——————————–
این هم خود سوژهایست! موسی یگانه
دانشجوی کارشناسی ارشدعکاسی/ دانشگاه تهران
(در بیلبورد پیشانی یک عکاس)
—————-
مدتهاست که درگیر مسئلهای هستم و به دنبال یک راهنما میگردم. اینکه راه خودم را[۱] [1] انتخاب کردهام شکی ندارم، چون تصور میکنم یگانه راهیست که بتواند ذهن آشفته و پریشان یک … را همراهی کند. ذهنی که از ابرهای استیگلیتز[۲] [2] بالاتر رفته و از لنارت نیلسون[۳] [3] درونیتر شده است. در خیابانهای ویجی[۴] [4] قدم زده و بهشت ادامز[۵] [5] را تجربه کرده است. ولی در آخر کاملا سرگردان… شگفتی از آنجا چیره میشود که چگونه میتوان به یک چیز بسنده کرد و دیگر همان یکی را پیش گرفت و به جایی رسید. به اوجی که یکهتاز عرصه مستند بشوی. یا چه میدانم، هیچ پرندهای از دام دوربینت فرار نکند و بشوی آخر پرندهگراف[۶] [6]!
واقعا سخت است…
چه چیزی میتواند جوابگوی این همه پریشانی شود؟
روزی که در خیابانی قدم میزنی و سردر یک آرایشگاه را میبینی که اوج بیسوادی را به رخ میکشد. در شرایطی که کاملا محیط زشتی دارد به زیبایی میپردازد. و بعد آن دیوار نوشتههای سیاسی تبلیغاتی. مگر میشود گذر پیرمردی که سربهزیر و افسرده از کنار دیوارش می گذرد و این مجموعه را به بهترین نحو تکمیل میکند نادیده بگیری!؟ عکس میگیری…
چلیک…
در جای دیگری که برای عزاداری بیرون زدهای، تعمیرات موبایل پارچه سیاهی به کرکره مغازهاش کشیده و دو اعلامیه ترحیم روی آن چسبانده است. لامپهای نئون شدیدا درخشان و تیرگی مرگ آنچنان از خود بی خودت میکند که…
چلیک… این یکی را هم میگیری!
به تفریح که میروی، آنقدر مستِ شیرز میشوی که آنرا هم بیدرنگ شکار میکنی.
چلیک…
در بازار تهران که قدم بزنی واین همه دکان که تعطیل شدهاند. این همه مردم که هستند و این همه لیوان که از یک نذری پشت در یکی از همان دکانها صف کشیدهاند. آنقدر مطالعه کردهای که به یاد شی یافت شده سوررئالیستها [۷] [7] این را هم ثبت کنی.
چلیک…
—————–
جمعه باشد یا یک روز تعطیل، چه فرقی میکند!؟ صبح یک روز تعطیل که باشد تمام است تا میدان انقلاب رنگ بشر به خود نبیند، جز خودت؛ که اگر بشر به حسابت بیاورد! این همه تعطیلی و این همه سکوت، این همه مرده… «تهران شهری که هفتهای یکبار میمیرد!» بلافاصله سوژهای به ذهنت میرسد تا شروع کنی ادای نیوتوپوگرافیستهای[۸] [8] سوررئال[۹] [9] شدهی پست مدرنیست، که به دنبال زاویه خاص میگردند؛ زاویهای که هنوز پیدایش نکردهاند، را درآوری. این بار صدای چلیک… را نمیشوی. چون هنوز تو نیز پیدایش نکردهای! نمیشود چیزی ثبت نکرد و رفت. انگشت و چشمت برحسب عادت دیرینهشان چند قطعهای عکاسی میکنند.
چلیک…
—————–
——————
قدم که میزنی درختچههای کنار دیوار را میبینی که عجب ژستی گرفتهاند. خود اینها هم سوژه خواهند بود، اگر صدای چلیک دوربینت را بشنوند. یک شب که بیخوابی به سرت میزند دست خودت را سوژهات میکنی و تلاشهایت سلف پرترههایی میشود که فقط زحمت تایمر را میطلبد.
جیک جیک جیک جیک جیک جیکجیکجیکجیـــــــک
چلیک…
بعد هم میرود روی دیوار یک نمایشگاه!
—————–
——————-
آلبومهای عکس خانوادگی را که ورق میزنی، صدای چلیکهای هر صفحه را هنوز هم میشن
وی که: لبخند بزنید… سه… دو… یک… چلیک… و این اواخر، به جای لبخند بزنید، همه «سیب» را جایگزین کردهاند؛ گویا دیگر لبخندی برلب هیچکس نمینشیند. (این هم خود سوژهایست!) خدای من چه روندی دارد، از لحظه تولد تا همین چند روز پیش، این هم میشود موضوع برای کار، بررسی تحلیلی عکسهای خانوادگی… پردهای روی بدنت میاندازی و خودت را سانسور میکنی. چراکه اینجا، اینجاست و ما هم، ما هستیم! دوربین را به سقف میچسبانی و چون ریموت نداری، مجبوری تمام عملیات را به سرعت انجام دهی. دکمه را که فشار دادی میدوی زیر پارچه سفیدی که اودون[۱۰] [10] روی پارچه میگذاشت. منتظر میمانی تا دوربین بگوید:
چلیک… (اینجاهم سانسور میشود!)
——————
———————
حس وطنپرستانهات گل میکند و تمام ذهنت را درگیر خودش میکند تا بروی و همه جای شهری را مستند کنی که میپنداری فقط تو را دارد. شهری که از آسمانش گرفته تا جوی آبش، همه نشان از بیملاحظگی و بیتوجهی دارد. اشکت که جاری میشود یاد گریه کودک گرسنه در انتظار ذرت میافتی. و تا ذرت را در دستش میبینی عکسش را میگیری.
