تاریخ : پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
10

انسان کامل دراندیشه ی نیچه و مولانا

  • کد خبر : 2963
  • 02 اردیبهشت 1391 - 12:12

  انسان کامل دراندیشه ی نیچه و مولانا مهدی دوست محمدی :  شاخص ومیزان در طرح مطلب حاضر توجه به مطلق اندیشه و فکر است و هدف آشنایی با نقطه نظرات. تعلق خاطر هر یک ازدواندیشمند موضوع گفتار به فلان مکتب خاص به هیچ وجه مورد نظر نیست،چراکه در مقام قیاس نیستیم که قیاسی مع […]

 

انسان کامل دراندیشه ی نیچه و مولانا

مهدی دوست محمدی : 

شاخص ومیزان در طرح مطلب حاضر توجه به مطلق اندیشه و فکر است و هدف آشنایی با نقطه نظرات. تعلق خاطر هر یک ازدواندیشمند موضوع گفتار به فلان مکتب خاص به هیچ وجه مورد نظر نیست،چراکه در مقام قیاس نیستیم که قیاسی مع الفارق و اشتباه خواهد بود.
فردریش ویلهلم نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴میلادی) را فیلسوف هزاره ها نامیده اند.آندره مالرو در مورد او می نویسد:(( تمام اندیشه های بنیادین قرن بیستم یا از آن مارکس است یا نیچه.)) ژیل دولوز ورود در آثار نیچه را بدون شناخت زندگی و شخصیت نیچه موجب گمراهی می داند. خود نیچه در ((آنک انسان)) می نویسد  ((…هنوز زمان این پرسش فرا نرسیده است. هنوز زمان من فرا نرسیده است،عده ای پس از مرگ متولد می شوند.)) فلاسفه از زمان ارسطو تا به حال انسان را حیوان ناطق دانسته اند یعنی موجودی که فرق او با دیگر جانداران نطق است و سخن گفتن آن هم از نوع باطنی آن یعنی تفکر و اندیشه اما نیچه بر این اعتقاد است که انسان قبل از آنکه موجودی متفکر باشد حیوان است و حیوانیت جوهر وجود آدمی است. یعنی قبل از آنکه از انسان انتظار تفکر و تعقل داشته باشیم باید به جنبه ی حیوانیت و نیازهای غریزی او توجه کنیم. توجه به تن و زندگی زمینی فضیلت اساسی بشر است. او سهم عقل را در رفتار و اعمال انسان ناچیز می داند حتی برای اختیار نیز سهم کوچکی قائل است و نقش نیازهای درونی و غرایز فردی را موثرتر می داند. از نظر نیچه آنچه که در انسان و جهان اصل است اراده به قدرت است و هدف زندگی نیز خواست قدرت است. از نظر او آن چه بیش از همه با انسان به مبارزه برخاسته مسیحیت است. مسیحیت با نیازهای اساسی و طبیعی انسان به ستیز پرداخته و او را محکوم و مطرود ساخته است. کلیسا عشق به زمین و هرآنچه را که زمینی است نابود ساخته است و همه تلاش خود را کرده تا از انسان موجودی ناقص الخلقه و جانوری گله ای بسازد.برداشت وی از مسیحیت موجب شده تا وی با خدای برخاسته از تفکر مسیحی نیز به مبارزه برخیزد. معیار نیک و بد از نظر نیچه قدرت است و بس. آن چه حس قدرت طلبی را تشدید کند نیک است و آنچه انسان را ناتوان سازد بد. از خود گذشتگی و فداکاری برای هم نوع مذموم و ناپسند است چون حس قدرت طلبی را تضعیف می کند.((ابر انسان))، انسان کامل نیچه است و الگوی تام و تمام بشریت. وی می گوید هدف حیات نه انسانیت است که ابر انسان است. قدرت هدف نهایی زندگی انسان است و انسان کامل نیز انسانی است که به چنین هدفی دست یافته است. ابر انسان انسانی عالم یا انسانی اخلاقی و متدین نیست بلکه انسانی ست سرزنده و قدرتمند چونان فردی سرباز و جنگجو . ابر انسان موجودی است که به جای آنکه اندیشه ی خود را در آسمان ها متمرکز کند در فکر زندگی مادی خود و جلوگیری از تباهی آنست. او نباید از سرزنشها و زخم زبان ها بهراسد و عکس العمل ((گله ها)) یا همان عوام متاثرش سازد. ضعفا باید در خدمت اقویا باشند. گله ها باید در برابر ابر انسان تعظیم کنند. ابر انسان موجودی استثنایی است که گاه به گاه ظهور می کند و نباید از حمایت او دریغ کرد. چنین انسانی از نظر نیچه به وسیله ی مولد نیک، تربیت صحیح و تعلیم اساسی پا به عرصه ی وجود می گذارد، از طرفی باید افراد برگزیده را تشویق به توالد و تناسل نمود و افراد ضعیف الخلقه را از تولید نسل بازداشت پس شخص برآمده از نسل برگزیده که صحیح نیز تربیت شده باشد می تواند همان ابر انسان باشد.