حشمتاله آزادبخت / سیمره :
بالاخره پس از کلی بیا و برو و گم شدن در کوچه پس کوچههای امضاهای جورواجور و عوض کردن ضامنهای نامعتبر بدهکار، مبلغ وام را درپلاستیک بیدستهی سیاهی ریختم و آغوش بالا آمدهام را از درآشنای بانک بیرون راندم مبادا خدای ناکرده درطول این چند دقیقه ضامنی که باهزار کدخدا منشی به تور التماس انداخته بودم در بانکی در آفریقای جنوبی یا شمالی ده پانزده هزار تومان قسط عقب افتاده بالاآورده و خبرش به گوش استعلام کامپیوتر بانک رسیده باشد و پاهای خستهی اشتیاقم را برگردانند …
حالادیگر میتوانم با پنجمیلیون وام قرضالاجنه که اگر پای قسطش یک قدم عقب بیفتد دست سودبانکیاش یک کیلومتر جلو میزند و آنوقت است که دیگر بانک بسمالله میشود و بدهکاران اجنه، ماشین پرایدی بخرم و …به کسی ربطی ندارد با آن میخواهم چهکار کنم؟ اصلاً فرض کنید هرمستأجر ایرانی حق دارد یک پراید قراضه داشته باشد و سرش را از طناب خط فقر بالاتر بیاورد یا من میخواهم با آن در خیابانهای شهر جاری شوم و نان از بازوی مسافرهای عزیز بخورم یا اصلاً در روز روشن با کلاهی سفید و یک من آدامس در دهان کیف یا لذت، چالههای شهر را در چهار دراختیاریاش ویراژ بروم و پزش را درصدای آهنگ رپی بلند کنم یا …
گردن خیابان را گرفته و یکراست به بنگاه جناب دوست رفتم که چند روز پیش گفته بود: اگه وامتو گرفتی بیا تا یک پراید شیک دارم بهت بدمش …غافل از این که درست پس از گرفتن وام بنده، پراید بال درآورده و ماشاالله یکشبه قد قیمتش را تا بالای سیزده میلیون تومان ناقابل بلند کرده است. اما از قدیم گفتهاند خدابزرگ است و آدم نباید ناامید شود. من هم کفشهای ناامیدی را از پاکندم و پای برهنه درسنگلاخ تلاش راهی شدم و تصمیم گرفتم هرطور شده قدرت پای خالی جیبم را به ماشین کوچکی برسانم که حالا دیگر برای ما ایرانیها دم درآورده و دست کوتاهمان را خرمایی شده برنخیل تورمی کاذب که قرار است فریدون دولت جدید بند تدبیر درگردنش انداخته و درکوه دماندش به بند کشد.اینجا را به خدا کندی آرام وا میگذاریم و دنبال کلاغ قصهای راه میافتیم که انگار قرار نیست هیچوقت به خانهاش برسد.
خلاصه باهزار و یک پارتیبازی، عذر میخواهم، آشنابازی وام دیگری را باز با هزار و یک تعویض ضامن و… درپلاستیک بیدستهی سیاه دلخوشی دیگری ریختم و باز گردن کج خیابان را رااااااست گرفتم و ….و باز غافل از این که همین دیشب خرگوش پراید نقرهای ما چهار تپهی دیگر را یک ساعته دویده است و مرا در تپهی دهم جاگذاشته است. خلاصه اینبار یکجفت کفش امید برپاهای زخمی پوشانده و تصمیم گرفتم هرطور شده خرگوش ماشین کوچکی را به تیر سماجت بیاویزم که حالا دیگر هزارمتر درازتر از گلیم خودش دم مبارکش را درازتر کرده و سر در خیابانهای اطراف دماوند درآورده است که تا دیروز جثهی کوچکش را سوژهی جوکهای دهاتیهایی مثل من کرده بودند و سواریاش را با الاغ سم طلای مش حسن خودمان یکی میدانستند.
القصه بر درهرکس و ناکسی کوبیدم و پنجمیلیون دیگر ربا، ببخشید، وام باسود بانکی حلال و شرعی و قانونی جور کردم و باز یک راست گردن شکستهی خیابان را یکراست دویدم …غافل از این که همین نیم ساعت پیش خبرآوردهاند که خرگوش قصهی ما توانسته است نیمساعته بیست و یک کوه را بدود و خودش را به شهر پشت دریاهای سهراب برساند که پای دلخوشی هیچآدم دوپای هموطنی تا به حال به خواب و خیال مرزهایش نرسیده است. حالا دیگر چه پاهای سماجت را برهنه کنم و چه همهی کفشهای شوق دنیا را بپوشم میدانم که به گرد پای خرگوش کوچکی نمیرسم که حالادیگر شیر درندهای شده و دارو ندار زندگی مرا از هم دریده است.
و حالا باید کیسهی سنگین بیخیالی و شاید یأس را برشانهی اندوه گرفته و راه گردن شکستهی خیابانها و بیابانهای رفته را با کمری کج، یکراست باز گردم. غافل از این که این بارقسط وامها دم درآورده و خرگوشهایی شدهاند که هرشب هزار تپه را یک نفس میدوند…
درود بر تو که «فریاد حلال زاده»ی این شهری…
درود بر حشمت عزیز م یادت بخیر
درود بر حشمت نازنین.
یه خبر خوش برات دارم حشمت جان، پراید ،پانصدهزار تومان ارزان تر شده، برو ببینم چکار می کنی!
سلام استاد آزادبخت عزیز
بسیار زیبا مینویسی و در یک کلمه باید بگویم بینظیری بینظیر
گوش اونایی که باید بشنوند کر است اما درد ما را تازه تر می کنی
درده دارمه دی دردم بی تازه ///زیخاو دلکم بی به اندازه
نمیدونم چرا پلاستیک دسته نداشته چرا ؟ احتمالا ضامن هات معلم بودن اونم ضامن هزار جا
بچه ها خواهش میکنم اینقد قوربون صدقه همدیگه نرین آقای آزادبخت رو دیدین این حرفارو بهش بزنین آخه چه کاریه خدای نکرده پایگاه خبری تحلیلیه ها
در د ما درد گرانیست ای کاش نصیب مسئولین خدوم هم بشود
دوست فرهیخته جناب آقای آزادبخت سالهاست که ما در گیر و دار زدو بند های اداری دست وپا می زنیم و به جایی نمی رسیم. انگار تا انتها باید فریاد بکشیم … بگذریم سیمره با تمام ناملایمتها تا به حال صبور و استوار مانده است از این پس هم از خدا مدد بگیرید.
حشمت خان خوب میسرایی جان خودت با سوز جان بسرا