محمّد نقیان :
_______________
برای این شبها…
از سکوت کوچهها گذشت
سایهٔ ستارهای غزلبهدوش
سهم این دل یتیم کو؟!
محمّد نقیان : _______________ برای این شبها… از سکوت کوچهها گذشت سایهٔ ستارهای غزلبهدوش سهم این دل یتیم کو؟!
از سکوت کوچهها گذشت
سایهٔ ستارهای غزلبهدوش
سهم این دل یتیم کو؟!
این مطلب بدون برچسب می باشد.
داستان کوتاه
…………………..
همایون آزادبخت
…………………………….
در فاصله ی استکان و لبهایم بود که به سراغم آمد…
حالا درهمه جای خانه او را می بینم
در آشپزخانه ، میان ظرف های نشسته، کنار فنجان ها و کنار این صندلی که صدای آزار دهنده اش مرا به یاد فیلم دیگران می اندازد.
از تلخی به کنار پنجره می روم ابتدا تا انتهای کوچه را نگاه می کنم چیزی دیده نمی شود جزء انبوه
زباله هایی که کنار تیرک چراغ برق نیستند!
برق هم که نرفته!
همه چیز آرام است وتمام اشیا به طرز نگران کننده ای سر جای خودشان هستند،
تنها روسری های رنگارنگ و کیف ستاره است که از منظره چوب رختی اتاق حذف شده است.
به یخچال تکیه میدهم
سردی استکان و تلخی لبهایم را احساس می کنم
چشمهایم را می بندم
سقف خانه به مغزم رسیده است
احساس می کنم الان است که باران ببارد…
به شعر صمد این عنوان رو اضافه کن:
تخت ۳۲۲
بسیار زیبا …..