۱
کاش میوه این دخترک بودم
در اشتیاق دهانش می مردم
۲
در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود
۳
آب می شوی برف
وقتی بشنوی چه به روز من آوردی
۴
شعر
مثل حرف زدن در خواب است
اول دیگران را
و سپس تو
بیدار می کند
۵
آخر به چه درد می خورد
آفتاب اسفند
این که جای پای تو را
آب کرده است
…
شمس لنگرودی
جنگ بد نیست ،شکست می خورم اشغالم می کنی.
سلام
ضمن تشکر از زحمتی که میکشید وخدا قوت و دستمریزاد و این جور حرفا میخواستم بگویم که چند وقتیست دنبال شعری میگردم از آقای لنگرودی(اگر اشتباه نکنم)یا شاید آقا جانی که در آن شاعر میگوید”لابه لا خوب است /لا به لای کتاب/لا به لای کلمات و …..” منتها مقدورم نشد که بشودم و بیابمش. دستتان بر آتش این جور چیزهاست قطعن.ای که دستت میرسد کاری بکن.