- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

فتحی آشکار

[1]

 

فتحی آشکار

مهدی محمدزاده :

میهمانی اول 
صبح ساعت ۶ از شهدای آرمیده در گلزار شهدا رخصت می گیریم به قصد سرزمین نور.


بعد از طی کردن مسافتی طولانی که چندان هم برای راهیان…خسته کننده نیست، آفتاب به دامان پر مهر غروب می نشیند. افراد کاروان بعد از اقامه نماز به اندیمشک؛ پادگان شهید زین الدین – محل یادمان شهدای آن دیار – مشرف می شوند.

میهمانی دوم و سوم 
کاروان، به سمت مقبره شوش دانیال – همان پیامبری که شیرهای گرسنه در برابرش رام بودند – می شتابد و در کنار ضریح مطهر دانیال نبی به قصد قربت چند رکعت نماز را به جای می آورد. 
بچه ها با دانیال نبی خلوت کرده اند که بلافاصله خبر می دهند: آماده شوید برای فتح المبین. 
…و من تمام وجودم می لرزد؛ برای مکانی که دوستش داشتم،برای مکانی که شهدای آرمیده در آن بعد از گلایه ای، فوراً و علناً دعوتم کردند به سوی دیار نور… 
از ابتدای جاده ای که به فتح المبین منتهی می شود لاله ها با آرایشی منحصر به فرد دست در دست چمنزار ها داده اند و از دو طرف، کاروان ما را تا دور دست با رقص هایشان بدرقه می کنند. 
خورشید نرم،نرم و مهربان می تابد و نزدیک شدن به محل «فتحی آشکار» را به راهیان نور بشارت می دهد؛محلی که عاری از هوای نفس است… 
به فتح المبین می رسیم. اولین تابلوی نصب شده در فتح المبین «ان مع العسر یسرا» را فریاد می زدند بلکه من بشنوم. 
با بچه های کاروان روی خاک می نشینیم و آرام می گیریم. راوی طور دیگر با شهدا ارتباط برقرار می کند؛ به طرزی نو و به روز! 
این بار نه با روضه؛بلکه با بی سیم. راوی قصد کرده به نیابت از کاروانمان با «مهدی زین الدین» ارتباط برقرار کند؛ او چندین بار فریاد می زند: «محمد،محمد،مهدی! »، 
«محمد،محمد،مهدی! »، «محمد، محمد، مهدی! … » 
صدای راوی درون شیارها می پیچد. شیار شیخی فریادهای راوی را به شیار شلیکا منعکس می کند … و سرانجام انگار مهدی پاسخش را اینگونه می دهد که: 
– محمدجان! به گوشم. 
راوی هم ادامه می دهد:مهدی جان! این بچه ها در میدان معصیت گرفتارند؛به کمک شما نیازمندیم؛ هرچه سریعتر… 
با برقراری این ارتباط نو، حساب کار دستم می آید؛ ا… اکبر، مهدی زین الدین! مفهوم است؟ مگر نشنیدی راوی کاروان ما چه گفت؟ تکرار کنم؟! 
ما به کمک تو احتیاج داریم،ما به کمک تو احتیاج داریم… 
مهدی جان! اینجا واویلاست، پس چرا مدد نمی فرستی؟ ما محاصره شده ایم . 
آقا مهدی صدای ما را داری؟ قربان معرفتت، جواب بده… محمد محمد مهدی، محمد محمد مهدی، محمد محمد م ه د ی… 
میهمانی چهارم 
بعد از فتح المبین به فکه دعوت می شویم؛ سرزمینی که تندیس اش تشنگی است…شن های نرم با استقبالی گرم، قدم های مصمم را در بر می گیرند؛قدم های مصمم را. 
در میان زائران، جوان پر شوری را می بینم؛ او پرچمی در دست دارد و چنان محکم قدم بر می دارد که نگاه ها را از هر سو متوجه خود کرده است. با یک چشم به هم زدن در میان دود اسپند گم می شود.همگام با سایرین کنجکاو می شوم و در حالی که به قدم هایم جان تازه ای می بخشم با چشم ها به جستجوی «جوان علمدار» می پردازم .دوست دارم صدایم به آن علمدار برسد که:جوان! با این شور و حال کجا می روی؟… 
ناگهان در میان انبوه عاشقان، پرچمی که بر دوش کشیده به ساز باد می رقصد و چنین پاسخم را می دهد: «می خواهم این پرچم همچنان در اهتزاز باشد». 
و من با خود زمزمه می کنم: 
تو پای در این راه نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت. 
میهمانی پنجم 
بناچار از «شهید اهل قلم» و بچه های «کمیل» خداحافظی می کنیم تا رهسپار پادگان حبیب الهی (اهواز) شویم. 
صبح روز بعد بدرقه کنندگان در دو طرف جاده قامت آراسته اند.اینبار آنان درختان تنومند و همیشه سبزی هستند که باد دستانشان را به نشانه خداحافظی تکان می دهد…اینجا طلائیه است، راه بهشت از اینجا می گذرد.گفته اند : تلاش کن ندیده ها را ببینی، دیدن آنچه همگان می بینند هنر نیست! به گنبد زرد و طلاییِ طلائیه چشم می دوزم؛ به یاد گنبد رضا 
آری! جور دیگر باید دید. 
میهمانی ششم 
بچه های عملیات بیت المقدس و کربلای پنج دعوتمان کرده اند تا یادآور شوند:شلمچه یعنی مبدا،شلمچه یعنی ابتدا،شلمچه یعنی قصد قربت، شلمچه یعنی وضو برای شهادت،شلمچه یعنی «حاج حسین خرازی که ثابت کرد یک دست هم صدا دارد»، شلمچه یعنی فروتنی و حاج همتی که برای غلبه بر نفس، در پوتین بچه بسیجی آب خورد…شلمچه یعنی اولین خاکریز عشق.شلمچه یعنی اتکا به سلاح ایمان،شلمچه یعنی فریاد بی صدای «کربلا منتظر ماست بیا تا برویم…» 
– اینجا قطعه ای از بهشت است؟…