تنها ابر انسان شایسته فرمانروایی عوام است نه کس دیگری. در برخی از آثار خود ابرانسان را شخص قیصر همراه با روح مسیح می داند و در جایی نیز وی را آمیخته ای از ناپلئون و گوته به شمار می آورد.اما مولانا جلال الدین محمد بلخی(۶۷۲-۶۰۴هجری قمری)که به تعبیر ویلیام ساروت مدیر انتشارات آکسفورد نمی توان نقش و تاثیر او را در جهان علم،فلسفه و ادبیات نادیده گرفت و پائولو کوئیلو او را چون گنجی می داند که انگار قرار نیست تمام شود ، انسان را موجودی دو بعدی می داند که یک بعد آن جسم است و بعد دیگر روح و هر یک از این دو نیز سیر مخصوص به خود دارد. بعد جسمانی انسان از حیوان است و حیوان نیز از نبات و نبات نیز از جماد. اما بعد روحی انسان اصل آن از عالم لاهوت است و برای مدتی محدود به عالم ناسوت گام نهاده و در تخته بند تن اسیر شده است. به اعتقاد مولانا آدمی جوهر وجودی عالم است و هرآنچه غیر اوست فرع بر وجود وی می باشد. از نظر او هر آنچه در عالم ملک و ملکوت وجود دارد در نهاد انسان موجود است:
در سه گز قالب که دادش وانمود/آنچه در الواح و در ارواح بود
همه ی موجودات آفریده شده اند تا انسان به کمال برسد و هدف و غایت خلقت انسان است:
خود جهان آن یک کس است و باقیان /جمله اتباع و طفیل اند ای فلان
از نظر مولانا انسان میان دو بی نهایت مثبت و منفی قرار دارد. از یک سو می تواند به قله ی کمال برسد و از ملائکه هم برتر شود و از سوی دیگر می تواند به اسفل السافلین کشانده شود و از حیوان پست تر شود. انسان موجودی است که نیروهای متضاد وی به هم آمیخته اند یعنی هم میل به عالم بالا دارد و هم میل به سوی عالم پائین و خور و خواب و شهوت. از نظر مولانا گرایش های مثبت انسان مربوط به روح است و گرایش های منفی مربوط به تن:
جان گشاید سوی بالا بالها/ تن زده اندر زمین چنگالها
انسان زمانی به کمال می رسد که ابعاد مثبت خود را شکوفا سازد. مولانا می گوید که انسان باید همواره به ارزیابی خود پرداخته و در تلاش باشد که خود را بشناسد. بزرگترین مانع رشد و کمال انسان ((خودپرستی)) است و نیرویی که موجب تباهی انسان می شود ((نفس اماره)) است. در انسان شناسی مولانا هیچ چیز به اندازه ی نفس اماره مورد توجه قرار نگرفته است. عقل درست مقابل نفس اماره عمل می کند و فکری جز نیل به الله ندارد. انسان کامل مولانا انسانی است که به طور فطری با دیگر انسان ها تفاوت دارد از جمله آنکه انسان کامل روح و جانی دارد زاید بر دیگر افراد انسانی:
باز غیر عقل و جان آدمی /هست جانی در نبی و در ولی
او معتقد است روح انسان قبل از پیدایش بدن خاکی در عالم مجردات به سر می برده و به ناچار به عالم ناسوت پائین آمده و اسیر ماده و مادیات شده است. انسان کامل همواره مقام خلافت الهیه را به عهده دارد و اقتضای جهان هستی این است که در هر عصری انسانی که کاملتر و والاتر از همگان است رهبری امت را به عهده گیرد.انسان های کامل صفاتی دارند از جمله آنکه همواره می کوشند از فیض وجودی خویش دیگران را بهره مند سازند بدون انتظار پاداش. دیگر اینکه همواره از اسرار غیبی و اوضاع و احوال پنهانی خلایق آگاه اند و این آگاهی ریشه در تعلق آنها به حق دارد چون با خدا اتحاد نوری پیدا کرده اند و سمع و بصر آنها سمع و بصر خدا شده است. کرامات و خرق عادات از دیگر اوصاف انسان های کامل است:
معجزاتی و کراماتی خفی / بر زند بر دل ز پیران صفی
مولانا هم نشینی با انسان های کامل راهم نشینی با خدا می داند:
هر که خواهد همنشینی با خدا /گو نشیند در حضور اولیا
جسم انسان کامل در طبیعت است و جانش در ماورای طبیعت:
صورتش بر خاک و جان در لامکان/ لامکانی فوق وهم سالکان
انسان کامل دارای ثبات قدم است و به خویشتن خویش ایمان دارد. محبوب خداست و منفور دور افتادگان راه کمال. در درون او رازهایی ست که قابل بیان نیست . مولوی انسان های کامل را کمیاب و کیمیا می داند :
گفت من جویای انسان گشته ام/ می نیابم هیچ و حیران گشته ام.

