عبدالرضا قاسمی/ یافته :
حکایتی از هویتگریزی برخی همتباران/ عروسخانم تازه به تهران آمده، به خاطر هویتش غش کرد!
باید اعتراف کنم که کلا! حس خوبی برای حضور در مراسم عروسی ندارم! این حس از بچه گی با من بود. علتش را هم هیچوقت نفهمیدهام، اما وقتی که هفتهی قبل به عروسی دختر یکی از دوستان همشهریام دعوت شدم، از خوشحالی سر از پا نمیشناختم.
خوشحال بودم که بالاخره در این شهر غریب تعدادی از آشنایان و همشهریان را ممکن است ببینم. این دوست گرامی حدود ۲ سال بود که به تهران مهاجرت کرده و دخترخانمش در تهران با پسری تهرانی ازدواج کرده بود اما…
اما حوادثی در ادامه برای من اتفاق افتاد که فکر میکنم خواندنش برای شما خالی از لطف نباشد!
سکانس اول: دعوت مشروط!
دوستی که من را دعوت کرده بود روز قبل از عروسی تماس گرفت و وانمود کرد که قصد احوالپرسی دارد. حس ششم خبر داد که درخواستی دارد و نمیخواهد مستقیماً بیان کند. از آنجا که آدم بسیار رک و صریحی هستم، خواستم که اگر حرفی دارد راحت بگوید. ایشان هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: فلانی اگه میشه شب عروسی با کروات تشریف بیار! دلیلش را پرسیدم و ایشان با وقاحت گفت که مهمانان طرف داماد، همه با کلاس هستند و قطعاً با کروات خواهند آمد و ما هم دوست داریم که مهمانان طرف عروس هم با کلاس تشریف بیاورند!
اول جا خورده و بعد ناراحت شدم. توضیح دادم که با کروات مشکلی ندارم و میدانم ایرانیان باستان از کروات استفاده میکردهاند و استفاده از آن جزء یکی از فلسفههای آیینی ایران بوده، اما هیچ جا درباره رابطه آن با کلاس افراد مطلبی نخواندهام!
خلاصه توضیح دادم که اصولاً با این کار مخالفم و اگر صلاح میبینی به عروسی نیایم چون نمیخواهم کروات بزنم. خجالت کشیدم که بگویم من در عروسی خودم هم کراوات نزدهام حالا اگر در عروسی دختر شما بزنم، جواب اهل منزل را چه بدهم؟!
خلاصه ایشان لطف کرد و از خیر کروات زدن ما گذشت!
سکانس دوم: اجبار در دیالوگ فارسی
شب عروسی با اهل و عیال به محل برگزاری مراسم که تالار زیبایی در غرب تهران بود رفتیم. جلوی درب تالار چند نفر از بزرگان اهل فامیل عروس و داماد به مهمانان خوشآمد میگفتند. البته من بجز همان دوست گرامی کسی را نمیشناختم و این موضوع را بعداً فهمیدم.
دم در با همه احوالپرسی کردم و تبریک گفتم و مستقیم رفتم خدمت دوست همشهری و با زبان شیرین لری گفتم: مارک با و سلامتی (مبارک باشد به سلامتی). اما او چنان قرمز شد که یک لحظه فکر کردم اشتباهاً به او فحش ناموسی دادهام. لبان خود را گاز گرفت و من را به کناری کشید و گفت: فلانی خواهش میکنم با من فارسی صحبت کن! آخه فکر نمیکنی ما هم آبرو داریم؟ تعجب کردم و گفتم: آخه لری حرف زدن دو همشهری با هم چرا باید مایه آبروریزی باشد؟! او در حالی که خودش را جر میداد گفت: خواهش میکنم بس کن و ادامه نده. تصمیم گرفتم عروسی را ترک کنم اما حدس زدم باید ادامه عروسی جالب باشد. رفتم و گوشهای نشستم.
چند نفر از همشهریان را دیدم که بسیار باکلاس شده و با کروات با هم فارسی حرف میزدند. فارسی حرف زدنی که شباهت کمتری با فارسی حرف زدن واقعی داشت. اما این همشهریان طوری رفتار میکردند که گویی در تهران متولد شده و خانهی سر نبش تجریش متعلق به پدربزرگشان بوده است!
اعتقاد دارم اگر در یک جمع چند نفره که ممکن است فارسزبان هم درمیان ما باشد، ادب حکم میکند که فارسی حرف بزنیم تا آنها هم متوجه شوند. اما در گفتوگوی صمیمانه دو همشهری با هم، الزام استفاده از زبان فارسی را درک نمیکردم.
سکانس سوم: غش کردن عروس با کلاس
عروسی کمکم گرم شد. گروه آوازخوان هم نوبت به نوبت موسیقیهایی با زبان و ریتمهای مختلف پخش میکردند و بقیه هم میرقصیدند. مهمانان هم روی صحنه و با قر کمر به هنرنمایی میپرداختند. جالب این بود که همشهریهای من “زینو زینو” را بهتر از عربها و “نازنین ناز نکه” را بهتر از کردها میرقصیدند!
