- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

پسته – سیمین بهبهانی

behbahani167 [1]

پسته

کودک روانه از پی بود،  نق نق کنان که: من پسته…

«پول از کجا بیاورم من؟»  زن ناله کرد آهسته

کودک دوید در دکّان، پایی فشرد و عری زد

 گوشش گرفت دکان دار،  «کو صاحبت زبان بسته!»

مادر کشید دستش را:   «دیدی که آبرومان رفت؟»

 کودک سری تکان می داد، دانسته یا ندانسته

 یک سیر پسته صد تومان!  نوشابه،بستنی…سرسام!

 اندیشه کرد زن با خود،  از رنج زندگی خسته:

 دیروز گردوی تازه ، دیده ست  و چشم پوشیده ست

 هر روز چشم پوشی هایش،  با روز پیش پیوسته

کودک روانه از پی بود ، زن سوی او نگاه افکند

با دیده ای که خشمش را،  باران اشک ها شسته

 ناگاه جیب کودک را ، پر دید ــ«وای ! دزدیدی؟»

کودک چو پسته می خندید،  با یک دهان پر از پسته

سیمین بهبهانی