناسم دوستشان دارم و مداوم جویا و پیگیر آثارشان هستم همانگونه که علاقه مند مشاهیر ملی ام هستم بلکه بیشتر زیرا به زبان فاخر مادری ام می نویسند و می سرایند و می خوانند.
    دورافتاده از وطن مألوفم هستم اما ریشه ام را به بلوط پیر اصالت گره زده ام، هرگاه در خبرها می خوانم “لرستان بیکار ترین استان است” و یا در شلوغی میادین پایتخت، در مجاورت خانه و کارم، کارگران بیکار و چشم براهِ عابران را می بینم که در شوخی های خشن شان چون من حرف می زنند روحم آزرده می شود اما همیشه دل خوش به وجود قاطع بزرگان دیارم “آزادبخت ها و رحمانپور ها ” هستم.

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.