- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

بعد ازخط انتخابات( خطاب به آقای ملکشاهی )

[1]

بعد ازخط انتخابات

حشمت‌اله آزادبخت:

دونده‌ها ازمیان انبوه تماشاچی‌ها و چنگ و دندان هواداران آخرین گام‌های خود را بلندکردند و بالاخره یکی از دونده‌ها که هواداران بیش‌تری پای راستش را گرفتند و آن سوی خط گذاشتند دست‌های پیروزی‌اش را درهوای هیجان چرخاند.هنوز پای چپش را به آن سوی خط نشان نداده بود که هوادارانش درخیابان‌های شهرجاری شدند و بوق‌های شادی را تا آخرچسباندند و در نهایت، صدای گلوله‌های “هُمالی” از بیخ گوش خانه‌ی رقبا گذشت… مردم شهرمن شبی را در بغض شکست و نبض پیروزی به خواب رفتند و شهر رفت تا دنباله‌ی خود را به صبحی آرام، چون تکرار روزان گذشته برساند و روز از نو و…بازپرتاب موشک نماینده‌ای به فضای شلوغ بهارستان و بدرقه‌ی دلهره‌ی نگاه مردمی با اندیشه‌ها وخواسته‌هایی متفاوت.

بازی، شروع شد و من ضمن تبریک صمیمانه به کاندید پیروز شهرم، آقای ملکشاهی، این‌بار میکروفن قلم را به سمت دروازه‌ی مسئولیت ایشان می‌چرخانم، شاید به گوش دیوار توجه دیگر نامزدهای پیروز استانم نیزبرخوردکند:

-آن‌چه سروگردنی از همه‌ی بحث‌ها و جدل‌های روزان پیش ازخط انتخابات بالاتر داشت و از دل غبار درگیری‌ها و جار و جنجال‌هایش سربرافراشت، زمزمه‌ی ناپخته‌ی حاکمیت رومشکان و ترس برخی مردم کوهدشت از عواقب آن بود. تیغ تیز این بحث، شکافی عمیق درصورت تصور مشترک مردم دوخطه کشیدکه سال‌هاست دست درگردن لبخندها، رفت‌وآمدها و مهربانی‌ها کنار هم نفس می‌کشند.البته درگیری‌های برخی هواداران درقدکشیدن این ذهنیت، بی‌تاثیرنبود. برای شاهد ادعایم پتک سنگین حرف یکی از فامیل‌های رومشکانی‌ام رانشان می‌دهم که گفت:« رومشکو بی وِ مسند قدرت.» البته خدا را شکرکه من سرِباورم را کمی عقب کشیدم و مغزم هنوز سرجای فرمان خود ایستاده که شلیک توپ این جمله از دهان یک نفریا چند نفر نمی‌تواند اعلام ذهنیت تمام مردم رومشکان باشد.مردمی باپیشانی پیشینه‌ای بلندفرهنگی و تاریخی و سابقه‌ی مهمان‌نوازی و مهربانی کم‌نظیر.یا تابلوی دوستی با نام مستعارِ« مردی ازشهرستان رومشکان» که برای میرملاس‌نیوز کامنت تبریک پیروزی گذاشته بود. اما امتداد سخن را باز، به سمت آغاز عملکرد مسئولیت شما، چپ می‌کنم که خدای کرده پس ازرسیدن به دیازپام کرسی نرم  نمایندگی، آبی باشد برآتش سوزنده‌ی این بلوا.

– صندلی خسته‌ی ریاست و مسئولیت این شهر دیگر از کت و شلوارهای خالی انتصاب‌های –به روایت پلاکاردها-شایسته بالا می‌آورند. زخم‌های ادارات کوهدشت از ریزبارش نمک عزل ونصب‌های آغاز نمایندگی پُر است و قصه‌ی دراز تکراری ریاست، نقطه‌ی پایان شایسته‌سالاری می‌خواهدکه تفکرش عمریست از دهان تنگِ قلمِ هیچ حکمی صادرنشده است. عزل و نصب‌های جناحی و ناسیونالیستی انتخاباتی،کلیشه‌ای‌تر از آمدن شهرداران جدید و رنگ‌آمیزی مجدد بلوارها، اولین گام سنگینی‌ست که برمی‌خیزد و برساقه‌ی پیشرفت این شهر، محکم فرود می‌آید. شهری که به جای سر به آسمان‌های عزل ونصب‌های ویران گرش، دود بلندکارخانه‌ای می‌خواهد و کلنگ محکم پروژه‌ای که سال‌هاست تنها چندطبقه‌ی وعده‌های دروغشان برسینه‌ی دشت‌های تشنه‌اش قدکشیده است. کلاس این شهر، چنگ سمج مبصرچالاکی می‌خواهد که دور ازتقویت منافع شخصی و رسیدن به بانک‌های خصوصی، مدام یقه برگلوی نگاه وزیران بچسباند و دهان پهن هوارخواسته‌های مردمش باشد. این شهر، نماینده‌ای می‌خواهد که حق سالیان درازش را از بیخ دندان تبعیض و جناح‌بازی و فامیل‌سالاری و…بیرون بکشد و زلف آشفته‌ی کودکان فقر و بوی سوخته‌ی دختران درد و دست‌های بیرون زده ازخاک و آهن وسیمان سعادت آبادهای سرزمینش، امان ازخواب وجدان وظیفه‌اش ببرد. انتظار می‌رود به جای مثلاً تکرارگماردن معلم ابتدایی برصدارت بهزیستی یا هلال احمر و از این دست عجایب هزارگانه، بامشورت اهل نظر، از شایسته‌ها وکاربلدان از هرنگاهی استفاده شود.

