- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

فرشته‌ای در خانه داشتم!

31253054359275923875
 
 
وقتی پدر و مادرم فهمیدند علی اصغر قصد رفتن به جبهه دارد، خود را سریع به محل اعزام رساندند اما دیگر دیر شده بود و علی اصغر با لبخند از پشت کامیونی که رزمنده‌ها را به جبهه می‌برد، برای آن‌ها دست تکان می‌داد.

به گزارش (سرویس شهدا  )میرملاس نیوز ؛ جمشید حسین پور برادر یکی از شهدای نوجوان خطه لرستان بیان کرد: علی اصغر سال ۵۱ در کوهدشت  متولد شد. بسیار خنده رو و مهربان بود و هر کس چند لحظه با او همراه می‌شد، از هم‌صحبتی و هم‌نشینی با او لذت می‌برد. خونگرمی و مهمان نوازی او تا حدی بود که حتی مسافران به ویژه پیرمردهایی که غریبه بودند و وارد روستایمان می‌شدند را به خانه می‌آورد و از آن‌ها پذیرایی می‌کرد.

 

وی ادامه داد: منطقه کوهدشت در نقطه‌ای واقع شده بود که هنگام جنگ، بارها مورد حملات هوایی بعث قرار می‌گرفت و به همین دلیل بسیاری از خانواده‌ها به جنگل پناه برده بودند.

هنگامی که کوهدشت بمباران می‌شد، علی اصغر هر جا بود خودش را می‌رساند و به مجروحان کمک می‌کرد. او پس از هر حمله، فضای بمباران شده را با هنرمندی عجیبی نقاشی می‌کرد و برای ما که در جبهه بودیم می‌فرستاد؛ وقتی هم سنگرانم نقاشی‌ها را می‌دیدند، باورشان نمی‌شد یک نوجوان ۱۴ ساله این چنین تصویر سازی روی کاغذ کرده باشد.

حسین پور که خود جانباز ۷۰ درصد است و یکی از پاهایش را در دوران دفاع مقدس از دست داده، افزود: وقتی من به همراه چهار برادر دیگرم به جنگ رفتیم، به خاطر مسوولیت پذیری علی اصغر خیالمان از بابت خانواده راحت بود اما پس از مدتی دیگر علی اصغر نمی‌توانست پشت خط بماند و می‌خواست به جبهه بیاید.

علی اصغر در پاسخ به آن‌ها می‌گوید اگر قرار بود نجنگم، به خط نمی‌آمدم همان خانه می‌ماندم. این‌چنین برادرم در همان عملیات به شهادت می‌رسد

 

وی اضافه کرد: به دلیل پایین بودن سن، علی اصغر نمی‌توانست به جبهه اعزام شود. برای همین با دست کاری شناسنامه‌اش به سپاه مراجعه کرد. پدر و مادرم مخالف بودند و می‌گفتند پنج برادرت به جبهه رفته‌اند و تکلیف از تو ساقط است اما او راضی نشد. البته پدر و مادرم هم قانع نشدند برای همین یک روز علی اصغر به بهانه دیدار با دوستانش خودش را به رزمندگانی که در حال اعزام به جبهه بودند می‌رساند و سوار کامیون آن‌ها می‌شود. پدر و مادرم موضوع را می‌فهمند و خود را سریع به محل اعزام می‌رسانند اما وقتی می‌رسند که دیگر دیر شده بود و علی اصغر با لبخندی از پشت کامیون برای آن‌ها دست تکان می‌داد.

وی عنوان کرد: برادرم دو ماه در جبهه بود تا اینکه هنگام عملیات دربندیخان می‌رسد. شب عملیات چند نفر از اقوام ما که با علی اصغر هم‌سنگر بودند به فرمانده می‌گویند علی اصغر کم سن و سال است و او را با خود نبریم. علی اصغر در پاسخ به آن‌ها می‌گوید اگر قرار بود نجنگم، به خط نمی‌آمدم همان خانه می‌ماندم. این‌چنین برادرم در همان عملیات به شهادت می‌رسد.

جمشید حسین پور در پایان خاطر نشان کرد: علی اصغر از همان اوان نوجوانی، به مسائل شرعی پایبند بود و رفت و آمد زیادی به مسجد داشت. واجباتی را که هنوز تکلیفی نسبت به آن‌ها نداشت، انجام می‌داد. بسیار بامحبت و مسوولیت پذیر بود. به پدر و مادرم احترام می‌گذاشت و هیچ گاه آن‌ها را نمی‌رنجاند. مادرم همیشه می‌گوید: فرشته‌ای در خانه داشتم که پرواز کرد و رفت.