- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

غیاب مادر , حقارت پدر (بخش دوم) – لطیف آزادبخت

315257423032449117251 [1]
دوربین عکاسی بعد از آن که از انحصار دربارِ قاجار خارج شد به ابزاری برای ثبت خاطره ی طبقه ی متوسط شهری آن روزگار بدل شد . ابزاری که ره آورد شاه ، در دومین سفر فرنگ او بود دراواخر حکومت او در شهرها چنان فراگیر شد که نویسنده ی ” المآثر والآثار” در اواخر دوره ی ناصری نوشت : ” شماره ی اساتید عکاسین و مواقع عکاس خانه ها در دارالخلافه ی تهران و سایر بلاد معظمه ی ایران صعوبت و اشکالی به کمال دارد . “(۱)
اما جالب توجه است که همین دوربین در همین دوران پر رونق عکاسی ایران ، تصویر و تصوری از مفهوم “زن” را در ساحتِ اسنادی فرهنگ ملی ایرانیان درج و ثبت می کند که هیچ شباهتی به چهره ی تاریخی و فرهنگی مفاهیمی چون “زن” و “مادر” ایرانی در معنای تاریخی و سنتی آن ( که در بستر فرهنگ ایرانی شکل گرفته است ) ندارد . این زن نه آن فرشته ی از گِل سرشته ی خمار چشمِ مغمومِ تاریخِ نگارگری ایرانی ست که از دستِ رند می آلوده پیاله می گیرد ، نه آن مغبچه ی شوخ و شنگ به مکتب نرفته ی حافظ است که ” زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست ” شبانه به بالین دلدار می رود و نه حتی آن بدیل تاریخیِ پشت پا زده به فرمان احساس ، که دلخوش است ” زن خوب فرمانبر پارسا ” باشد . زنی که دوربین قجری برای ما ثبت کرده است نقشی در خاطره ی جمعی ما ندارد. نه زن به معنای واقعی کلمه است ، نه مادر است و نه حتی همسر . زنی که برای حفظ نقش همسری خود باید شبانه روز در حرمسرا با ده ها و بلکه صدها زن دیگر بجنگد چگونه می تواند همسر یا مادر باشد ؟ زنی که بچه هایش را دایه ها برای او بزرگ می کنند ، چگونه می تواند کودکش را ، این جسم مشتق شده از جسم و جان خود را عاشقانه به بر بکشد ؟ این زن چگونه می تواند در حافظه ی جمعی و قومی ما ایرانیان نقشی مهم و به یاد ماندنی ایفا کند ؟

