زنده یاد سردار حاج حمید قبادی
( سقوط بصره برای عراقیها بسیار گران تمام میشد )
شب ۱۹ دیماه ۱۳۶۵ بوی شروع عملیات به مشام میرسید. لشکرها به دلیل صدمات وارده در عملیات کربلای ۴ در شبهای اول ماموریتی نداشت اما من به دلیل نوع کارم در اطلاعات باید طوری آماده میبودم که هر وقت لشکر وارد عمل شود اطلاعات لازم را در اختیار فرماندهی بگذاریم.
عملیات کربلای ۵ در ساعت ۲ بامداد ۱۹/۱۰/۶۵ با رمز یا زهرا (س) در محدوده منطقه عملیاتی پنج ضلعی یعنی همان مکان عملیات لشکرها در کربلای ۴ آغاز شد. این منطقه نزدیکترین مسیر به شهر بصره بود که برای من منطقه شناخته شدهای بود. تاکتیکی که سپاه این بار برای تهاجم اولیه به کار گرفته بود با عملیات کربلای ۴ تفاوت داشت. در عملیات کربلای ۴ سپاه از جناح شمالی منطقه پنج ضلعی با عراقیها درگیر شد. اما این بار از جناح شرق به غرب یعنی از دژ جمهوری و آب گرفتگی مقابل و مواضع متفاوت کاشته شده باعث شده بود تا عراقیها از استحکام آنجا اطمینان داشته باشند.
نیروهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) عهده دار شکستن خط و نفوذ به خطوط عراقیها بودند. نیروهای خط شکن که عمدتاً تیربارچی و آرپی جی زن بودند با نفوذ در آب گرفتگی، تمام آتش سلاحهای خود را متوجه یک نقطه کردند و هرچه را در آن مسیر بود نابود کردند در این فرصت بچههای تخریب با برداشت مواضع داخل آب رخنه کوچکی در خاکریز دشمن ایجاد کردند و بعد با کمک آتش سنگین و نیروهای قایق سوار رخنه انجام شده گسترش یافت.
نیمه شب بود. صدای غرش توپها و خمپارهها و شلیک منورهای عراق در آسمان فضای بسیار عجیبی را بوجود آورده بود. با اینکه در آن شب لشکر ما ماموریتی نداشت، اما آن شب را تا صبح نخوابیدم و از دور نظاره گر اوضاع و تبادل سنگین آتش در خطوط مقدم بودم. مدام دعا میکردم که بچهها در مقدمات اولیه کار موفق شوند و خطوط دفاعی مستحکم عراق شکسته شود.
برای این که از وضعیت خطوط درگیری در تمام ساعات شبانه روز اطلاعات لازم را داشته باشیم، فرمانده لشکر اجازه داد که طبق یک برنامه نوبتبندی شده از آخرین وضعیت خطوط درگیری و جادهها و معابر اطلاعاتی کسب کنیم که اگر ماموریت واگذار شده بتوانیم با آمادگی قبلی انجام وظیفه کنیم. در ساعات اولیه صبح روز درگیری حرکت کردیم. اولویت تردد با افرادی بود که در تقویت نیروهای خط شکن نقش اصلی داشتند؛ برای همین در روز اول عملیات موفق به ورود به پنج ضلعی نشدیم.
صبح روز دوم بود که این بار تصمیم گرفتم با استفاده از یک موتور تریل ۲۵۰ که تحرک و توان مناسب را داشت، به تمام خطوط درگیری سرکشی کنم؛ روی این حساب از قرارگاه تاکتیکی لشکر در حوالی پل نو به طرف منطقه درگیری در پنج ضلعی با موتور حرکت کردم. در این ماموریت جعفر یگانه جانشین ستاد لشکر نیز همراهم شد. در آن منطقه موتور بهترین وسیله برای حرکت بود هم عکسالعمل خوبی داشت و هم اختفای آن راحت بود و در هر چاله و گودالی میشد آن را پنهان کرد.
