حشمتاله آزادبخت/سیمره :
فصل گرم سلام و علیکها!
سلاااااااااام برادر عزیز بهتر از جان، جانی چند روز پیش و عزیز دل امروز تا یک ماه آینده!
در سالن انتظار شهرداری کوهدشت نشستهام و در فکرهای از هردری این روزها فرورفتهام که ناگهان بار یک تریلی سلااااممممم روی سرم خالی میشود و چنان از جا بلند میشوم که نزدیک است از سقف بیرون بزنم. چند نفر با آغوشهای آماده به طرفم خیز برمیدارند: حاجی باز هم به پشتوانهی شما واسه شورا اسم نوشته…گیرهی بازوی حاجی چنان گردنم را چفت میکند که رضازاده وزنهی سیصدکیلویی را و هنوز بعد از چند روز مهرههای هفت و هشت گردنم که فکر میکنم برای همیشه هشت و هفت شدهاند، تیر میکشند. خودم را با تکانی و لبخندی ساختگی مثل برخی ژستهای… عقب میکشم و میخواهم با شاه کلید چشم حاجیای صمیمانه، قفلِ بازِ دستِ احتمالیِ دیگری را ببندم که در چنگال سلام و علیک شیر دیگری گرفتار میآیم که میخ صدای حاجی حاجیاش تندتند در گوشم فرومیرود و از کاسهی سرم بیرون میزند.
یک ساعت گذشته است اما هنوز ورود و خروج بیسبب کارکنان شهرداری به دفتر شهردار تمام نشده است که میروند و چند دقیقه بدون کلام در اتاق میمانند و بیرون میآیند تا خود را برای باز آمدنی دوباره آماده کنند. هفت نفر از در ورودی اتاق شهردار وارد میشود و هشت نفر صادر میشود و دو ساعت دیگر گذشته است و من موفق نمیشوم با چند سوال کلیشهای با آقای شهردار خبرم را تهیه کنم.
هنوز از حیاط شهرداری بیرون نرفتهام که دستی از پشت چشمهایم را سفت میبندد. من کیام؟ تا نگی ولت نمیکنم. ههههههههه! بالاخره پس از چند دقیقه بازجویی صمیمانه، چشمهای فرورفتهام از حبس آزاد میشوند. سرم را برمیگردانم که هیکلی غریبه چون ژانوالژان مقابلم قهقهه میزند:
سلااام استاد! خودت که میدونم لطف داری، به فامیلات سفارش کنی واسه رای…
از درِ شهرداری بیرون میزنم. از یک طرف دردگردن آزارم میدهد از طرفی توپ پلاستیکی چشمهایی که هنوز جا نیامدهاند و خیابان سیاه را نمیتوانم عبور کنم. دستهایم را دراز میکنم تا عرض خیابان را بگذرم که جییییغ ماشینی مقابل پایم سکوت میکند و هشت نفر از آن بیرون میریزند. از ترس گناه احتمالی و کتکی جانانه، پاهای فرارم را آماده میکنم که دست درازی که هنوز صاحبش کامل از ماشین بیرون نیامده، در شانهام چنگ میزند. دیگر فاتحهام خوانده است. سر دلهرهام را برمیگردانم که کت و شلواری گشاد، تنگ، در آغوشم میکشد: سلاااام آقا! امسال هم مزاحمت هستیم… کجا تشریف میبری؟ راه نداره باید برسونمت… آن سمت خیابان و تهیهی گزارشی از فرمانداری را بیخیال میشوم و راه راستم را کج میکنم. نرسیده به میدان، به کوچهی چپ میزنم که هنوز پیچ را نبریده سرم به پیشانی زمختی برخورد میکند.دست عذرخواهی برسینه میگذارم. اما دست راست طرف که تخممرغ پیشانیاش بالا آمده به طرفم سیخ میشود و دست چپش تند در جیب فرو رفته و همراه کارد، ببخشید، کارت کوچکی به طرفم برمیگردد: مرد حسابی نیستی! احوالی نمیپرسی!
