…
هزاران بار دل بردی، ولی پس دادی از این دست
کسی جز تو ندارد هوش و استعدادی از این دست
…
لبت آبستـن بـوســه سـت ، بـگشایش وَ دنیــا را
به حیرت وابِدار از خلقِ رستم زادی* از این دست
…
فرو می ریزم از عشقت ، به پا می خیزم از شوقت
فقط حافظ به خود دیده خراب آبادی از این دست
…
گدا و شاه و سرباز و وزیر و صوفی و شاعر
هزاران کشتـه داری در حدِ افرادی از این دست
…
بـدون عقـد ، آغوشم حلالـت ، شیـــر مــادر وار
فقط در عشق پیدا می کنی دامادی از این دست
…
پـــریشـان کرده بادِ دامنت گیســوی گیتــی را
به ندرت می وزد در دارِ دنیا بادی از ایـن دست
…
…
* رستم زاد یا رستمینه : سزارین
مرتضا خدایگان