در یک جاده خاکی به طرف پنج ضلعی به راه افتادیم. رفت و آمد بیش از حد خودروهای پشتیبانی، آمبولانسها و کامیونهای حامل مهمات و مواد غذایی چنان گرد و خاکی ایجاد کرده بود که قابل تحمل نبود. چفیهام را دور سر و صورتم بستم و عینک مخصوص موتورسواری را هم روی چشمانم زدم. در طول مسیر با صدای بلند از آقای یگانه میخواستم که محکم بنشیند تا هرکجا ضرورت داشت از جاده خارج شوم؛ خاک رس و رمل اجازه نمیداد که موتور به راحتی حرکت کند.
چراغ خودروهایی که از مقابل میآمدند، همگی به نشانه پیروزی روشن بود بوق خودروها و صدای اللهاکبر و شعرهای حماسی بسیجیها روحیهها را بالا برده بود. هیچ کس نگران آتش سنگین عراقیها نبود. هرگاه گلوله توپی در داخل جاده بر زمین میخورد و حادثهای میآفرید، با کمک دیگران، مجروحین و شهدا به سرعت منتقل میشدند.
آقای یگانه مدام دعا میخواند و راز و نیاز میکرد. من هم از همسفر بودن با او خوشحال بودم. به خط مقدم نزدیک شدیم. ناگهان متوجه شدم که رانندگان خودروهایی که به عقب میرفتند، با تکان دادن دست، سعی میکردند پیامی را به ما برسانند. در میان گرد و خاک متوجه شدم همه ماسک ضد شیمیایی به صورت زدهاند. مشخص شد عراقیها بمباران شیمیایی کردهاند. با حرکت به طرف جلو به غیر عادی بودن هوا پی بردم.
به سرعت از جاده منحرف شدم و در کنار جاده ایستادم. ماسکهایمان را که به کمر بسته بودیم به صورت زدیم و به راه افتادیم. با هم متوجه شدم که هوای وارد شده به بینی و چشمانم آلوده است. با سرعت خود را به خط مقدم رساندم. موتور را داخل چالهای پارک و فرمان آن را قفل کردم نگران بودم چون ریش بلند و زیادی داشتم، ماسک خوب به صورتم نمیچسبید. احساس کردم مواد شیمیایی از لابهلای موهای صورتم در حال نفوذ است. تصمیم گرفتم برای اولین بار موهای صورتم را کوتاه کنم برایم سخت بود.
از بچههای امدادگر یک قیچی گرفتم. به یگانه گفتم که باید ریشهایم را کوتاه کنم. ماسک را برای چند لحظه از صورتم برداشتم و موهای صورتم را از بیخ به طور نامنظم قیچی کردم. شکل خنده داری پیدا کرده بودم کوتاه و بلند بودن موهای صورتم جلب توجه میکرد.
نیروهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) عهده دار شکستن خط و نفوذ به خطوط عراقیها بودند. نیروهای خط شکن که عمدتاً تیربارچی و آرپی جی زن بودند با نفوذ در آب گرفتگی، تمام آتش سلاحهای خود را متوجه یک نقطه کردند و هرچه را در آن مسیر بود نابود کردند در این فرصت بچههای تخریب با برداشت مواضع داخل آب رخنه کوچکی در خاکریز دشمن ایجاد کردند و بعد با کمک آتش سنگین و نیروهای قایق سوار رخنه انجام شده گسترش یافت.
نیمه شب بود. صدای غرش توپها و خمپارهها و شلیک منورهای عراق در آسمان فضای بسیار عجیبی را بوجود آورده بود. با اینکه در آن شب لشکر ما ماموریتی نداشت، اما آن شب را تا صبح نخوابیدم و از دور نظاره گر اوضاع و تبادل سنگین آتش در خطوط مقدم بودم. مدام دعا میکردم که بچهها در مقدمات اولیه کار موفق شوند و خطوط دفاعی مستحکم عراق شکسته شود.