 منابع مقاله انسان کامل در اندیشه نیچه و مولانا :

۱ – دولوز ، ژیل ، جستاری در اندیشه های نیچه ، ترجمه حامد مهرپور ، تهران ، نشر جامی ، ۱۳۸۶

۲ – کمالی زاده ، محمد ، فردریش نیچه ، تهران ، نشر قلم نو ، ۱۳۸۷

 ۳ – نیچه ، وبلهلم فردریش ، انسانی زیاده انسانی ، ترجمه ابوتراب سهراب و محمد محقق ، تهران ، نشر مرکز ، ۱۳۸۴

 ۴ – نیچه ، وبلهلم فردریش ، خواست و اراده معطوف به قدرت ، ترجمه رویا منجم ، تهران ، نشر مس ، ۱۳۷۸

 ۵ – نصری ، عبدالله ، سیمای انسان از دیدگاه مکاتب ، تهران ، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی ، ۱۳۷۱

۶ – مثنوی معنوی

۷ – …

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=2963

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 22در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲۲
  1. سلام دوست من مهدی دوست محمدی

    از اینکه افرادی چون بنده رو از مطالعات فلسفی وعرفانی خود بی نصیب نمیذاری،
    جدن ممنووووووووووووووووووونم.

    فقط لطفا ذکر منابع، یادت نره عزیز من ، بازم تشکر

  2. سلام دوست عزیز!اگر قصد مقایسه نداشته اید چرا آنها را در یک نوشته آورده اید؟ اگر قصد مقایسه داشته اید، چه ارتباطی بین این دو مطلب-یکی برداشتی ارزشی از نیچه که خود منتقد ارزشگزاری است و دیگری برداشتی نخ نما از مولوی که کل آثارش به اخلاقیات پرداخته است-وجود دارد. این دو پاراگراف می توانند در دو سایت یا دو دهه ی غیر متوالی بیایند و به کل این نوشته هیچ آسیبی نرسد و حتی بهتر است که جداگانه بیایند.بهتر است در نوشتن هر مطلبی اول هدف آن و صغری کبرای آن و ساختارش مورد توجه نویسنده باشد.موفق باشید.

    • سلام دوست عزیزم بدون علامت تعجب…
      نوشته ایم هدف و منظور توجه به مطلق اندیشه و فکر است و آشنایی با نقطه نظرات …از طرفی بودن نام دو اندیشمند در کنار هم لزوماً به معنای قیاس و ارزشگذاری نیست کما اینکه بسیاری از نویسندگان و تحلیلگران ما در کتب خویش چنین نموده اند.
      ممنون از امعان نظرتان.

    • دوست من شما انگاراولین باری است که این دوشخصیت را در کنار هم می بینید که به این شکل تعجب کردید.