چلیک…
———————
——————–
و وقتی که دوربینت را دزدیدند آنوقت است میفهمی که چرا هیچکس را ندارد جز خودت!!!
هوله/حولهات را که بیاختیار روی شبخواب انداختهای چه هارمونی خوبی با تابلو عکس زیر شبخواب ایجاد کرده است که این هم امانت نمیدهد و با تمام خوابآلودگیات دوربینی را که نداری برمیداری و عکسی از آن در ذهنت ثبت میکنی.
چلیک..
گیج و سر در گم همچنان صدای شاتر دوربین، گوشت را میخراشد و… نه … نوازش میکند. عکس میگیری و عکس میگیری. از اینجا و آنجا. همه جا. سردرگم… سرگیجه… استرس… قبرستان… عکس… خیابان… چلیک… دکان… صندلیهای دانشگاه… آشفته… خواب… عکاسی… ذن… مونتاژ… چشم بسته… چلیک… چلیک…
مگر میشود!؟
سرم گیج میرود، میروم بخوابم.
موبایل را نگاه میکنم، ساعت را اینگونه نشان میدهد: ۰۱:۴۶am
————————————————–
[۱] [11] عکاسی/ دانشجوی کارشناسی ارشد عکاسی، دانشگاه تهران
۲ آلفرد استیگلیتز (Alfred Stieglitz) (1864- 1946) هنرمندی بود که با کوشش های مجدانه خود، به نخستین عکاسان قرن بیستم امکان داد که سبک متداول آن دوران را که شامل تقلید از موضوعات و جلوه های هنر نقاشی بود، کنار بگذارند و به تلقی نوین و خاص تری از عکاسی روی آورند .
۳ لنارت نیلسون (Lennart Nilsson)(1922) دوازده سال از عمر خود را صرف تهیه تصاویری از رشد نوزاد درون رحم کرد. این تصاویر باورنکردنی با استفاده از دوربین های معمولی مجهز به لنز ماکرو و همچنین میکروسکوپ الکترونی گرفته شده است. در این تصاویر مراحل رشد نوزاد از ابتدای لقاح تا کامل شدن جنین و تبدیل به یک نوزاد را می بینیم.
[۴] [12] آرتور هـ.فلیگ. ویجی (Arthur H. Fellig: Weegee [13]) (۱۸۹۹-۱۹۶۹) عکاس مشهور و به گفتهای بزرگترین عکاس دنیا که دارای سبکی بسیار شخصی بود. بهترین عکسهای او ارائهگر دریافت فوقالعادهای از نهانیترین و پستترین وجوه زندگی در نیویورک هستند. عکسهای او تصاویر خشونت و فاجعه، آزمونهای سخت، رنج و امور شگفتآورند و غالبا نیازمند جسارت، قریحه و سماجت عکاس بودهاند.
[۵] [14] انسل ادامز (Ansel Easton Adams) )۱۹۰۲ – ۱۹۸۴) عکاس آمریکایی است. شهرت وی بیش تر به دلیل عکسهای او از طبیعت و چشماندازهای غرب آمریکا است.
[۶] [15] اصطلاحی که نویسنده از عکاسی حیات وحش اقتباس کرده است.
[۷] [16] شیء یافتشده در مفهوم هنری، بیانگر استفاده از یک شیء است که برای هدفی هنری طراحی نشده، اما از قبل در جهت اهداف کاربردی دیگر موجود میباشد. اولین کاربردهای اشیاء یافتشده در هنر، روی حاضرآمادههای هنرمندانی مانند مارسل دوشان متمرکز میشود. پابلو پیکاسو و کرت شوایترز از جمله اولین حامیان استفاده از اشیاء یافتشده در هنر بودند، که تبدیل به یکی از ویژگیهای مهم در کار بسیاری از مکاتب هنری شامل سورئالیست، دادائیست ، و جنبشهای هنر مفهومی شد.
[۸] [17] برنهارد و هیلا (Bernd and Hilla Becher [18]) بکر نمایشگاه عکسی را تحت عنوان New Topographics در سال ۱۹۷۵ در نیویورک عرضه کردند. بکرها سریهای زیادی از اشیای دور افتاده ساخت بشر مانند برجهای آب را با نورپردازی یکنواخت و ترکیببندیهای ثابت عکاسی کردند که نتایج عاری از حس دراماتیک و دارای نگرشی ضد مدرنیستی به عکاسی منظره بودند.
[۹] [19] سوررئالیسم به معنی گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر است. فراواقعگرایی یا سوررئالیسم Surrealism یکی از جنبشهای معروف هنری در قرن بیستم است.
[۱۰] [20] ریچارد اودون ((Richard Avedon (1923-2004) متولد نیویورک یکی از تاثیرگذارترین هنرمندان عکاس در طول تاریخ عکاسی لقب گرفته است. عکاسی مشاهیر، مد، اجتماعی و خبری از جمله زمینههایی هستند که اودون در آن به فعالیت پرداخت ولی وی شهرت ماندگارش را بیشتر مدیون نگاهی متفاوت و خلاق در زمینهی عکاسی مد (Fashion) و پرتره است. اودون در نیمهی قرن بیستم چنان انقلابى در عکاسى از مدلها (Fashion Models) به راه انداخت که خیلی از عکاسان و منتقدین هنری، «عکاسی مد در استودیو» را به قبل و بعد از «ریچارد اودون» تقسیمبندی میکنند.
———————————————–