- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

خاطرات شهدا / بخش دوم / شهید محمدمراد گراوند

« امام خمینی(ره) : خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلا است. »

Untitled-99 [1]

خاطرات دوران جنگ خاطراتی بیادماندنی هستند که تکرار آن امری محال است ،خاطرات تلخ و شیرینی که صفا و صمیمیت جبهه ها را دو چندان می کرد. هیچگاه صدای دلنشین (مور) شهید محمد مراد از ذهن های ما پاک نمی شود هیچگاه لبخند زیبای شهید محمد مراد را فراموش نمی کنم،شهید محمد مراد به راستی برای ما یک الگوی تمام عیار بودند،صفا و صمیمیت ،صداقت ،شجاعت و بالاخره اخلاص او زبان زده همه بچه بود.
سال ۶۴ قرار شد از منطقه زبیدات به منطقه شاخ شمیران منتقل شویم .ما در گردان ادوات (الحدید) بودیم شهید محمد مراد در دیدبانی و ما هم در گروهان دوشکا.
گروهان ما یک روز زودتر به پادگان شفیع خانی در اندیمشک آمد گروهان دیدبانی بعد از ما آمدند . زمانی که به پادگان رسیدند ساعت از نیمه شب گذشته بود من خواب بودم اما دوستان (مصطفی محمدی ،مروت والی پور،علی جعفر شاهیوند، یوسف رضایی و…) بیدار بودند به محض اینکه شهید محمد مراد به پادگان رسیدند خود را به خواب زده ومنتظر می مانند ببینند شهید محمد مراد و دوستانش چکار می کنند .
شهید محمد مراد و همراهانش موقعی که می بینند دیگر دوستان خوابیده اند ،ضمن رعایت حال دوستانی که خوابیده اند ،به همراهانش می گوید بچه ها بخوابیم ،آن هندوانه ای هم که داریم بگذاریم فردا صبحانه بخوریم ، (من که خواب بودم و از جزئیات بی اطلاع بودم ولی این موضوع را بقیه دوستانی که خود را به خواب زده اند برای من تعریف کردند ) ،گفتند: ما صبر کردیم تا شهید محمد مراد و دیگر دوستان خوابیدند و رفتیم هندوانه ای را که تهیه کرده بودند را بالای سر شهید محمد مراد و دیگر دوستان خوردیم و تخم های آن را هم بالای سرشان ریختیم و پوست هندوانه را دوباره در محل هندوانه به شکلی که مشخص نشود خورده شده در محلش قرار دادیم .
فردا صبح که بیدار شدیم صدای شهید محمد مراد و دیگر دوستان را شنیدیم با آنها احوال پرسی کردیم شهید محمد مراد گفت: بروم ببینم هندوانه ای را که آورده ایم هست ، به محلی که هندوانه را گذاشته بود رفت و گفت: خوب هندوانه هست ،نماز بخوانیم و هندوانه را بخوریم اما غافل از آنکه ترتیب هندوانه داده شده ولی بشکلی آنرا قرار داده اند که مشخص نباشد.
خلاصه بعد از اقامه نماز شهید محمد مراد رفت هندوانه را بیاورد که با هندوانه توخالی مواجه شده . خودشان به خودشان مشکوک شده بودند و همدیگر را به خوردن هندوانه متهم می کردند .بالای سر خود را نگاه می کردند و تخم های هندوانه را می دیدند اما هیچکدام حاضر نبودند بگویند که هندوانه را خورده اند و تا روزها موضوع مبهمی برای دوستان شده بود .
همچنین برای شهید محمد مراد که می گفت: کسانی که هندوانه را خورده اند خیلی زرنگ بوده اند که از ما گراوندها توانسته دزدی کنند و نهایتاً نمی دانم دوستان به شهید محمد مراد گفتند که آنها هندوانه را خورده اند یا نه ؟

با تشکر از حاج مرتضی قبادی

شهیدان محمدمراد گراوندو [2]

سرداران شهید محمدمراد گراوند و حسین قلی آزادبخت و دلاور حاج مرتضی قبادی