      پیشنهاد می کنم رجوع کنید به کتاب (( از مولانا تا نیچه_ دکتر سید حسن اخلاقی_ انتشارات سلوک جوان ))

      این دو کاراکتر و شخصیت با توجه به جهان بینی و زیست جغرافیایی کاملا متفاوت شون جای تامل و بحث دارن
      چون دقیقا در دو دنیای متفاوت سیر و به تکامل رسیده اند…

  3. دوست من سلام . نخست هوشمندی شما را در انتخاب موضوع می ستایم . زیرا فکر می کنم که ما جوامع در حال گذار ، نیاز مبرم به باز بینی و مرور و نقد چنین متونی داریم . پس کلیت کار شما را می پسندم . اما از سویی هر متنی که در کنار متن دیگر قرار می گیرد ، خواه نا خواه در معرض روابط بینا متنی قرار می گیرد . و اینکه شما بگویید من قصد مقایسه نداشته ام چیزی را عوض نمی کند . شما با عنوان و موضوعی واحد ، دو دیدگاه را به بحث گذاشته اید و با اینکه بی طرفی خود را حفظ کرده اید ، اما سعی اتان نتیجه بخش نبوده است . پس دیدگاه های نیچه و مولانا از منظر خواننده خواه نا خواه مورد مقایسه قرار می گیرد . مشکل اصلی جایی رخ می دهد که شما با انتخاب عجیب ترین و چالش بار ایده های نیچه ، که بیشتر آن ها در انزوا و دوران حاد شدن بحران روحی و جسمی او نوشته شده اند ، و با گسستن پیوند های منطقی عبارات او از بستر منطقی این عبارات ، نا خواسته دچار تحریف می شوید . و برای همین است که نیچه ای که شما برای خوانندگان خود تصویر می کنید ، بیشتر به یک فاشیست نژاد پرست و بی منطق شبیه است . آیا این همان نیچه ای است که که در زمان نوشتن ” آنک انسان ” مورد بحث شما با دیدن شلاق خوردن اسبی در خیابان ، دست درگردن اسب می اندازد و تا مرز بیهوشی در انظار عابران گریه می کند ؟
    آیا ” ابر مرد”ی که نیچه ی متن شما معرفی می کند ، همان ابر مردی است که زرتشت نیچه در باره ی او می گوید : ” … صاعقه ای که بایستی با زبانه ی خود شما را بروبد و جنونی که باید شما را تسخیر کند کجاست ؟ به هوش باشید ! من ابر مرد را به شما تعلیم می دهم ، او این صاعقه و این جنون است . ” ( نقل از چنین گفت زرتشت ” با ترجمه ی حمید نیری ـ ص ۲۴ )
    نه دوست عزیزم ، این نیچه به هم وطنش هیتلر بیشتر شبیه است . بنا بر این به گمان من شما باید زحمت بشتری بر روی نوشتار خود می کشیدید و این موضوع را انطور که از دوستی مثل شما انتظار می رود ، با احساس مسئولیت بیشتری می نوشتید . و به گفته ی هوشمندانه ی ” ژیل دلوز ” که خودتان نیز به آن اشاره کرده اید عمل می کردید و لا اقل به زمینه های مباحث او هم اشاره می کردید . تا خواننده ای که اولین بار با نوشتار شما با نیچه آشنا می شود او را با یک نئو نازی اشتباه نگیرد . باری صراحت لهجه ی مرا ببخشید .

    • استاد ارجمند جناب آقای آزادبخت سلام
      ضمن ادای احترام به شما و تشکر از دقت نظرتان و نکات ارزشمندی که فرموده اید ذکر این نکته ضروری است که دیدگاههای مطرح شده در نوشتار حاضر به زعم حقیر دیدگاههای دوران روان پریشی نیچه نیست چرا که اگر دقت نمائید در ستایش و سلحشوری نیچه سخن ها گفته ایم و سعی کرده ایم به کلیات دیدگاهها و فلسفه وی اشاره هایی کرده باشیم…ضمن اینکه به زعم من بودن نام دو اندیشمند در کنار هم و پرداختن توامان به دیدگاههای ایشان لزوماً به معنای ارزشگذاری و نفی یکی و اثبات دیگری نیست.اتفاقاً ممکن است کسانی با خواندن همین متن با نیچه هم زادپنداری بیشتری داشته باشند تا با مولانا!
      باز هم تشکر میکنم.

