تاریخ : سه شنبه, ۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
13

نحوه شهادت شهید والامقام علی بازوند

  • کد خبر : 33262
  • 12 شهریور 1392 - 15:43

  شهید والامقام علی بازوند   درتاریخ ۶۶/۳/۳۱ دستورعملیات نصر ۴ درمنطقه ماؤوت صادر شد عملیات با حرکت رزمندگان از ارتفاعات گلان به سمت شهر ماؤوت آغاز شد، سه گروهان از سه محور حرکت کردند ، من هم در تبلیغات گردان و درعملیات به همراه گروهان سوم بودم ، حرکت رزمندگان تا ۵۰  متری عراقی […]

80873795903503641494

 

شهید والامقام علی بازوند

 

درتاریخ ۶۶/۳/۳۱ دستورعملیات نصر ۴ درمنطقه ماؤوت صادر شد

عملیات با حرکت رزمندگان از ارتفاعات گلان به سمت شهر ماؤوت آغاز شد، سه گروهان از سه محور حرکت کردند ، من هم در تبلیغات گردان و درعملیات به همراه گروهان سوم بودم ، حرکت رزمندگان تا ۵۰  متری عراقی ها با موفقیت انجام شد .ما در شیاری منتظر پاکسازی میدان مین  و دستور حمله بودیم .ناگهان آتش عراقی ها شروع شد ،عراقی ها متوجه حضور رزمندگان اسلام شده بودند ، از روبرو یک تیربار گرینوف و یک قبضه دوشکا بچه های گردان را زمین گیر کرده بودند ، ،

 گویا فرمانده گردان به شهید بازوند می گوید : برو این تیر بار چی ها  را خاموش کن ،شهید بازوند هم تا فاصله  ۶ متری تیربارچی عراقی رفته اما قبل از انجام کاری مورد اصابت گلوله تیربار قرار می گیرد ، سپس تیربار چی عراقی بوسیله شهید گل محمد آدینه وند به درک واصل شد 

بعد از کشته شدن تیربار چی عراقی ما به پیشروی ادامه دادیم ،  پیکر مطهرشهید علی بازوند را دیدم به صورت او نگاهی انداختم تا از شناسایی او اطمینان پیدا کنم در همین لحظه برادر او حجت بازوند که فرمانده گروهان سوم بود آمد و متوجه شهید شد درحالی که بیسیم چی اش همراه او بود و با گوشی بیسیم صحبت می کرد از من پرسید  مرتضی ، کیه ؟ من مانده بودم چه جوابی بدهم بگویم برادر ت علیه ! یا جواب دیگری بدهم .

خلاصه مجبور شدم واقعیت را بگویم و نگذارم که حجت  پیکر برادرش را ببیند.به او گفتم حجت ، علیه ، برویم .

خدا شاهد است که آنشب حجت بازوند حتی برای یک لحظه هم چهره برادرش را نگاه نکرد .

ما تقریباً سه روز هم پدافند منطقه را به عهده داشتیم و بعد از آن خط به نیروهای تازه نفس تحویل شد.

از این موضوع  ۱۶ سال گذشت .یک روز در منزل یکی از دوستان رزمنده که به زیارت حج مشرف شده بودند حجت را دیدم ،خاطرات زمان جنگ را تعریف می کردیم ،به حجت گفتم شب شهادت علی یادت هست ؟ حجت گفت: اجازه بدهید من هم موضوعی را برای شما بیان کنم، شما شاهد بودید که من آن شب حتی برای یک لحظه هم علی را نگاه نکردم . بعد از استقرار در منطقه ای که از عراقی ها گرفته بودیم در سنگر های آنان مستقر شدیم ،به فکر علی افتادم ،سرم را روی گونی سنگر گذاشته بودم ،خوابم برد ،علی را در خواب دیدم ،جویای احوالش شدم ،او باخنده و شادی جوابم را می داد اما هرچند یکبار می گفت: حجت گلایه ای از تو دارم .

حجت در ادامه گفت : برایم سخت بود که برادر شهیدم گلایه ای از من داشته باشد لذا موضوع  صحبت را عوض می کردم تا گلایه  را مطرح نکند یکبار در مقابل این صحبتش به او گفتم : علی چطوری جایتان خوب است  او جواب داد خوب ،خوب.. اما برای چندمین مرتبه علی گفت: حجت گلایه ای از تو دارم .

حجت که این قسمت را با تأثر تعریف می کرد گفت: به علی گفتم بگو چه گلایه ای از من داری . علی گفت: چرا نایستادی و سرم را دربغل بگیری!!!!!!!

حجت گفت : داشتم دیوانه می شدم ، می گفتم زمین فرق باز کند و مرا با خود فرو برد فوق العاده ناراحت شده بودم اما بار دیگر موضوع بحث را عوض کردم به او گفتم علی تیر به کجا یت اصابت کرده ،علی هم دستش را زیر گلویش قرار داد.

حجت بازوند  در آخرصحبتهایش گفت من همان شب فهمیدم که علی تیر به گلویش خورده  ،البته نارنجکی هم که برای انهدام سنگر تیربارچی عراقی آماده کرده بود ،قبل از استفاده در دست راستش منفجر شده بود.   

راهش پرهرو یادش گرامی باد ” مرتض قبادی “

منبع : وبلاگ گردان کمیل

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=33262

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰

دیدگاهها بسته است.