- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

تونه می نویسم ،حنجره زخمی زاگرس کجا و شما کجا!

[1]

 

تونه می نویسمِ حنجره زخمی زاگرس کجا و شما کجا!

مراد سپهوند :

کسی نمی داند که این آرمان مقدس چیست یا این دلدار عزیزتر از جان کیست که صاحب حنجره زخمی قوم ما با صلابت و قاطعیت از قول خودش و ما به او اعلام می کند که ای عزیزترین،باهمه وجود و توان،همه جا تو را می نویسیم.و شما(نامزدهای نمایندگی مردم!) کجا و آرمان هنرمند دردمند قوم ما کجا!؟

شاعر و خواننده بزرگ قوم ما(ایرج را می گویم،رحمان پور را)همچون پرنده ای افسرده و کز کرده در زیر لبه پشت بامی کاه گلی،جان پناهی نامطمئن برای خود دست و پا کرده و در جولان بی امان برف و کولاک و سوز سرما،عزیزترین چیز یا کسش را(که کسی نمی داند چیست یا کیست!) در کنار قلب گرم و تپنده اش نشانده و دلداری اش می دهد و با او نجوا می کند و برایش می خواند:

وِ ری سَئن،وِ ری چوو،مِئنِه تَئنَه دَسِم،تونِه مِی نویسِم!

(روی سنگ،روی چوب،در پهنای کف دستم،تو را می نویسم!)

کسی نمی داند که این آرمان مقدس چیست یا این دلدار عزیزتر از جان کیست که صاحب حنجره زخمی قوم ما با صلابت و قاطعیت از قول خودش و ما به او اعلام می کند که ای عزیزترین،باهمه وجود و توان،همه جا تو را می نویسیم.و شما(نامزدهای نمایندگی مردم!) کجا و آرمان هنرمند دردمند قوم ما کجا!؟شما رسیدن به یک کرسی و جلوس بر آن را می خواهید که همان نهایت شماست!و شاعر ما،عشق پاک و بی پیرایه و بی دریغ خود را نثار چیزی یا کسی می کند که باید باشد ولی نیست و قطعا آن چیز یا کس از جنس شما نیست!شما از جنس همان کالاهایی هستید که از شیپور گشاد و گوش خراش خلایق به فریاد و نعره تبدیل شده و به حراج گذاشته می شوید!آن چه که مورد نظر هنرمند ماست و اورا واداشته تا با نفس نفس زدن برایش بخواند که:

دِ رَتِه،دِ مَنِه،د ِبییِه نوئییِه،دِ خوو ئو بِیوری،تونِه مِی نویسِم!

(در رفتن،در ماندن،در بودن و نبودن،در خواب و بیداری،تو را می نویسم!)

قطعا شما نیستید!چه می گویم!شما از همان حد و حدود روزمرگی و محبوب دل و ناجی ساده لوحان و ناآگاهان وعوام شدنتان بسیار گذشته اید!کارتان به جایی رسیده که با آواز بغض آلود حنجره زخمی هنر این قوم در رسای عزیزترین آرمانش نیز آن می کنید که با خواسته های دم دستی خلایقی که در ستادهای انتخاباتی اتان جمع می شوند!دنیای شما،خواسته های شما و اهداف شما با آن چه در زیر و بم آواز رحمان پور نهفته است،بسیار متفاوت است.مگر ما را با دنیای به کام و هیاهوها و فریادهای «منم منم»شمایان کاری بوده است که دزدانه و آشکارا! نوای حزن انگیز دل شاعرمان در نبود آن چه برای او و ما عزیزترین است را، در شیپور گشاده تبلیغاتی تان می دمید!

پس گوش کنید!اهداف شما همین نزدیکی هاست!برای رسیدن به آن ها کافی است نمد را به خوابش بمالید و دار و دسته ای گرد آورید.پس گوش کنید که هنرمند ما با آرمان و آرزویش چه می گوید:

دِ چولی ئو برزی،دی کُو ئو بیابو،تونِه مِی نویسِم!

(در قعر و بلندی زمین،در کوه و بیابان،تو را می نویسم!)

فکر و اندیشه مرثیه خوان بزرگ دردهای قوم ما در سرزمین ها سیر می کند و می چرخد و در کوه و بیابان آرمان مان را می نویسد.شما که امن و امان در خیابان ها هستید و مست و مدهوش یک کرسی!چه تشابهی بین شما و رب النوع و الهه آرمانی ذهن و روح هنرمند ما وجود دارد!؟بروید تا خلایق همانند گذشتگان(از سلک شما)،این بار هم شما را بنویسند.شاعرو خواننده شوریده ما را رها کنید تا آن چه را که واقعا باید نوشته شود ، برای مان بخواند:

اگر پا پیا بام،یا دِ زیر پام با زینِ طلائی،مینه نوسواری،تونِه می نویسِم!

(اگر پیاده باشم یا بر زین طلایی بر گرده اسب تازه سواری شده ای نشسته باشم،تو را می نویسم!)

متوجه شدید!عزیز ما و عزیز شاعر و خواننده ما به حدی عزیز است که اگر بر زین زرین هم جلوس کنیم،باز هم با فریاد می خوانیمش و او را می نویسیم!شما می خواهید به یک کرسی در بهارستان جلوس کنید!چه تشابهی بین شما و آن چه هنرمند ما می گوید و می نویسد،وجود دارد!؟باز هم گوش کنید:

وِ هر جا که سوزه،وِ هر جا رَئنینه……..وِ ری بال پرواز،وِ ری اوج آواز،وِ ئوچه که دَسی دَرینه مئکه واز،تونِه می نویسِم!

(به هر جا که سبز است،به هر جا که زیباست………بر روی بال پرواز،بر بلندای اوج آواز،در آن جا که دستی دری را می گشاید،تو را می نویسم!).

شاعر و هنرمند ما از سبزی و زیبایی می گذرد و به پرواز در می آید و عزیزترینش را بر اوج آوازش می نشاند و از زمین مردار و گند و سفله پرور کنده می شود و به دروازه آسمان می رسد و نام این عزیز را بر آن حک می کند!سرانجام دروازه ای گشوده خواهد شد و ما هم صبر می کنیم تا ببینیم این عزیز چیست یا کیست که دست های شاعر شعر و شعور،نام آن را بر روی دروازه رهایی ما حک می کند!شما هم در عوض بروید و خودتان را به یک کرسی برسانید و نام تان را در دفتر و دستکی به ثبت برسانید.بروید تا در این آشفته بازار نام تان نوشته و خوانده شود.ما می مانیم و صدای ماندگار هنرمندمان تا روزی که دروازه ای گشوده شود و رمز و راز آواز استخوان سوز خواننده و شاعرمان و «تونه می نویسم» او آشکار گردد.

وبلاگ مراد سپهوند: http://sepehr1337.blogfa.com