14 [2]
شاید از همین روست که ما به ندرت عکس زنان دوره ی قاجار را در کنار خانواده یا فرزندانشان می بینیم . تصویر زن با بچه یا بچه هایش. تصویر مادر در کنار کودک. این آن چیزی است که دوربین عکاسی تا سال های سال آن را ندید . انگاره ای که نگاه به عکاسی را از نخستین لحظات ورودش همچون چشمی منحرف ، درونیِ رفتار و نگاه جامعه ی ما کرده بود ، نمی توانست این ابزار را به طور ساده و بی پیرایه به ابزار تجسم خاطره ی مادر بدل کند . نگارنده با بررسی صدها عکس از زنان و اندرونی نشینان قاجار حتی یک عکس را هم نیافت که در آن مادری را در کنار فرزندش نشان دهد . در چند عکس که کودکان هم دیده می شوند نقش مادر و فرزندی چنان تحت شعاع روایت روزمرگی قرار گرفته است که می توان گفت بودن یا نبودن آن توفیری ندارد. آشکار است که تصاویری که نشان دهد ثبت خاطره ی مادر برای عکاس و به طریق اولی برای سوژه ی تصویر مهم بوده است ، جایی در تاریخ قاجاریه ندارد ، بلکه این نقشمایه ی روایی با محو شدن در سپهر فرهنگ عمومی به انزوای دست نیافتنی آلبوم های خانوادگی اقشار خاصی از جامعه نقل مکان کرده است .
12 [3]
در عوض آن چه روایت تصویری تاریخ قاجاریه از ” مادر ” و نقش مادری ارائه می کند ، روایتی ناقص و نارسا و سانسور شده است که سلطه ی منطق مذکر را بازگو می کند . تصویرمعیار زن دوره ی قاجار ، زنی است که چارقدی را تنگ و ترش بیخ گلوی خود بسته است . ترکیبی محدود و بی روح ، گویی تکه ای از سنگ که بر آن چهره ای را نقاشی کرده اند . زنی گوش به فرمان و حتی می توان گفت کر و لال ، که او را دست ناپیدای “سلطه ” سرخاب و سفیداب زده و بر نیمکت نشانده است ( گرچه حتی آن آرایه ها هم در تصویر سیاه و سفیدِ ناشیانه ای که خصلت نمای عکاسی عهد قاجار است محو و بی اثر شده است ) . تصویر او برای نشان دان جذابیت زنانه یا مادرانه اش نیست . او زنی نیست که منشاء اثری تاریخ ساز باشد . بلکه دست تقدیر او را برگزیده است که همچون خشتی از گِل ، بخشی از یک بنای سست خانوادگی باشد . قاجارها به ندرت به زنان اجازه می دادند که رودر روی نگاهِ منحرف دوربین عکاسی قرار بگیرند . اما هر گاه اجازه هم می دادند ، زنان بنا نبود بازیگر نقشی غیر از همان نقش تاریخی خود باشند : زنی که در حرمسرا زندگی می کند . هر چه بود و هرچه هست تاریخچه ی عکاسی دوره ی قاجار فضای ثبت تصویر چنین زنانی ست . زن بی تفاوت نسبت به فرزندش . زنِ هوو و هووی زن . زنی که تصویر برای او ابزار جلوه فروشی است . جلوه ای که حالا دیگر حتی جذابیتی هم ندارد . تصویر زنِ ” پسرزا ” که خصیصه نمای چهره ی او پنهان کردن سیمایی مردانه در پشت صورتک زن است . حقیقت تصویر زن در تاریخ عکاسی دوران قاجار همین است و جز این نیست . این سیمایی سرشار از دهن کجی و اعوجاج نسبت به شاهزاده ی تاریخی عهد هخامنشی و ساسانیان است . این تصویری کج و کوژ از نوستالژی تاریخی ” ملکه ی مادر ” است . این آیینه ای تمام نما از اعوجاج یک دوران است . گویی عکسی ست که ” حاجی عکاس ” همان عکاس قدیمی کوهدشت از ” زن ” گرفته است .
13 [4]
در دوره ی تاریخی مقارن با زوال تدریجی قاجاریه و شکل گیری نهضت مشروطیت که عکاسی به شکل فراگیر وارد جامعه شد , شیوعِ عادت یا آداب فرهنگیِ گرفتن عکس های خانوادگی مقبولیت عمومی یافت و دست کم در شهرهای بزرگ و به خصوص درمیان طبقه ی اعیان و گاه حتی در میان طبقه ی متوسط شهری داشتن آلبوم خانوادگی به امری طبیعی و پرطرفدار بدل شد . در شماری ازاین عکس ها زن ، گاه چونان سوژه ای آزاد و خود مرجع در جامعه ظاهر شد . عکس هایی که معمولاً نسوان شاغل در پست های اداری ، دانش آموزانِ دوره های پیشاهنگی ، مربیان مراکز آموزشی ، زنان آراسته ی مقامات مملکتی در جشن ها و مجالس رسمی ، یا زنان مشروطه خواه و مسلح را در میان جماعتی حماسی و آرمان خواه نشان می دهد . عجیب است که حتی در این تصاویر هم ، فقدان تصویر مادر به نحو دیگری ظاهر می شود . زن این بار هم نه در نقش مادر، بلکه در نقش عنصری که آزادی اش را به منزله ی آزاد بودن از نقش مادری تعریف می کند ظاهر می شود . البته ، قطعاً در بسیاری از آن عکس ها که در سپهر نا مکشوف آلبوم های خانوادگی جای گرفته اند تصویر مادر و کودک ، و نوستالژی مادر به عنوان نمادی از بازگشت به آن آرامش سرشتین و استقرار در آن حریم ایمنِ مادرانه وجود دارد . ولی این امتیاز به شدت فردی ، غیر قابل تسری به اقشار مختلف جامعه ، غیر قابل انتقال به دیگران و البته همچون یک یادگاری خاص خانوادگی محفوظ در پایگان های بی عاطفه ی جامعه ی طبقاتی است .

16 [5]

