…
دست بالای دست بسیار نیست!
گاهی
سنگ هم روی سنگ بند نمی شود
وقتی که دل توی دل ات نیست
و ناچاری فقط
بنشینی
دست روی دست بگذاری…
و گوش کنی
به صدای همهمه ی انگشتهات
که بند به بند
بر فرق می کوبند
فریاد می کشند
وقتی می بینند
دست روی دست گذاشته ای
و
هر دو دست
مال خودت هستند…
آخر انگشتها هم
گاهی دلتنگ می شوند
دست خودشان نیست
سر به دامن هم می گذارند و..
خیسی گهگاه کف دست ها
گواه…
…
گلاره جمشیدی
چنگی ب دلنزد
سپاس.زیبا بود و دلنواز.ولی آنقدر سنگ شده ایم که با تمام ناملایمات بازهم آب در دلمان تکان نمیخورد.دیگر تب(به ضم ت) به وقت تب(به فتح ت)نیز چاره ساز نیست.وقتی صاحبدلی ترنمی میسراید ولی بجای بوسه بر گلگون گونه اش اشتلم بر فرقش آوار میکنند چه جای تبسم است.تمام اینها به کنار اما به یکباره بریدم وقتی دیدم چقدر جای پای دزد خانه ی ما شبیه کفشهای کدخداست!
جالب بود ان شاا…موفق باشید
دستت درد نکنه خوب بود موفق باشید
آفرین جالب بود درود برشما
شعر خوبی است، اگر بخواهم بدون هیچگونه اغراقی در مورد این شعر بگویم باید عرض کنم قشنگیش به این خاطره که حرف دله و به دل میشینه به هر حال برای خانم گلاره جمشیدی آرزوی موفقیت می کنم
این روزها که سنگ روی سنگ بند نمی شود
من سنگ تو را به سینه می زنم
قشنگ بود مرسی
ولی بنظرم اگه ی عکس ریلکس تر از خوتون می ذاشتی بهتر بود چون این فضاها (سادگی) قشنگی خودشو بهتر نشون می ده.
ببخشید …این شعر بود؟؟؟؟؟؟؟
ادامه بده از انتقاد دلسرد نشو