سعید مالکوچی / میرملاس نیوز :
از کلنگ محمود تا کلید حسن
کلنگیها نتوانست،کلیدی ها میتوانند؟!
زمان پدیده ی عجیبی ست. خیلی چیزها و مسائل وقتی مشمول قانون گذر زمان میشوند، تغییر میکنند بعنوان نمونه آدمها وقتی دچار یک بحران میشوند با گذشت زمان درد و سختی لحظهی درگیری با مسئله و چالش مورد نظر آسان تر میشود از نمونههای دیگر هویدا شدن یک سری حقایق که پنهان مانده یا پنهان گذاشته شدهاند. بعنوان مثال دروغ یکی از واژه یا مفاهیمی است که در خیلی از موارد وقتی که مشمول قانون زمان میشود ماهیتش را از دست میدهد، یعنی آشکار میشود. بگذریم از این مقدمه طولانی، حکایت، حکایت محرومیت ماست حکایت محرومیت استانی ست که هیچ شعاری نتوانست گامی باشد موثر و مفید در راه ترقی و پیشرفتش و حتی عاملی شود در کاهش بخش کوچکی از مصائب و مشکلاتش.
بعد از بیتوجهیهایی که در دولتهای گذشته شد، یک آقای رئیس جمهور آمد که از عدالت میگفت و در یکی از سفرهای استانیش وعده کرد که اگر در لرستان کار نشود خودش کلنگ بهدست میگیرد و برای لرستان امکان و پروژه میآورد و این گفتهی آقای رئیس جمهور در ذهن ما آدمهای زودباور و بیپیرایه حک شد، که این آقای نه چندان بلند بالا از آن بالا بالاهای کشور و قدرت، محرومیت ما را دیده و آمده است آستین همت بالا بزند و کاری بکند. احساس کردیم بعد از سالها نامهربانی بالا دستیها بالاخره یک جریان مهربانی آمده است که از کیسه کرم این ملت سهمی هم به ما بدهد تا مرحمی شود بر زخمهای بیشماری که بر پیکر بیجان استانمان داریم. استانی که وقتی پای ایستادگی باشد پای رشادت باشد یادش میرود که در حقش نامهربان بودهاند، با خودمان گفتیم حضرات آقایان اهل سیاست وعده سیاسی ندادهاند که گنده حرفی باشد که اعتبارش در مرحله گفتن متوقف شود، گفتیم بالاخره امکان کوچکی ایجاد میشود برای بچههایی که به هر دری میزنند تا نانی فراهم شود و سامانی بگیرند چرا که سالهای سال است مجبورند برای لقمهای نان سامانشان را در آوارگی بنا کنند، گفتیم اتفاقی افتاده است تا ولایت غریب مان آشناتر بهنظر برسد. اما فهمیدیم که این یکی هم حرف امیدوار کنندهای را هشت سال در ذهنمان آنچنان چرخاند و چرخاند تا سرمان گیج برود و فراموش کنیم که آمدن و رفتنشان به هر چه بود و حالا هم در آخرین روزهای بودنش این آقا یواشکی آمد و یواشکی رفت و شب خبر افتتاح چنده به اصطلاح پروژه را در رسانه ملی با صدای گنده و کلفت و تاکیدی و باورپذیر مجری محترم اعلام کردند شاید باور کنیم که کاری صورت گرفته است و اتفاقی خوب افتاده است اما افسوس که افسانههانمیتوانند کاری بکنند تا باورمان گول بخورد.
حالا از قضیه هشت سال دلخوشی بیهوده گذشتهایم و در روزهای وداع با یک رئیسجمهور کلنگی هستیم حالا یک دوره کلیدی آغاز شده است، هشت سال زمان گذشت کلنگهای زیادی به آسمان رفت و در برخی موارد به زمین آمد ولی مشکل ما کلنگ زدن نبود و مشکل ما با کلنگ حل نمیشود و گویا فهمیدهاند که بر در خانه مشکلات ما قفلیست که با کلنگ باز نمیشود، چقدر دیر فهمیدهاند! هشت سال تمام! حال آقایان دیگری با کلید آمدهاند، آمدهاند تا قفل عقب ماندگی را از در خانه ما بردارند.
اما خدمت آقایان کلید بهدست عرض کنیم مصائب و مشکلات این دیار از بُعد روانی خارج شدهاند که بخواهید با شعار درمانی سامانی به روانمان بدهید و بتوانید التیام روانی ایجاد کنید! نه از کلنگهای خیالی و نه از کلیدهای پلاستیکی کاری برنمیآید.
اینجا دردها و رنجها آنچنان عینی و ملموس شدهاند که با پوست و گوشت آدمها عجین شدهاند.
درد بیکاری چند جوان خانهنشین با این اوهام حل نمیشود.
جیب خالی یک پدر با این جملات پر نمیشود.
چشمه چشمانتظاری یک مادر با شعارهایتان جوشان نمیگردد.
آقایان، اینبار دنبال سخنان آتشین و حرفهای دلخوش کنک، نباشید. ما مقدمه های طولانی نمیخواهیم ما بیانات نغض و پر مغز نیاز نداریم . ما اینجا بیمقدمه فقط و فقط،تلاش و کار میخواهیم، مواظب باشید سرنوشت کلیدهای شما با سرنوشت کلنگ های برزمین مانده گذشتگان حاضر گره نخورد. که دادگاه قضاوت فکر جمعی مردم این دیار تنها و تنها حقیقت را باور میکند. وعده مصوبههای کشکی، سفرهای بیبار، القاب گرانبار و همه چیزهای دیگر را بگذارید در آن پایتخت کلان
اگر میتوانید کمی بر گستره امکان و پیشرفت این دیار بیسامان پویایی و جان تازه بدهید و بدمید.
در دوره شما و در دیار ما دروغ ممنوع، شعار ممنوع، عمل تنها مسیر بازیست که با نهایت سرعت مجاز به حرکت درآنید.
آقایان عزیز اینجا ما از افراط در سیاسی کاری خسته ایم. کمی نان و کمی رفاه اگر میتوانید بیاورید همین