– مطمئن باشیدچیزی کمتر از صددرصد کسانی که تا خط سپیدپایان، شانه به شانه‌اتان ساییدند، نه به خاطرچشم و ابروی پیروزی شما، که به خاطرخواسته‌های سیاه خود، دندان ساییده‌اند. و این از ادعای برخی نزدیکان هوادار شما کاملا مشهوداست که قراراست مرا رئیس کجا و  مرا رئیس ناکجا بکند که بهتر است ادامه‌اش را با اشاره به داستان طلعه و زبیر، نقطه چین بگذاریم…..اما شما بهتر از من می‌دانیدکه درکمترخانه‌ای ازکوهدشت (منظورکوهدشت و حومه) چندفارغ ازتحصیل، برزانوی بی‌کاری مچاله نشده‌اند و همه هم به خاطر رساندن انگشت یخ کرده‌ی امید برتَرک صخره‌ی کاری و قرص سیاه نانی به دامان حمایت کاندیدی، چنگ زده‌اند و اگرخلاف هواداران شما، رای دادند، به هیچ وجه ازسرکدورت نبوده و انتظار می‌رود دست برآمده از باتلاق همه را ببینید و طناب نگاهتان تنها به سمت هوادارنتان حلقه نشود.

– هنرمندان این شهرشاید مهجورترین قشر سوخته از لهیب همه‌چیزباشند. هنرمندانی که اکثرا با وجود بی‌کاری و بی‌نانی درکشورشناخته هستند و  نام کوهدشت بر بلند هنرشان می‌درخشد.تا به حال دیده وشنیده نشد ازنظرموثرشان درکار پیشرفت و آبادانی شهراستفاده شود. اگر شمع دغدغه‌ی هنر و هنرمند در ایده و تفکرتان روشن است بازانتظار می‌رود دست کم، پست‌ها و مسئولیت امورهنری به آنان سپرده شود.

چه بسیارکودکان ارزشمند آثارهنری این شهر، زیرآوار بی‌کاری و بی‌پولی هنرمندانش زنده به گور شده‌اند…

– باگذشتن از کنار شانه‌ی لرزان خیلی از کارمندان مخالف رای شما حس می‌شود که برق سه فازنگرانی شغلی برتنشان گره شده است که “بیچاره شدیم”. این سنت قدیمی نیز ریشه در زمین نحس همان عزل و نصب‌ها و چرخاندن شمشیرکهنه‌یِ پاییز ِنحسِ نجسِ جناح‌بازی و فامیل پرستی و تبعیض در شاخ وبرگ ادارات داردکه کبیسه‌ی هرچهارسال یک‌بار باید منتظر تحویل آن بود .امیدواریم شما اولین نماینده‌ای باشیدکه بر این قصیده‌ی بی‌وزن و قافیه نقطه‌ی مقطع بگذارید.

– شما تنها نماینده‌ی چهل و چندهزار نفر نیستید که پا برپله‌ی اندیشه‌اشان گذاشته و به صندلی بلندپیروزی رسیده‌اید. حالا دیگر نماینده‌ی یک‌صدوپانزده هزار نگاه می‌باشید که چهارسال عملکردتان را به بررسی پلک می‌زنند. کاری کنید چهارسال آینده پابر شانه‌ی دوستی یک‌صدوپانزده نفربگذارید.

دیگران رفتند و ماه شدند ما چون پلنگان زخمی چنگمان به کرسی‌اشان نرسید و حالا ما مانده‌ایم و چنگ‌های زخمی دیگری و نگاه مضطرب بر ریسمان سیاه و سفیدکرسی نمایندگی دیگر.