باز خیابان را بیخیال میشوم و درد سر و گردن و چشمم را از کوچه پس کوچهی شهر به نزدیک خانه میرسانم. کلید در را آماده میکنم که چند نفر کنار در خانه سلام و علیکشان گُرگرفته است. چند نفر که بیشک چند شب دیگر با هم به ائتلاف خواهند نشست. حالا دل شیر میخواهد تا از این بیشه گذشت. یک لحظه دل به دریا میزنم اما باز فکر گرفتار آمدن در دستهای سلام و علیک این همه کت و شلوار پاهایم را برمیگرداند…
شما جای من باشید با این همه درد کدام راه را انتخاب میکنید؟ بازگشتن به خیابانهای شهر، ریسک رد شدن از کنار چند نفر کاندیدا که راه را قرق کردهاند و تا یک ماه دیگر سر سلام و علیک و دست درگردن انداختنشان میخارد، ماندن کنار دیوار انتظار زیر بارانی که حالا به شدت تند شده است،
بالا رفتن از دیوار چند همسایه پایینتر… یا…
********
کسی با پلاستیک سیاه بزرگی در سر که از مغازهی همسایه تهیه کرده و جای چشمها و دهانش را سوراخ کرده است با لرز از کنار چند نفر میگذرد و کلید را آرام در قفل درمیچرخاند و به سرعت خودش را در آغوش حیاط میاندازد.
………………………….
کلیشه ای………………اند….
بی ذوق
[ببخشید جناب رستمی یا سرکار…
بهتره دقت کنید اول و بعد نظر بدید
منظور از کلیشه ای افرادی (یا کار هایشان)هستند که توسط متن مورد خطاب قرار گرفتند
نه نوشته ی آقای آزادبخت.
سلام حشمت جان
خوش حال شدم دوباره تصویر و قلم تون رو در این سایت دیدم. این روزها هر بارى که از اداره برمیگردیم باید دوش بگیریم چون اینقدر این کاندیداها میان و روبوسى میکنن و میرن مجبوریم واى به حال کسى مثل شما که وارد مرکز حضور شوراها شدید. خدا رو شکر که زنده بیرون آمدید .
با سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز
دستمریزاد استاد بازم از درد دل این روزها نوشتی …. موفق و سربلند باشی
واقعن که لذت بردم خیلی قشنگ توصیف کردی …
ممنون
مثل تمام نوشته های قبلی زیبا و دلنشین؛ و پیچیده در واقعیتهای جامعه…
درود برحشمت عزیز! واقعا توصیفاتون حرف ندارن …خیلی قشنگ بود دستون درد نکنه
واقعاً موندم که اعضای فعلی شورای شهر با چه رویی میان بین مردم سلام و احوال پرسی می کنند و برای گرفتن رأی به هر دری می زنن. زیاد دور نریم اعضای محترم شورا حتماً کوچه های اطراف ساختمان شورای شهر را دیدن با وضعیت آسفالت و جدول و…
شک نکن این افراد عاقبت بخیر نمیشن “آقا یا خانم ابراهیمى ” چون هر وقت توى شهر با ماشین توى چاله میافتم نفرین شون میکنم. امثال بنده داخل این شهر زیادن . حالا شاید من گناهکارم ولى بالاخره نفرین یه آدم پاک گرفتارشون میکنه. چند روز پیش یه دوستى کامنت گذاشته بود( فکر کنم إز اعضاء شورا بود) که کانال کشى و تخریب خیابون هاى شهر مربوط به اداره آب و فاضلابه !!! ذکر این نکته خالى از لطف نیست که هر ارگانى که أقدام به کانال کشى و هر تخریبى میکنه قبلش هزینه تخریب و بهسازى مجدد رو به شهردارى پرداخت میکنه (یا شاید به شورا). پس لطفا فکر نکنید مردم….
بابا اینا روشون از سنگ پای قزوین هم بدتره تو داری میگی روءءء
مثل همیشه زیبا
جوانها بیکار خودکشیها خودسوزیها هم بسیار تورو خدا شمارو به علی قسم میدهم جوانهای بیکار مارا سر کار بگذارید اد نمایندگان لرستان
سلام بر همکلاسی دوران ابتدایی ام جناب آقای آزادبخت جالب بود وقابل تأمل اما گریزی نیست .از اینکه می بینم با این استادی حق مطلب را ادا نموده اید خوشحالم .اما چرا سایت میر ملاس به نقل از سیمره می نویسد بهتر نیست برای ا سایت ها ی کوهدشت هم مطلب بنویسید به قول سعدی علیه رحمه
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسید
به حکم ضرورت زبان در کشی
ودر انتها «نقص رای اولوالالباب [خردمندان]، ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام.»
امید است مردم کوهدشت قدر شما را بدانند .
درودبراستادعزیزخودم که کم نظیرهستی
حشمت جان بیخودی رفته ای دنبال شهردار ایشون کاندیدای شورای خرم آبادندوشهرداری کوهدشت تعطیله.؟