نوبت به رقص باباکرم که رسید ماشاءالله روی “جمیله” را سفید کردند. برایم جای تعجب بود که در عروسی که یک طرف آن لرها هستند چطور ممکن است آهنگهای زیبا و شاد لری پخش نشود. مثل نخود آش، خدمت مسوول گروه موسیقی رسیدم و پرسیدم ببخشید چرا آهنگ لری پخش نمیکنید؟ آنها هم توضیح دادند که در مراسمهای مردم غرب کشور بیشتر از آهنگهای کردی استفاده میشود. برایش توضیح دادم که این کار درستی نیست. ما خودمان آهنگهای شاد زیادی داریم که در مراسم شادی از آنها استفاده میکنیم (یا بهتر بگویم استفاده میکردیم!).
ایشان گفت: من بیخبرم و اگر آهنگ شاد لری در اختیار دارید استفاده خواهم کرد. از آنجا که من همیشه مسلح به آهنگ لری هستم فوراً آهنگهای “دوپا ” و ” سه پا” از استاد فرج علیپور را انتخاب و روی دستگاه آنها کپی کردم.
سرپرست گروه موسیقی اعلام کرد که در ادامه آهنگ لری داریم. صدای موسیقی لری که بالا گرفت همشهریهای ما اولش خود را به بیخیالی زدند، اما کدام لر اصیل و وطندوستی است که در برابر آهنگ کمانچه سری جای خودش بند شود؟! در یک لحظه متوجه شدم آنها هم عنان از کف دادند و وارد صحنه شدند و به رقص و پایکوبی پرداختند، آن هم با کروات و تشکیلات دیگر!
همه در حال رقص لری بودند که متوجه شدم جو سنگین است. چند نفر از مردهای طرف عروس با مسوول گروه موسیقی در حال بحث بودند که دیدم ایشان با اشاره من را نشان میدهد. ناگهان چند نفر از آنها به طرف من آمدند و تهدید کردند که اگر اتفاقی برای عروس بیافتد، چنان بلایی سر من میآورند که مرغان آسمان به حالم گریه کنند!
پرسیدم مگر چه شده؟ گفتند عروس خانوم پخش آهنگ “دوپا” لری را مایه آبروریزی دانسته و در حالی که میگفتند: وای خدا مرگم بده آبرومان رفت، غش کرده است! تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده! پدر عروس کنارم آمد و گفت: از همان اول اشتباه کردم که شما را دعوت کردم چون از طرز فکر عقب ماندهات اطلاع داشتم!
از برخورد آنها گیج شده بودم. این خانواده فقط ۲ سال بود به تهران مهاجرت کرده بودند و دلیل این همه تغییر و فرار از هویت خود را نمیفهمیدم. شاید دخترخانم آنها فراموش کرده در بیمارستان تامین اجتماعی متولد شده بود. البته موضوع هویتگریزی در بین لرهای ساکن تهران عمومیت ندارد و حداقل این که دوستان نزدیک من از جمله دوستان مجازی ساکن در تهران همیشه به لر بودن خود افتخار داشتهاند و اعتقاد دارند. پیشینه قوم لر کاملاً مشخص است و اگر نقصی در معرفی این قوم وجود دارد ایراد از رفتار گروهی از ماست و ارتباطی به کل این قوم اصیل ایرانی ندارد.
به قول معروف تصمیم گرفتم “تنهایی را به جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم” و در حالی که آهنگ آذری شادی جایگزین آهنگ لری شده بود از سالن خارج شدم. دهها سوال بیجواب در ذهنم نقش بسته بود و هیچ دلیل قانع کنندهای برای این هویتگریزی گروهی از نسل گذشته و نسل کنونی را پیدا نمیکردم.
شاید به قول عیسی قائدرحمت پژوهشگر هماستانی “عدهای از لرها وقتی در آباد کردن خرابیها، خود را ناتوان میبینند، وقتی تخریب فرهنگی لر را نمیتوانند احیاء کنند، وقتی اقتصاد و فقر همتبارانشان را نمیتوانند بازسازی کنند، وقتی میبیینند همتبارانشان را با پسوند نامناسب صدا میزنند، وقتی افتخارات لری را نمیتوانند زنده کنند، وقتی … پس به دور زدن و پاک کردن صورت مسأله پرداخته و به جای این که هویت و تاریخ و جغرافیا و در یک کلمه فرهنگ هزار سالهی خود را بسازند، به دنبال هویتهای جدید خودساخته میروند. بدعتهای نوظهور و هویتهای خودساختهی قومی نه تنها مشکلی را حل نخواهند کرد بلکه در آینده، همین هویتهای جدید دچار آسیبی شوند که قبلاً بر سر هویت قبلیشان (هویت لری) آمده است و آن آسیب همان عدم نگهداری و حفظ نکردن داشتههای قبلی خود است. این عده نمیتوانند هویت هزارسالهی خود را – که با افتخار حکومت چند صد سالهی اتابکان و والیان لر عجین شده – حفظ کنند، چگونه میتوانند هویت جدیدی – که نه تاریخی دارد و نه ریشه و نه سندی – بنا و نگهداری کنند؟!