برای این که از وضعیت خطوط درگیری در تمام ساعات شبانه روز اطلاعات لازم را داشته باشیم، فرمانده لشکر اجازه داد که طبق یک برنامه نوبتبندی شده از آخرین وضعیت خطوط درگیری و جادهها و معابر اطلاعاتی کسب کنیم که اگر ماموریت واگذار شده بتوانیم با آمادگی قبلی انجام وظیفه کنیم. در ساعات اولیه صبح روز درگیری حرکت کردیم. اولویت تردد با افرادی بود که در تقویت نیروهای خط شکن نقش اصلی داشتند؛ برای همین در روز اول عملیات موفق به ورود به پنج ضلعی نشدیم.
صبح روز دوم بود که این بار تصمیم گرفتم با استفاده از یک موتور تریل ۲۵۰ که تحرک و توان مناسب را داشت، به تمام خطوط درگیری سرکشی کنم؛ روی این حساب از قرارگاه تاکتیکی لشکر در حوالی پل نو به طرف منطقه درگیری در پنج ضلعی با موتور حرکت کردم. در این ماموریت جعفر یگانه جانشین ستاد لشکر نیز همراهم شد. در آن منطقه موتور بهترین وسیله برای حرکت بود هم عکسالعمل خوبی داشت و هم اختفای آن راحت بود و در هر چاله و گودالی میشد آن را پنهان کرد.
در یک جاده خاکی به طرف پنج ضلعی به راه افتادیم. رفت و آمد بیش از حد خودروهای پشتیبانی، آمبولانسها و کامیونهای حامل مهمات و مواد غذایی چنان گرد و خاکی ایجاد کرده بود که قابل تحمل نبود. چفیهام را دور سر و صورتم بستم و عینک مخصوص موتورسواری را هم روی چشمانم زدم. در طول مسیر با صدای بلند از آقای یگانه میخواستم که محکم بنشیند تا هرکجا ضرورت داشت از جاده خارج شوم؛ خاک رس و رمل اجازه نمیداد که موتور به راحتی حرکت کند.
چراغ خودروهایی که از مقابل میآمدند، همگی به نشانه پیروزی روشن بود بوق خودروها و صدای اللهاکبر و شعرهای حماسی بسیجیها روحیهها را بالا برده بود. هیچ کس نگران آتش سنگین عراقیها نبود. هرگاه گلوله توپی در داخل جاده بر زمین میخورد و حادثهای میآفرید، با کمک دیگران، مجروحین و شهدا به سرعت منتقل میشدند.
آقای یگانه مدام دعا میخواند و راز و نیاز میکرد. من هم از همسفر بودن با او خوشحال بودم. به خط مقدم نزدیک شدیم. ناگهان متوجه شدم که رانندگان خودروهایی که به عقب میرفتند، با تکان دادن دست، سعی میکردند پیامی را به ما برسانند. در میان گرد و خاک متوجه شدم همه ماسک ضد شیمیایی به صورت زدهاند. مشخص شد عراقیها بمباران شیمیایی کردهاند. با حرکت به طرف جلو به غیر عادی بودن هوا پی بردم.
به سرعت از جاده منحرف شدم و در کنار جاده ایستادم. ماسکهایمان را که به کمر بسته بودیم به صورت زدیم و به راه افتادیم. با هم متوجه شدم که هوای وارد شده به بینی و چشمانم آلوده است. با سرعت خود را به خط مقدم رساندم. موتور را داخل چالهای پارک و فرمان آن را قفل کردم نگران بودم چون ریش بلند و زیادی داشتم، ماسک خوب به صورتم نمیچسبید. احساس کردم مواد شیمیایی از لابهلای موهای صورتم در حال نفوذ است. تصمیم گرفتم برای اولین بار موهای صورتم را کوتاه کنم برایم سخت بود.
از بچههای امدادگر یک قیچی گرفتم. به یگانه گفتم که باید ریشهایم را کوتاه کنم. ماسک را برای چند لحظه از صورتم برداشتم و موهای صورتم را از بیخ به طور نامنظم قیچی کردم. شکل خنده داری پیدا کرده بودم کوتاه و بلند بودن موهای صورتم جلب توجه میکرد.
از کتاب هم مرز با آتش ( نویسنده حمید قبادی )