…
رُخدا…
.
نه کافیست
نه کافی بود
نه من لال شدم
نه تو گُر گرفتی
نه زیباست هنوز کسی که زیبا نیست .
تا دوربین صحرایی و تیردانی نباشد
کرشمه ای هم نیست
کسی که نگران فردا و پس فرداست
امروز را هم از دست خواهد داد
کسی که فراموش نمی کند
چگونه عاشق خواهد شد ؟
.
نه کافیست
نه کافی بود
نه بارانی بر سنگها بارید
نه سایه ی بال لک لکی بر گندمزاری افتاد .
هنوز ریسه های گیاهیم زیر دندان سگها بود …
هنوز فراموش نکرده بودم …
… چراهمیشه پای پدری در میان است
حتی اگر خواهری ، مادری باشد ؟
…
لطیف آزادبخت