      • •با سلام و عرض ادب و احترام به ساحت نگارنده محترم
        با اجازه نویسنده محترم و در تکمیل فرمایشات دوستان نظر دهنده بخصوص جناب آزادبخت و در راستای معرفی بیشتر نیچه ، سابقه نظریات، الگو ی نظری و خط فکری این فیلسوف و جلوگیری از تشتت برداشت و بعضا” سوء برداشت از ناحیه خوانندگان عزیزی که اولین مطالعه را از مکتب نیچه تجربه میکنند بعرض میرساند:شوپنهاور (۱۸۶۰ ــ ۱۷۸۸) به اعتبار تاثیرگذاری‌اش بر نیچه از نقش تاریخی بسزایی در تاریخ تفکر غرب برخوردار بوده است. به اعتبار اینکه جهان کنونی، یا به تعبیری جهان پسامدرن، را می‌توان جهان نیچه‌ای دانست، لذا شوپنهاور نیز به اعتبار تاثیرش بر نیچه از نقش و اهمیت خاصی در تاریخ فلسفه برخوردار می‌شود. اساسا شوپنهاور را می‌توان واسطه میان کانت و نیچه دانست و می‌توان گفت که این با رهیافت‌های فلسفی شوپنهاور، به منزله نوعی بسط بصیرت‌های کانتی در نوشتار است که منجر به ظهور اندیشه‌های نیچه می‌شود. حال سوال این است: این کدامین رهیافت‌ها یا بصیرت‌های شوپنهاوری در نوشتار شما است که زمینه را برای برداشت نادرست اندیشه‌های نیچه‌ای و پسانیچه‌ای فراهم می‌کند؟ همچنین، می‌توان پرسید: این کدام رهیافت‌ها و بصیرت‌های کانتی است که شوپنهاور بسط‌دهنده و نیز انتقال‌دهنده آن به نیچه بوده است؟ در حالیکه این نظریات مورد ارائه از جانب شما بیشتر به دوران شوریدگی یا به قول دوستان جنون یا روان پریشی نیچه بازمیگردد،
        شوپنهاور واسطه کانت و نیچه و همچنین بسیار تحت تاثیر کانت بود، او را بسیار بزرگ می‌دانست و خود را جانشین راستین کانت تلقی می‌کرد. اینکه «جهان ما» و نیز «معرفت ما» جهان و معرفتی پدیداری است. اسّ اساس تفکر کانتی است. برای شوپنهاور نیز، به تبع کانت، جهان ما جهانی پدیداری است. جهان عینی و تجربی، همواره جهانی پدیداری، یعنی جهانی برای یک ذهن، یا به عبارت دیگر جهانِِ تصورات ذهنی ماست نه اساسا و مطلقا جهانی گله ای یا حیوانی که تنها ابر انسان اجازه خودنمایی و فرمانروایی در عالم را دارد. عنوان دومین و مهم‌ترین کتاب شوپنهاور نیز این است: «جهان به منزله خواست و تصور». اینکه شوپنهاور جهان را به منزله تصور، یعنی آگاهی عنایت بفرمائید آگاهی نه صرفا” قدرت، تلقی می‌کند، به این معنا که آدمی اولا و بالذات به خود‌آگاهی است که دسترسی دارد، همان سوبژکتیویسم دکارتی‌ـ‌‌‌کانتی است که خود را در عنوان مهم‌ترین اثر شوپنهاور آشکار می‌کند. آن بخش از عنوان نیز که جهان را به منزله خواست بیان می‌کند، نشانگرایده اصلی شوپنهاوری است که بر ابرفیلسوفی چون نیچه اثر گذاشته است حال به نظر شما آیا درست است که ما نیچه را فقط در یک دوره ببینیم که معروف به شوریدگی بوده و او را فقط در این دوره دید ؟!و سئوالی که به ذهن بنده و دیگر عزیزان به جهت جهالت در شناخت مکتب نیچه خطور میکند اینست : که منظور نگارنده ارزیابی و معرفی نظرات نیچه در آن ایام شوریدگی یا تحریف نظریات بعد از خود نیچه است که جناب آزادبخت به درستی اشاره داشتند در تقابل با اندیشه های مولاناست؟ یا نه فقط یک مقایسه گذری و نظری از اندیشه های این دو فیلسوف که البته در نظرات مولانا بکدستی و ثبات نظر وجود دارد ولی در نظریات فیلسوفی به سان نیچه در چند دوره تحول و رهیافت به دوران تغییرات و دگرگونیهای روحی و نظری؟ که جواب این دو پرسش در ابتدای بحث به خواننده داده شده است ولی تکلیف نامعلوم است؛ حال منظور نگارنده عزیز به زعم بنده هرکدام که بوده مقبولتر آن بود که هردو نظریه منفک از یکدیگر و در مقالی جداگانه مطرح میگردید تا دوستانی که از مباحثی این دست قصد و مرادشان تجربه اندوزی میباشد دچار تشتت برداشت از این دو فیلسوف یا دیگران با این نوع تفکر نگشته و هرکدام را در جایگاه خود ابتدا شناخته و خود به مقایسه بپردازد که البته قیاس این دو تن در یک مقال نمیگنجد..

