استاد هوشنگ رئوف :
_______________
تو که باشی
خیال هم زیبا می شود
غل غله در آغل هوشم می افتد
و بره های نوپا
یله می شوند به چرا
در بهار ( گرین ) گردنت
خیال که زیبا باشد
با ایل حسرتم
بار و بنه می بندم به سمت کوچ
تا الوند سینه ات .
ییلاقی تابستانی
که شب از هوش می روم
روی مخملی که تلاوت می کند
مهتاب را
و صبح برمی خیزم
به هیا بانگ سر خوشی که می آید
از بام پلک هایت .
تو که باشی
خیال زیباتر از زیبا می شود
لم می دهم
بر مخده ی کلمات
در باغ فواره های گلویت .
وحض می برم از هم سرایی هزار قمری
در رسای قامت بلند و بالایت .
گفتم خیال زیبا می شود
و زمستان
نان از تنور گرم دست هایت .
توشه می بندم
وباز دوره می کنم سفر را
در سرزمین خرم بهارانت .
—————-
گرین :کوهی بلند قامت درلرستان
عاشقانه ای پاستورال و پر از تصاویر زیبا ! از همین جا تو را درود و سلام استاد !
سلام و درود برشما
به زیبایی سروده اید .یک اشباه تایپی داره….حط درست است
وحظ می برم از همسرایی هزار فمری….اگر هزاران قمری باشه زیباتر میشه
در پناه حق
با سلام خدمت استاد گرامی
من برای اولین بار شعر شما رو می خوندم، واقعا برام لذت بخش بود، فضای شعر زندگی عشایری رو به خوبی تداعی می کنه و خیلی حس خوبی داره، ممنونم که شعر زیباتون رو در پاتوق گذاشتید.
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشید.
دمش گرم آقای رئوف، عجب شعر خیال انگیز و پر منظره ای!
آنچنان از خوندنش لذت بردم، که خود به خود، چند بند زیر به ذهنم سرازیر شد؛ ولی گمان نمیکنم شعر به حساب بیاید.
وقتی می آیی،
ذره ذره خاک، غنچه وا می کنند
و شعاع های نور
بر وزنِ پروازِ چهچهه حُباب های هوا
می خندند
شاپرک ها می رقصند.
وقتی می روی،
غنچه ها به خاک
نغمه ها را باد
و نور
به تاریکی می رود
شاپرکی نیست؛
و خیال
از یاس
بی خیال می شود.