ما نمی دانیم که شاهزادگان قجری در آن سال های مادی شدن جسم مادرانشان بر روی یک سطح دو بعدی چه تصوری از مفهوم ” مادر” داشتند ؟! تأکید من بر روی نقش مادریِ زن دلایل عدیده ی تاریخی دارد . از نقش تاریخ ساز زن در جوامع مختلف ( و خاصه جامعه ی بومی ) که بگذریم ، نقش مضاعف ” مادر ” در ایجاد « گونه ای مخرج مشترک نمادین » ( ۲ ) می تواند فراتر از تاریخ تک خطی نوشته شده توسط صاحبان قدرت ، بدیلِ تاریخیِ بارآور ، پایدار و برگشت پذیری برای ” بی کسی ” و بی پشت و پناهی تاریخی ما جوامع بومی باشد .
17 [6]
در دوران قاجاریه دوربین عکاسی جز زن حرمسرا ، از زن ایرانی هر چه دید ، پیراهن ژنده و پوست کبره بسته و سیمای رنج کشیده و روح گرفتار جهل و نفرت و ژاژخایی بود . لباده های بلند و سنگین ، روبنده های چرب و چرکتاب . این زنی بود که قرار بود بعدها در “علویه خانم ” تمام فضیلتش به مضحکه کشاندنِ ” معنای مادری ” باشد . زنی که برخی از جلوه های تاریخی و فرهنگی آن در ” بوف کور ” در روح ” لکاته ” و ” دایه ” حلول می کرد تا اسباب تفریح رجاله ها و خون کردن دل ” راوی ” باشد. زنی که دلش برای “راوی ” می سوخت ، حتی اگر لازم می شد نذر و نیاز می کرد ، برای او جوشانده های گیاهی درست می کرد اما هرگز ابایی هم از این نداشت که هر از گاهی ” بی غیرتی ” تاریخی او را به رخ او بکشد .
آشکار است که در این شبیه سازی تاریخی ( که دست کمی هم از یک مراسم شبیه خوانی ندارد ) ما به جای تحلیل تاریخ ، در پی ” خوانش ” آثار هنری هستیم . تاریخ مکتوب ما در این قبیل حوزه ها یک بستار زبان ـ معنا شناختی یکسویه ، و غالباً سانسور شده است . و بدیهی است که در نشان دادن ظرایف چنین چشم اندازی هیچ کمک درخوری به ما نمی کند . ما در جست و جوی آثار و علایمی از حیات، سرچشمه ها و منابع تأثیرگذاری زن ایرانی یا ” مادر ایرانی ” و در مرحله ی بعد ” مادر بومی ” یا ” مادر قومی ” هیچ امیدی به متون تاریخی نمی بندیم . زیرا مبنای چنین متونی در حوزه ی زنان بر نگفتن و سانسور است . در گذشته چنین بوده و دست کم تا دوران مشروطه هم در بر همین پاشنه چرخیده است . از این نگاه ، جالب توجه است که آن قدر که امثال ” جمالزاده ” و”هدایت ” ونسل دوم داستان نویسان ایرانی معاصر ( امثال چوبک ، گلشیری ، دولت آبادی و … ) دیگر نویسندگان ما در خلق وآفرینش جلوه های مختلف زن ایرانی کوشیدند ، نسل نخست و حتی نسل دوم عکاسان بی نام ونشان ما درنمایش این مظاهر و جلوه ها ، کم فروشی کردند . آن ها یا نخواستند یا نمی توانستند بخواهند و یا اساساً نمی دانستند که عکس می توانست چه نقش تاریخ سازی در ثبت و درج مهم ترین جلوه های زیست فرهنگی هم عصرانشان داشته باشد . از همین روست که ما برای ترسیم سیمایی تقریباً گویا از این نقش تاریخی ناچاریم با نادیده گرفتن حدود هفتاد سالِ سرنوشت ساز از تاریخچه ی ورود دوربین عکاسی ، مراسم شبیه خوانی خود را از نقاشی مینیاتور ایرانی و تصاویر گلدانهای راغه ، یکسره به آثار هدایت پیوند بزنیم . این سانسور ناخواسته از آن رو به شکل اجتناب ناپذیری لازم به نظر می رسد که غمگنانه باید گفت دوربین عکاسی گویی در لحظات سرنوشت ساز تاریخ ایران اساساً کور بوده است .

18 [7]
اما واقعیت این است که اگر به دنبال بدیلی نمادین یا نشانه شناختی برای زن ایرانی ، به عنوان موجودیتی تاریخی ( و در اینجا زن ایرانیِ عهد قاجار) باشیم ، این زن تاریخی ، ” زن اثیری ” هدایت هم نبود . زنی هم که تصویر او بر روی ” گلدان راغه ” و نقاشی رویِ ” قلمدان ” ترسیم شده بود زنی بود در سپهر دور و دست نیافتنی تخیل و آفرینش هنری ، نه یک زن زمینی که می توانست همسر یا مادر باشد .
اما جالب توجه است که در تاریخ نگارگری ایران هم همیشه مصاحب این زن یا پسری با سیمای دخترانه و جعد مشکین است ، یا پیرمردی دانا و دوران دیده و عارف مسلک که زیر سایه ی سروی چمان با جام آتشینی در دست محسور زیبایی هم پیاله ی خود شده است . همین مرد است که در زیر قلم موشکاف ” هدایت ” به ” پیرمرد قوزی ” بدل می شود . و همین مرد است که در بوف کور هدایت به جمع اضدادِ عمو ، پدر راوی ، قصاب ، پیرمرد قوزی ، پیرمرد نعش کش و پیرمرد خنزر پنزری بدل می شود .از این نگاه می توان گفت که نخستین تصاویر از طلیعه ی مدرنیته ی ایرانی ما در واقع با همین تصویر محو و معوج از سیمای ” سوژه ” ای شکل می گیرد که ” ابژه ” ی نگاهِ نیم بند و ناتمام خویش است . یکی از نخستین دلایل اعوجاج مدرنیته ی ایرانی ما همین ناموزونی ناشی از روایت دوربین عکاسی است . دوربینی که برقرار کردن آن و عکسبرداری با آن نیازمند یک مراسم آیینی تمام عیاربود . از همین نگاه است که می توان از سانسور حیرت انگیزی که دوربین عکاسی در دوره ی قاجار و بعد از آن در خصوص مهمترین جنبه ها و جلوه های فرهنگ ما و از جمله سیمای واقعی ” زن ” و ” مرد ” ایرانی روا داشت ، هم مغبون بود و هم متعجب .