  4. سلام مهدی جان.به نظرمن بهتربود عنوان مطلب رو می نوشتی:مقایسه ی ابر مرد دوران بیهوشی نیچه با دوران هوشمندی مولانا.اگرچه مولانا هرچه پیرتر شد هوشمندی اش بیشتر و ارزش های انسانی اش فراانسان تر شد.درادبیات وقتی دومتن درکنار هم قرار می گیرند رو مقایسه می گویند .دراین مقایسه بدون اشاره ی مستقیم نویسنده ,مخاطب خود به مقایسه می پردازد.در کتاب زبان فارسی سال اول دبیرستان مقایسه رو توضیح داده وچند نمونه هم برایش ذکر کرده است..به هر حال بهتر بود به همان ابرانسان در مولانا اکتفا می کردی که این مقایسه خود در ذهن مخاطب با هرکه غیر از نیچه نیز شکل می گرفت. زنده باشی ونویسا.

  5. سلام حشمت جان
    تئوری ابر انسان ، اراده ی معطوف به قدرت و نفی فلاسفه ی دیگر زاده ی دوران جنون نیچه نیست.
    ممنون از نظرت
    در ضمن فراموش نکن من حقوق خوندم و انواع قیاس از منصوص العله گرفته تا مع الفارق و مستنبط العله رو خوندم!!!
    ممنون از اینکه نظر دادی.

  6. نیچه ومولانا هردو یک هدف را دنبال میکنند منظور نیچه توجه به خودکه نتیجه ان شناخت خود است انهم یک شناخت عمیق یعنی اوج توجه به خود که نتیجه ان همان خودشناسی ست.اینطور خواست انسان را به او بشناساند وبا توجه به مردم زمان خود که از خدا میگفتند درحالی که خودشان را نمیشناختند ونمیداستند که لازمه رشد بشر خودشناسی ست “هر کس خود را شناخت خدای خود را شناخته است”نهج البلاغه. نیچه دنیا را بیدار کرد بدنبال خدای خیالی و توهمی غیرواقعی نباشند نیچه پی ریزی حقیقتی را شروع کرد که لازمه رشد بشر بود..که مولانا گامی فراتر پا نهاد.

  7. دوست عزیز جناب اقای دوست محمدی ، ضمن تشکر از پاسخ روشنگر شما ، منظور من از انزوا و بحران روحی اشاره به جنون نیچه نبود ، علاوه بر این بین جنون نیچه و روان پریشی تفاوت بسیار وجود دارد . منظور من اشاره به بخشی از آراء نیچه بود که یکبار توسط نیچه شناسانی چون “کافمن ” و دیگران پاکسازی شده اند . زیرا می دانیم که گنجینه ی آثار نیچه تا دو سه سال بعد از مرگ او در دست خواهر و داماد نژاد پرست و نازی مشرب نیچه بود و شماری از افراطی ترین نظریات که هیچ ربط منطقی به سیستم نظری نیچه نداشت دست کم یک بار پاکسازی شده است . وانگهی بیشتر ایده های مورد نظر شما ( نژاد ، انتخاب طبیعی ، اقویا و ضعفا ، توالد و تناسل و… ) که محصول دوران میانی زندگی نیچه است در نقد نظریه ی تکامل داروین آمده و شما بدون اشاره به زمینه های بحث این آراء را ذکر کرده اید . منظورم از تحریف نا خواسته همین بود . ضمنن فکر می کنم منظور حشمت جان هم اشاره به همین مورد است . نه جنون نیچه . منظور این است که نیچه ی شما با انتخاب هاییی که کرده اید بیشتر به یک نژاد پرست شبیه است . من در حال تنظیم مقاله ای هستم که ربط منطقی این ایده ها را به همدیگر ممکن کرده و امید وارم طی چند روز آینده در همین پایگاه خبری تحلیلی ( میر ملاس ) منتشر شود . باز هم از شما سپاسگزارم .

  8. حافظ جان؛ دوست من شما فراموش کر ده اید که نگاه ارزش زدایانه به تمام قضایا ،خود نوعی ارزش است.
    یک ارزش نو ظهور و با قدرتی اعجاب انگیز تر از قبل. هر تلاشی برای ازبین بردن یک معیار ناخواسته به معیار جدید ترو سمج تری مبدل میشود که از بین بردنش سخت تر از گذشته است. ارزش انگلی عجیب الخلقه است و ارزش زدایی سمی که نمی کشد و قوی تر میسازد. آن مردابی که سم آفت کش از آن میجوشد خود خالق و بستر رشد آفت های قدرتمند تر است.
    لطیف عزیز صخره ای که شما از فراز آن به موضوع می نگرید خود قبلا آن را فرو ریخته اید؛ وبه این جهت بر ترین چشم انداز است!

  9. با سپاس از انتخاب موضوعتون برادر گرامی اقای دوست محمدی

    البته من یه پیشنهاد دارم امروز همه می دونیم دنیای کاربرد بهتر نیست در کنار این موضوعات نقبی هم بر مسائل راهگشا جامعه خود بزنیم ایا بهتر نیست از ارا این بزرگان درتعالی اخلاق انسانی استفاده کنیم
    ممنون اگه به پیشنهاد بنده بنگرید

  10. مطلب و خوندم زیبا نوشتند دوست عزیزمان جناب آقای دوست محمدی و همچنین از عزیزان منتقد بسیار تشکر و قدردانی میکنم که اینقدر با ظرافت به موضوع نگریسته و چند جمله ای رو در جهت بهتر شدن عنوان موضوع ومتن نویسنده خطاب فرمودند حال چه پسندیده است که دو طرف مقابل منتقد پذیر باشند.البته بنده خیلی خیلی کوچکتر از این حرفا هستم که نظر بدم ولی واقعا حیفه که چنین عزیزانی گرفتار این عادت ناخرسند که مشکل بزرگ جامعه ی امروزی ما نیز هست شوند.با نهایت سپاس و قدر دانی

  11. سلام جناب آقای دوست محمدی
    دوست قدیمی ؛
    از خواندن مطلب ارزشمند شما بسیار لذت بردم.منتظر مطالب بعدی شما خواهم بود.

  12. دوستان عزیز آقایان آدینه وند، دوست محمدی و آزادبخت

    بنده مقالات هر سه نفر شما عزیزان و فرهیختگان شهرمان را با دقت چندین و چند بار مطالعه کرده ام.صرف نظر از محتوای بالا و تیز بینی در مقالاتتان توجه شما را به نکته ای جلب می کنم.امید است که مقبول نظر افتد.
    اجتماع(نه جامعه) ما در کوهدشت حاکی از یک انقطاع تاریخی در نحوه زیستمان از کوچ نشینی به یکجا نشینی است که چند دهه نیز از آن نمی گذرد و هر آنچه که ما اکنون در شهرمان به عنوان آداب،سنت ها، باورها،تاریخ شفاهی،فولکلور،و…داریم نیز محصول همین شیوه زیستمان در طول قرن ها است.هر چند به مدد فن آوری اطلاعات،گسترش آموزش و…به صورت سطحی شاهد تغییراتی در اجتماع خویش هستیم اما نباید از خاطر ببریم که مبانی،اصول ،غایات و زیست اجتماعی زندگی ما در شهرستان کوهدشت دست نخورده باقی مانده اند.
    از یاد نبریم که ماکس وبر زمانی تز خویش را ارائه کرد که اروپا نزدیک به صد سال از انقلاب صنعتی اش می گذشت و وی ناکارامدی این نوع نگرش به جهان را در قالب نقد بنیادینش به مبانی مدرنیته ارائه کرده که شرحش در این مجال نیست.همچنین نیچه که معاصر و بر و مارکس است با به چالش کشیدن عقل به عنوان یگانه معیار برای انسان جدیدو تخطئه آن، و همچنین مارکس با به چالش کشیدن مبانی کاپیتالیسم و روابط تولیدی کارگر و کارفرما..
    غرض از این گریز تاریخی این است که مواردی که فیلسوفان و جامعه شناسان مطرح می کنند ارتباط تام و تمامی با جامعه ای دارد که در آن زیست می نمایند و اتفاقا هر اندیشه ی اصیل و ماندگاری نیز همین گونه است.از دوستان عزیزم که مطمئنم آرزوی پیشرفت و سربلندی شهرشان را دارند آیا طرح مواردی چون”افسون عقلانیت”، “انسان برتر در اندیشه ی نیچه و مولانا”، “پرومته ی مدرن / نگاهی به جهان نگری و اندیشه های نیچه”، و مواردی از این دست با مشکلات جامعه ما تناسب و همخوانی دارد.ایا اصولا مسائل و مشکلات و بحران هایی که در شهرمان و استانمان وجود دارد وشما نیز با گوشت و پوست و استخوانتان تجربه می کنید ازاین جنس اند.
    نیچه زمانی که به پرسپکتیوزم رسید و وبر زمانی که بوروکراسی را چون غولی می دید و مارکس زمانی که کمون پاریس، و سرمایه را نوشت،اندیشه هایشان تطابق کاملی با واقعیات اجتماعیشان داشتند و مشکلات عینی جامعه ،آنها را به اندیشه در این باب کشانده است و امری تفننی نیست و اتفاقا همین تیز بینی آنها است که ایشان را در زمره بزرگترین فیلسوفان و جامعه شناسان جهان در اورده است.
    آیا اجتماع کوهدشت که مهمترین دغدغه اش خوراک و پوشاک و مسکن است با طرح مواردی که عرض کردم گرهی از مشکلاتش گشوده می شود؟ مطمئنم که شما دوستان عزیزم تامل کرده و با تیزبینی که از شما سراغ دارم عینی تر می اندیشید .
    یادمان نرود که اندیشه های ماندگار جواب درست به مشکلات عینی جامعه ای است که در آن می زییم.
    بیایید با هم مشکلات جامعه مان را عینی تر ببینیم
    با سپاس