11 [8]
در دوران اخیر در جوامع بومی ، فقدان تصویر مادر، شاید یکی از مراکز و سر چشمه های انزوا و داغگاهِ سرشتِ بی مادری ، و احساس کمبود و اندوهِ بی کسی است . عجیب است که در تجاربی چون کابوس و روان رنجوری ، انسان در مخاطره آمیز ترین لحظاتِ احساس بی پناهی ، بی اختیار تنها مادرش را می جوید . حال آن که در ظاهر این پدر است که مرجعِ پشتیبانی و محافظت فرزند به شمار می رود . اما به راستی در ساحت قدسی نام مادر و تصویر مادر چه قدرتی هست که فقدان آن گاه حتی چونان غیاب هستی رخ می نماید ؟ برای حدود سه نسل از مردمان جامعه ی ما ، تاریخ عکاسی ، تاریخ تجسم خاطره ، بدون حضور مادر است . تاریخ فقدانِ تجسم مادر . تاریخ مردمانی که حتی خطوط محو ی از سیمای مادران خود به یاد ندارند . تاریخ غیاب لبخند رضایت بخشی که نتیجه ی تشعشع گرمای تن بچه یا تجسم گرمای آغوش مادر است . و این تنها احساسی سطحی یا رمانتیک نیست . تاریخی که خاطره ای از مادر خود ندارد تاریخی یک سویه ، ” تاریخی مذکر ” تاریخ تجسم یک فقدان یا یک غیاب است . اگر برای کافکا ادبیات به منزله ی خلق ِ پدری برای خویشتن بود ، برای نسل هایی از ما عکاسی روایت غیاب مادر است .

19 [9]
اما به همان مقدار که تاریخ دوربین عکاسی در جامعه ی بومیِ ما ” زن ” و ” مادر ” را نادیده گرفته ، همواره و گاه حتی با خشونت و قاطعیتی بیشتر، چهره ی ” پدر ” را هم ناتمام و حقارت آمیز توی چشم ما فرو کرده است . از این منظر، دوربین عکاسی برای پدران ما هم غولی بود که از چراغ جادوی حکومت مرکزی تنوره کشید . تنها چنین مَجازی می تواند ، نا بهنگامگی ،غیر قابل پیش بینی بودن ، و ” هیولائیت ” این جسم ظاهراً بی آزار اما به شدت مشکوک را برای گذشتگان ما توصیف پذیر کند .
( ادامه دارد )

پا نوشت ها : ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ ـ دکتر محمد اسماعیل رضوانی ـ انقلاب مشروطیت ایران ـ نشر فراکلین ـ چاپ اول ۱۳۴۵ ـ ص ۳۷
۲ ـ “ژولیا کریستوا” در مقاله ی درخشانی با عنوان ” زمان زنان ” نشان می دهد که گرد آمدن و ایجاد همگونی برای ” سوژه ی مدرن ” دیگر نیاز به مفاهیمی چون ” ملت ” ( که از نگاه مارکس بر اساس « همگونی اقتصادی ، سنت تاریخی و وحدت زبانشناختی » شکل می گیرد ) ندارد . بلکه حافظه ویا مخرج مشترک نمادین این سوژه ، پاسخی به مسائل حیاتی تر از قبیل تولید مثل ، بقای گونه ، زندگی و مرگ ، جنسیت و نماد و … است .
( برای اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک : کتاب سرگشتگی نشانه ها ( مجموعه ی مقالات ) ـ ترجمه ی بابک احمدی و همکاران ـ ( به گزینش و ویرایش مانی حقیقی ) ـ نشر مرکز ـ چاپ دوم ( سال ۱۳۸۸ ) ـ صص ۱۰۴ـ ۱۳۷