  13. سلام دوست عزیز
    آقای ابراهیمی این صحبت شما نتیجه ی شومی دارد و آن این است که ما تا مشکلات اقتصادی و اجتماعی مان حل نشده است نباید به سراغ مباحث نظری و فلسفی و … برویم. همشهریان ما نباید به دنبال تحصیل در علوم انسانی بروند! بنده و سایر دوستانی که نام برده اید اگر بیشتر از شما دغدغه ی اقتصاد و فرهنگ این شهر را نداشته باشیم کمتر از شما نیز دغدغه نداریم. اگر به آرشیو مطالب همین سایت مراجعه کنید به مطالب انتقادی و اجتماعی بنده برخورد خواهی کرد.در کل به نظر نمی رسد این سخن که لزوما مباحث تئوریک باید بازخورد اوضاع اجتماعی و اقتصادی زیستگاه مولف و نویسنده باشند سخنی دقیق باشد.جهانی که اکنون در آنیم جهان صداهاست نه صدا.صدایی از فقر ، صدایی از مشکلات اجتماعی ، صدایی از تفکرات فلسفی و نظری ، صدایی از تأملات فکری و فرهنگی و …
    موفق باشید.

  14. جناب آقای دوست محمدی : با تشکر از گشایش چنین فضایی برای شناخت و احساس اینکه حرکت شما جز روشنگری نبوده است و با آرزوی موفقیت برای توضیج دهندگان ارجمند – امید دارم که چنین بحث ادامه یابد که موجب بسی امتنان است .

  15. طرح مباحث این چنین باعث توسعه و تعمیق و تعالی اندیشه می شود . دیدگاه های انتقادی دوستان اصل بحث را کامل تر می سازد. نیت کسی که طرح موضوع می کند بسیار ارزشمند است. در جامعه ای که غالبا به دنبال لقمه ای نان هستند در انداختن چنین مباحثی بسیار خوب است. همه دوستان با دقت نظر مطلب را دنبال کرده اند. در برخی نظریات مغالطاتی دیده می شود که اشاره هایی شده است. بد نیست بدانیم که اندیشه حکیمان و فیلسوفان ایرانی در تبیین انسان کامل یا ابر انسان بسیار با نیازهاو فرهنگ ناب ایرانی و با روحیه ما سازگارتر است. در اندیشه نورانی و نور محوری ایرانی ابر انسان بسان خورشید است بر همین اساس زرتشت و محمد که به عنوان انبیای بزرگ بر نور بودن خداوند تاکید کرده اند در ایران سخنانشان بهتر مورد قبول واقع شده است . در دیدگاه ایرانی انسان والا در آثار فردوسی و مولانا و سعدی تجلی یافته است. نخست ما خوب است با ابر انسان خودمان آشنا شویم و سپس به سراغ ابر انسان نیچه برویم این نتیجه بهتری خواهد داد. به هر حال مطالعه تطبیقی این دو می تواند زوایای تاریک را در این مقوله روشن تر سازد.

  16. استاد محمدی سلام وهزاران درود . من خواندم و فراوان بهره جستم . خیلی زیبا وروان به رشته ی تحریر درآوردید.

    امید ست که چنین نوشته های روان و زیبا ازسوی شما ادامه یابد .

    سپاس وصد ها درود

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.